تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من مأمورم كه صدقه (و زكات) را از ثروتمندانتان بگيرم و به فقرايتان بدهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837639848




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به بهانه چهل و سومین سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختی /مردی با پالتویی تا پایین زانو


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: ورزش > چهره‌ها  - مطلب زیر حاکی از خاطرات هم‌نسلان مرحوم غلامرضا تختی در آستانه چهل و یکمین سالگرد مرگ اوست که معطوف به علاقه او به ورزش زورخانه می‌شود. محمود مولایی-سکوتی آنی، در پس سه زنگ. هوشیاری مرشد. چشم‌ها گرد شده، در یک لحظه؛ چشم‌ها خیره به در و  دری کوچک. کسی در آستانه در، سر تعظیم فرود آورده، بنا به ارتفاع کم دری کوچک. نگاه‌ها متعجب. همچنان سکوتی آنی!  فضا اساطیری است. مردی با قامتی بلند، کلاه شاپو و پالتویی تا پایین زانو. همچنان ناپیدا. یقه پالتو بالا داده، چهره‌ای مبهم. (در تایید زمستان است!). هوشیاری مرشد، شیر خدا و صدای دوباره زنگ. شکستن سکوت و باز سکوتی آنی!  فضا ملتهب است. حضور مردی با پالتویی تا پایین زانو. پیش آمده و دست خارج شده از جیب پالتو و به کلاه نزدیک شده. چهره‌ای ناپیدا، لحظه‌ای بعد پیدا؛ مردی آشنا، با تبسمی‌گذرا. لبخند حاضران و باز شکستن سکوت. باز هوشیاری مرشد، این بار صدای ضرب و زنگ، با هم. همهمه جمعیت. آمیختگی ورزش و سنت؛ جدانشدنی. لحظاتی غریب و شورانگیز. با خاموشی ضرب. پیچیدگی صدا و ‌هارمونی. سکوتی چندین باره، سکوتی آنی!فضا اساطیری است. اوج منش پهلوانی  اما در مکانی صمیمی ‌و بدون ستیز. مردی با فروتنی و قدم‌‌هایی شمرده. مردی با کلاه شاپو؛ غلامرضا تختی.  با نگاهی به مرشد، دست راست روی سینه، همگام با حاضران. با احترام ‌خاصی، با تعارف بسیار، تختی به حرف می‌آید:« این تعارف‌ها را کنار بگذارید. آمدیم زورخانه تا کمی ‌ورزش کنیم.» با لحنی که به کسی برنخورد. ناخواسته سر از بالای مجلس در می‌آورد. دقایقی بعد، میاندار از گود بیرون می‌آید، به تختی نزدیک می‌شود.  میاندار لُنگی به دست دارد که به تختی می‌دهد. تختی نیم‌خیز شده، بی هیچ حرفی، می‌پذیرد. بلافاصله تعویض لباس می‌کند و وقتی که می‌خواهد وارد گود شود، حرف‌های درگوشی ناآشنایی، او را باز می‌دارد. تختی می‌گوید: «خودم سوئیچ ماشین را دادم و گفتم پنچری ماشین را بگیره.»  پاسبانی بیرون زورخانه، منتظر صاحب بنز. تختی با خونسردی خاصی به همراه فرد ناشناس، از زورخانه خارج می‌شود. پاسبان دست جوانی را گرفته، به اتهام دزدی از بنز.  پاسبان توضیح می‌دهد: «این پسر داشت از ماشین دزدی می‌کرد که گرفتمش.» لبخند تختی، پاسبان را به شک می‌اندازد و با گفتن اینکه او را می‌شناسد، پاسبان دست جوان را رها می‌کند. حیدری، هم دوره تختی و دارنده پنج مدال جهانی و المپیک می‌گوید: «با دور شدن پاسبان، تختی گفت که چرا می‌خواستی این کار را کنی؟ آن پسر هم توضیح داد که تا چند وقت پیش در بازار، کفاش بوده ولی الان بیکار شده. برای همین قصد داشته دزدی کند. آقا تختی کلی نصیحتش کرد. بعد آدرس کفاشی توی بازار را به او داد.»  در این هنگام تختی  گفت: «به‌شرطی که آبرویم را حفظ کنی.» سال‌ها بعد، آن پسر جوان در برخی مسابقات، برای تختی لباس می‌خرید. زیرا در کارش پیشرفت زیادی کرده بود.  تواضع در گود زورخانه  «جهان پهلوان تختی نامدار/ که هست از برای جهان افتخار/ بگویم تختی؛ خدا یار توست/ دو بازوی حیدر نگه دار توست/ خدایا تو این سایه پاینده دار/ همین نام جهان پهلوان تختی را تا ابد زنده دار...»       مرشد ضرب می‌زند و در وصف تختی می‌خواند. تختی اما با اشاره دست، مانع از ادامه خواندن می‌شود. در سکوتی محض، جمله‌ای از تختی؛ «چرا از من می‌خوانی؟ من چه‌کاره هستم؟» تختی با همان رفتار پهلوانی این را می‌خواهد. مرشد شیر خدا هم اینگونه جواب می‌دهد:  «آقا تختی، از تو نخوانم، پس از کی بخوانم؟» تختی بلافاصله جواب می‌دهد: «از مولایم علی(ع) بخوان...» و صدای ضرب با‌ هارمونی خاص. در همین اوصاف اشعاری در وصف مولا علی (ع) با این مضمون که... «همی روی کن سوی شیر خدا/ نذر کن به بازوی خیبرگشا/ که آیین مردی به جای آوری/ به شیر خدا التجا آوری...»  حیدری می‌گوید: «آقا تختی وقتی می‌آمد زورخانه، معمولا می‌گفت شیر خدا تو برو بالا. یعنی دوست داشت او مرشد باشد.» مرشد عباس شیرخدا اما آخرین باری بود که جلوی تختی، در وصفش خواند. او می‌گوید: «توی گود زورخانه بیش از اندازه متواضع بود. همیشه سعی می‌کرد در پایین‌ترین جایگاه نسبت به بقیه قرار بگیرد. اما همه می‌دانستند که در میان گود زورخانه او باید در بالاترین جایگاه قرار بگیرد.»  همه جا عکس. سیاه و سفید. روی دیوار نقش بسته. پایین‌تر از بام زورخانه که به شکل گنبد است و بالاتر از کف گود. عکسی از مصطفی طوسی؛ ایستاده کنار دو میل. پرتره‌ای از حسن عمو حیدر. عکسی از حاج باقر مهدیه. عکس‌هایی از پیشکسوتان این ورزش.  عکس‌های اندکی از جوانتر‌ها. عکسی از تختی جوان در حال میل گرفتن، با چهره‌ای خندان. پرتره از او. عکسی با عباس زندی البته رو در رویش، در حال مبارزه. عکس نمادین با دوستان، با فیگورهای مرسوم. در این عکس تختی دست منصور مهدیزاده را گرفته و بالعکس. مصطفی تاجیک کباده به دست، زانو زده. حیدری و میرمالک هم در گوشه تصویر. مهدیزاده می‌گوید: «وقتی می‌خواستیم تمرین بدنسازی کنیم، با تختی، صنعتکاران و بقیه بچه‌ها می‌رفتیم زورخانه.» و صنعتکاران می‌گوید: «در آنجا، بیرون گود همیشه یک تشک کوچک بود که می‌شد روی آن هم تمرین کرد. اما تختی از ورزش باستانی خیلی خوشش می‌آمد.»  میان گود، در گوشه‌ای پایین‌تر از بقیه ایستاده. طبق معمول. همانگونه که می‌خواهد. اصرار نفرات گود، اما تختی را پایین‌تر از سردم قرار می‌دهد. پایین‌تر از سید‌قراب که بنا به احترام به سادات بالاتر از همه است. بعد از او، غلامرضا تختی. طبق معمول میاندار است. میانداری می‌کند؛ میل گرفتن را به اسدالله می‌سپارد. آقا جمال مسئول کباده‌کشی است. سید قراب باید دعا بخواند. پا را هم تاجیک می‌زند.  احمد عرب، یکی از دوستان تختی می‌گوید: «با اینکه می‌توانست سنگین‌ترین میل را بگیرد، همیشه سعی می‌کرد میل متوسط و حتی کوچک بگیرد. توی زورخانه تجملات را دوست نداشت.  میاندار حالا به آخر ماجرا رسیده نوبت سید قراب است. دعای سید‌قراب، در میان سکوت حاضران. بی‌هیچ حرفی از طرف بقیه. سکوتی خودخواسته به احترام سادات... تختی هم. 151 40




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 274]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن