محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853129198
گفتوگو با رضا کیانیان درباره تازهترین کتابش در نمایشگاه
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: یک آقایی که پراید سوار بود بوق زد و گفت: «تشریف بیارید برسونمتون» تشکر کردم و گفتم: «میخوام پیاده راه برم». خندید و گفت: «مگه بازیگرا هم پیاده راه میرن»... در زمانهای که با اهل فلسفه هم نمیتوان پنج دقیقه همکلام شد، روزنامهنگاران با رضا کیانیان گفتوگوی پنجاهساعته ترتیب میدهند. بدون شک آدمی که بتواند به مدت پنجاهساعت حرف برای گفتن داشته باشد، میتواند ما را هر لحظه به شگفتی تازهای دعوت کند. انتشار کتاب تازهایی از رضاکیانیان خبر تازهای نیست. او سالهاست که در کنار بازیگری مینویسد تا چالشهای ذهنیاش را درباره حرفهاش منتشر کند. مردم عادی، آخرین رهآورد ذهنی بازیگری است که طی دو دهه در سینما و تئاتر ایران در تلاش همه جانبهای برای بروز تعریف تازهای از بازیگری است. بازیگری که بیش از غریزه و استعداد به پشتوانه دانش و جستوجو، خودش را برای مخاطبان ایرادگیر، تازه نگه داشته است. مخاطبانی که بیش از یک قرن رویارویی با سینما هنوز از دریچه کودکانه و کنجکاوی به سینما مینگرند. آنها هنوز برایشان سینما پدیدهای کشف نشده باقی مانده و هنوز به بازیگران، به چشم انسانهایی آسمانی نگاه میکنند که اگر ستاره نباشند، حداقل مال دنیای رایج آنها نیستند. کتاب تازه رضاکیانیان مرور خاطراتی است که حاصل مکاشفه مردم ایران در ذهن و زبان و عمل با بازیگری است که دوستش دارند. تماشای بازیگران بیرون از قاب برای مردم ایران همچنان موهبتی بزرگ است. موهبتی که انگار مانند سفری به آسمان میماند. به رؤیایی که تعبیرش شاید همنشینی با آنهائی که دنیای دیگری را تجربه میکنند. پس شک نکنید که با نگاه رضاکیانیان که آدم صاحب نگاهی است، مرور این لحظههای عجیب خواندنی و شیرین است. کافیاست تا با کیانیان همکلام شوید تا ثابت شود برای نگارش ایده کتاب «این مردم نازنین» رضاکیانیان بهترین است. او دقت و حوصله برخورد با آدمهای متفاوت را دارد. انگار یکی از تمرینهای بازیگری دقت در رفتار آدمهاست و کیانیان با انتشار اینکتاب نشان میدهد که تا چه اندازه به این تمرین پایبند است. «این مردم نازنین» به بازار آمده و رضا کیانیان همچنان در میان همین مردم است. شاید انتشار این کتاب زمینههای بروز خاطرات تازهای را برای بازیگر جستوجوگر ما فراهم کند. مردم در کوچه و خیابانهای ایران مشتاقانه در پی سفر به آسمان هستند و انگار در میان همه بازیگران، مردم پرواز با کیانیان را پسندیدهاند. مردم ایران از ابتدا که با تصویر آشنا شدند، نسبت به آن کنجکاو بودند. چه زمانی که عکس آمد، چه زمانی که برای اولین بار با صنعتی به نام سینما برخورد داشتند. اهمیت سینمای ایران در منطقه هم ثابت میکند که سینما چه به لحاظ فنی و چه به لحاظ محتوایی برای مردم ما جذاب است. سوال من این است که آیا کتاب شما هم در ادامه همین کنجکاویهاست؟من هر کاری میکنم، برای لذت خودم هست. یعنی اگر فیلم بازی میکنم در درجه اول برای لذت خودم هست، اگر مردم هم لذت بردند که چه بهتر، اگر نبردند هم از آنها ناراحت نمیشوم. چون من هر کاری میکنم، تخم دوزرده نگذاشتهام که خوشایند همه مردم باشد و همه باید برای من چهچه و بهبه کنند. کتاب هم از این قاعده استثنا نیست. در کتابهای قبلیام که تئوریک بود به این قضیه اشاره کردم که این کتابها بیشتر در پاسخ به سوالاتی هست که در ذهن خودم به وجود آمده و من با نوشتن، دنبال پاسخگویی به این سوالات بودهام. چون من در ذهنم نمیتوانم به این سوالات پاسخ بدهم. به نظر من وقتی ما در ذهنمان پاسخ سوالاتمان را پیدا میکنیم، حتماً در آن پاسخ یک ایرادی وجود دارد. ما تا زمانی که نتوانیم آنچه در ذهنمان وجود دارد را از خودمان جدا کنیم، نمیتوانیم ایرادات آن را پیدا کنیم و پاسخ درستی هم برایش بیابیم. من سالهاست عادت کردهام وقتی یک سوالی در ذهنم به وجود میآید آن را بنویسم تا به جواب درست برسم. وقتی که نوشتم آن را به صورت یک مقاله درمیآورم و به مطبوعات میدهم و بعد هم آن را کتاب میکنم. اوایل فکر میکردم شاید کار اشتباهی باشد و استقبالی از آن نشود، اما نتیجه کار تا امروز نشان داده، مردم نوشتههای من را میخوانند. کتابهایم به چاپ چهارم رسیده. حالا به خاطر خود نوشتههاست یا شهرت و اسم من است، نمیدانم. کتاب «این مردم نازنین» هم دقیقاً به همین روال شکل گرفت. من یک سری خاطره از برخورد با مردم داشتم. وقتی در یک جمعی آن را تعریف میکردم هم خودم لذت میبردم هم کسانی که برایشان تعریف میکردم. پس تصمیم گرفتم آنها را چاپ کنم. در این که صحنه برخورد بازیگران با مردم در حاشیه زندگی و سینما همیشه هیجانانگیز و در برخی موارد خندهدار و پندآموز است شکی وجود ندارد، اما چیزی که این خاطرات را جذاب میکند لحن و نوع تعریف کردن آن است. به نظر خودتان آیا شما توانستید لحن را در نگارش این خاطرات به خوبی دربیاورید؟من وقتی این خاطرات را نوشتم و در چند جا تست زدم، جواب مثبت گرفتم. بخشی از این خاطرات را به جای بهاریه به هوشنگ گلمکانی دادم و در مجله فیلم چاپ شد. بعد چند تا از این خاطرات را به خود تو دادم و در مجلهات چاپ کردی و قسمتی از آن را به مجله بخارا دادم. خیلیها آن را خواندند و گفتند خوششان آمده. این خیلیها شامل مخاطبان این مجلات بودند که تقریباً با هم فرق داشتند. . . به هر حال وقتی خاطرهای تعریف میشود، در حین تعریف یک اکت و بازی هم در آن است که به جذاب شدن آن کمک میکند. اما وقتی به نگارش درمیآید، یک چیزی باید جای این اکت را بگیرد، مثلاً شما به این خاطرات شکل داستانی دادید و شاخ و برگ آن را زیاد کردید؟نه. به هیچ کدام از این خاطرات چیزی اضافه یا کم نشده. من داستان تعریف نمیکنم که ساختار داستانگونه به این خاطرات بدهم اما یک موقعیت نمایشی ایجاد میکنم و آن موقعیت جایگزین اکت میشود. این موقعیت نمایشی چیزی است که در نمایشنامه و فیلمنامه وجود دارد. . . اتفاقا شما تجربه فیلمنامهنویسی هم دارید.بله. هم فیلمنامه و هم نمایشنامه کار کردهام و تجربه آنها به کمکم میآید که در این جا داستان یا به قول بعضیها داستانک (نمیدانم چرا وقتی میگویند داستانک من ناخودآگاه یاد پستانک میافتم) را جوری بنویسم که تصویر موقعیت پیش آمده را برای خواننده ترسیم کنم. در این کتاب از خاطرات بازیگرهای دیگر هم استفاده کردهاید؟نه این کار را نکردم. در این کتاب من تلاش کردم فقط در خصوص ارتباطم با مردم بنویسم. به طور مثال هنگام فیلمبرداری کلی خاطره اتفاق میافتد یا بهتر است بگویم اتفاقاتی رخ میدهد که تبدیل به خاطرات میشوند اما هیچ کدام را در این کتاب ننوشتم. آیا صرفاً لذت در تعریف کردن این خاطرات هست یا این که پشت این خاطرات یک حرف و نکتهای وجود دارد که باعث شناخت از فرهنگ و مردم جامعه ایران میشود؟به نظرم اگر کشف و نکتهای وجود نداشته باشد آن خاطره نمیتواند چندان جذاب باشد. به نظر خودتان میشود به این کتاب سوای خاطرههایی که در آن تعریف میشود به عنوان یک جور کتاب آموزشی یا به عبارت بهتر یک نوع متد بازیگری نگاه کرد؛ به خاطر همه آن عکسالعملهایی که شما به عنوان یک بازیگر در برابر مردم از خود نشان دادهاید؟واقعاً نمیدانم. شاید شما منتقدها بهتر بتوانید به این سؤال پاسخ بدهید چون من بیواسطه این کار را کردم و وقتی کاری را انجام میدهم به این فکر نمیکنم که خب این کار را کردم تا فلان اتفاق رخ بدهد. متد را همیشه منتقد کشف میکند و بعد از آن اثر به وجود میآید. من این کار را کردم چون فکر میکردم که نوشتنش کار جذابی است. حالا ممکن است متد بشود ممکن هم هست نشود. البته حالا که شما این موضوع را مطرح کردید میبینم که میشود با نگاه مردمشناسانه و جامعهشناسانه به این کتاب توجه کرد و حتی نگاه تاریخی و کشف این که چرا در یک دوره تاریخی مشخص چنین اتفاقاتی در یک کشور میافتد. میشود نگاههای مختلف و متفاوتی به این کتاب داشت. این فقط یک برخورد ساده و شفاف بین من و مردم است که بیواسطه آن را تعریف میکنم. در نتیجه هر کس میتواند از زاویه نگاه خودش با آن برخورد کند. فکر میکنید در صورت ترجمه این کتاب، این خاطرات برای دیگر فرهنگها هم جالب باشد؟اتفاقا فکر میکنم با استقبال مواجه شود چون من بعضی از این خاطرات را در خارج از کشور و برای غیر ایرانیها تعریف کردم و خب برخوردشان نشان میداد که با آن ارتباط بر قرار کردهاند. البته دوستان من در خارج از کشور آدمهای کتابخوانیاند و یک مقدار دارای وجه روشنفکری هم هستند ولی همانطور که گفتم این خاطرات برایشان جذاب بود. جالب اینجاست که هر وقت من را میبینند انتظار دارند باز هم از خاطرات اینچنینیام برایشان تعریف کنم. شاید به این دلیل که شما با این خاطرات آنها را با فرهنگ دیگری که قرابتی با آن ندارند آشنا میکنید و همین برایشان جذاب است.درست است اما در عین حال خودم هم تصوری دارم مبنی بر اینکه این اتفاقاتی که برای من رخ داده و حالا به شکل کتاب درآمده است خیلی شبیه قصههای کوتاه چخوف است. من شخصاً قصههای کوتاه چخوف را خیلی دوست دارم. در قصههای کوتاه چخوف ما شاهد وقوع اتفاق خاصی نیستیم و فقط با نکتهها طرف هستیم. این کتاب هم به نظر من در هر داستانش یک نکته و تصویری وجود دارد و شاید همین است که جذابش میکند. اتفاقاً میخواستم به همین موضوع اشاره کنم که بازیگران با نقشهایی که بازی میکنند یک تصویر از خودشان به مردم نشان میدهند و همین مسئله باعث میشود، برخورد مردم با بازیگران جذاب شود؟ فارغ از این خاطرات که به هر حال بخشی از تصورات مردم از شما و کلاً بازیگران سینمای ایران است، در برخورد با شما چه تصویر کلیای از شما در ذهنشان وجود دارد که رضاکیانیان را برایشان جذاب و دوست داشتنی میکند؟این که من جواب سوالات آنها را میدهم و برایشان وقت میگذارم، باعث شده در صحبتهای اکثر آنها یک جمله تکراری درباره من وجود داشته باشد. این که به من میگویند: «تو آدم خاکی و بیریایی هستی». نمیدانم دیگر بازیگران با مردم چگونه برخورد میکنند و بعید میدانم که بقیه بازیگران جواب مردم را ندهند اما فکر میکنم مردم پیش خودشان این تصور را دارند که اگر جای ما بودند دیگر حوصله جواب دادن به همه را نداشتند. به قول مولوی که میگوید: «هرکس از ظن خود شد یار من. . .». من سعی کردهام، زندگی خودم را، فارغ از این که چقدر مردم مرا میشناسند داشته باشم و مثل یک آدم معمولی خرید میکنم، سبزی خوردن میگیرم. در صف نان میایستم. من خودم را از کسی پنهان نمیکنم، چون دوست دارم یک آدم کاملاً معمولی باشم و اصلاً دوست ندارم خیلی با دیگران متفاوت به نظر برسم. به همین دلیل این برخورد من با آنها برایشان جذاب هست. همین الان که داشتم پیاده میآمدم، با پنج نفر روبهرو شدم. چهار نفرشان فقط سلام و علیک کردند. اما یک آقای چاقی که پراید سوار بود بوق زد و گفت: «تشریف بیارید برسونمتون». تشکر کردم و گفتم: «میخوام پیاده راه برم». خندید و گفت: «مگه بازیگرا هم پیاده راه میرن». خندیدم. بعد هم گفت: «سلامت کردم فقط به خاطر آژانس شیشهای». خب هرکس یک تصویری از من در ذهنش هست. یکی با تصویر من در یک فیلمی که 10 سال پیش نمایش پیدا کرده و یکی با یک فیلم دیگر. . . من سالها پیش تصمیم گرفتم که اجازه ندهم طوری باشم که مردم فقط با یک تصویر درباره من قضاوت کنند و خوشبختانه توانستم موفق باشم. الان تنها تصویری که اکثر مردم از من دارند این است که کیانیان یک بازیگر است. همین! آنها مرا با یک نقش و در یک قالب تعریف شده در ذهن ندارند. چون خودم را در یک پرسونا اسیر نکردم. یک سری بازیگر در دنیا هم به همین صورتند. مثلاً «الک گینس». تو نمیتوانی دقیقاً بگویی که چه تصویری غیر از این که یک بازیگر هست در ذهن تو مانده. یا «کوین اسپیسی»، یا «تام هنکس». اما بازیگری مثل «رابرت دنیرو» یا «مارلون براندو» به تو تصویر میدهند. من نمیخواهم از خودم یک تصویر ثابت بدهم و معتقدم بازیگری که بتواند خودش را از شر پرسونا خلاص کند بازیگر موفقتری هست تا بازیگری که در زندان پرسونای خودش اسیر میشود. من منظورم نقشهایی که بازی کردید نیست. مثلاً فردین و ناصر ملکمطیعی یک تصویر را به ذهن مردم میآورند در حالی که بهروز و بیک یک تصویر دیگر را. . .در کتابی که راجع به ناصر ملکمطیعی نوشتید هم به این نکته اشاره کرده بودید که محبوبیت امثال ملکمطیعیها ربط چندانی به نقشهایی که در سینما ایفا کردهاند ندارد و به نوعی خواستید بگویید منش اشخاصی مثل ناصر ملکمطیعی و فردین برای مردم مهمتر است تا نقششان روی پرده. در خصوص ناصر و فردین من قصدم این بود که دو نکته را روشن کنم. اول اینکه اینها آدمهای جذابی هستند و دوم اینکه بازیگر هم بودند. اینها آموزش دیده بودند. شما اول باید بازیگر باشید و بعداً برای مردم جذاب باشید چون اگر بازیگر نباشید خود به خود دیگر جذابیتی هم ندارید. بازیگرهایی هستند که تعداد بسیاری فیلم بازی میکنند و به هیچ جا نمیرسند و روی مردم هیچ تأثیری نمیگذارند. در این میان یک مسئله دیگر هم نباید فراموش شود و آن تداوم است. ناصر و فردین سالهای سال است که در هیچ فیلمی بازی نداشتهاند اما ادامه پیدا کردهاند. یعنی همچنان مردم دوستشان دارند. من به دنبال کشف جادوی این ماندگاری بودم حالا جدای از اینکه این دو نفر آدمهای خوبی هم بودند و خیرشان به یک عدهای رسیده است. و در این کتاب جدیدتان به کشف آن پرداختید؟نه ابداً. من در این کتاب هیچ هدفی جز تعریف این خاطرات نداشتم. البته فقط یک نکته را روشن کردم که در مقدمه کتاب هم به آن پرداختهام و آن اشاره به این حقیقت است که وقتی یک بازیگر مورد توجه و علاقه مردم قرار میگیرد تنهاییاش را از دست میدهد اما یک چیز دیگر به جای تنهایی به دست میآورد و آن قلب مردم است. در واقع خلوت خود را میدهی و به جای آن دل مردم را مال خود میکنی. مثل همه خواستنیهای این جهان که برای به دست آوردنشان باید از یکسری چیزهای دیگر بگذری. بعضی از دوستان بازیگر همیشه از رفتار و توجه مردم نسبت به خودشان در کوچه و خیابان گله میکنند و مثلاً میگویند ما یک لحظه نمیتوانیم آرامش داشته باشیم. من همیشه در جواب گله این دوستان میگویم تو اطوار ریختی که حالا مردم به سراغت میآیند. مردم که اطوار نریختند تو بروی سراغشان. میخواستی بازی نکنی. وقتی وارد این حرفه شدی از خدا میخواستی که آدم مشهوری بشوی و حالا که شدی میخواهی مردم طرفت نیایند و این نمیشود. من این کتاب را به همسرم هایده تقدیم کردم چون هیچ وقت نتوانستیم به راحتی در خیابان با هم قدم بزنیم یا شاید بهتر باشد بگویم او هیچ وقت نتوانست به راحتی با من در خیابان قدم بزند. این موضوع برای من حل شده بود اما دلیلی نداشت که او هم با این شرایط مواجه شود. این نوع برخورد با بازیگران در فرهنگهایی که به هم نزدیکاند بیشتر نمود دارد به طور مثال میتوانیم به هند اشاره کنیم. من میخواهم بگویم در همه دنیا وضعیت به این قرار است. به این دلیل که آدم، آدم است. در آمریکا هم همینطور است. مردم بازیگرها را دوست دارند و دلشان میخواهد از نزدیک با آنها ارتباط برقرار کنند درست به این دلیل که آن بازیگر برایشان دنیایی اضافه بر آن دنیایی که در آن زندگی میکنند ساخته است. آن بازیگر عواطف و کارها و روحیات و عشقها و نفرتها و همه چیزهایی که آنها نمیتوانند در زندگی روزمرهشان از خود بروز بدهند را برایشان بروز داده است. برای همین است که مردم نسبت به بازیگرها اینقدر احساس نزدیکی میکنند. جالب است که بعضی وقتها اشخاصی در خیابان با من احوالپرسی میکنند و جوری این کار را انجام میدهند که انگار من هم آنها را میشناسم. به این نوع برخوردها هم در چندتا از قصههای این کتاب اشاره کردهام. سالها پیش یک نفر من را در خیابان دید و گفت آقا رضا خیلی خودت را برای ما میگیری. گفتم من کی خودم را برای شما گرفتم. گفت چرا دیگه، اون روز پشت امجدیه داشتید رد میشدید من سلام کردم جواب ندادید. تا این را گفت یادم آمد چه روزی بود. آن روز خیلی حالم بد بود و اصلاً هیچکس را نمیدیدم. جالب است که دقیقاً آن روز یک اتفاق دیگر هم افتاد. نزدیک خانه که شدم یک دختر خانمی به من سلام داد و جوابش را دادم. گفت به نظر میآید حالتان خوب نیست. من هم گفتم درسته حالم خیلی خوب نیست. خداحافظی کرد و رفت. دو هفته بعد دوباره همان دختر خانم به من سلام داد و جوابش را دادم. گفت امروز دیگر حالتان خوب است. گفتم بله خوبم. گفت امیدوارم همیشه حالتان خوب باشد و خداحافظی کرد و رفت. البته به این خاطره در کتاب اشاره نکردهام و فقط میخواهم بگویم مردم چون در ذهنشان با من راحت هستند به خود اجازه میدهند که اینطور خودمانی با من حرف بزنند. بعد از این جریان هم همیشه حواسم هست در هر حالتی که هستم خوب یا بد جواب ابراز محبتهای مردم را بدهم چون به خودم میگویم این من هستم که با حرفهام او را به سمت خودم جلب کردهام و دیگر اینکه او مشتری من است و اگر بخواهم نگاه بازاری هم به موضوع داشته باشم باید مشتریام را حفظ کنم. شاید خیلی هم ربطی به قرابت فرهنگی نداشته باشد. من میخواهم بگویم در آمریکا هم همینطور است و حتی در سوئد. من دوستی ایرانی در سوئد دارم که بازیگر تئاتر و استاد دانشگاه است. او برایم تعریف میکرد که در سوئد وقتی مردم یک بازیگر یا خواننده را میبینند خیلی دوست دارند که جلو بروند و به او ابراز علاقه کنند اما به دلیل فرهنگ خاصشان این کار را نمیکنند با این توجیه که ما حق نداریم تنهایی و خلوت این فرد مشهور را به هم بزنیم. پس آن علاقه وجود دارد اما ابراز نمیشود. همین دوستم تعریف میکرد روزی یکی از خوانندگان سوئدی را که اتفاقاً خیلی هم طرفدارش بوده در خیابان میبیند. جلو میرود و میگوید ببین من میدانم که نباید مزاحم تو بشوم و خلوتت را به هم بزنم ولی آمدم که این کار را بکنم چون من ایرانیام و نمیتوانم مثل هموطنان تو احساساتم را کنترل کنم و به همین دلیل باید چیزی که در دلم هست را بگویم و حالا هم به تو میگویم که خیلی دوستت دارم و با بسیاری از ترانههای تو زندگی کردهام. این دوست من میگفت وقتی من این حرفها را به آن خواننده سوئدی زدم او به گریه افتاد و من را در آغوش گرفت و درست مثل مردم ایران همدیگر را بوسیدیم و به من گفت مرسی که آمدی و این را به من گفتی. واقعیت این است که همه از ابراز علاقه و توجه نسبت به خودشان احساس خوبی پیدا میکنند. پس با این حساب میشود گفت این خاطرات تنها به یک کتاب ختم نمیشوند و در آینده ادامه خواهند یافت.امیدوارم که بتوانم بقیه این خاطرات را هم بنویسم. اتفاقاتی که قرار است در ادامه و از اینجا به بعد برایم رخ دهند. کسی چه میداند شاید سال آیند حجم این کتاب دو برابر شود و یا حتی «این مردم نازنین 2» را به چاپ بسپارم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 647]
صفحات پیشنهادی
عکس: مشتری نمایشگاه کتاب در وقت اضافه
گفتوگو با رضا کیانیان درباره تازهترین کتابش در نمایشگاه چه زمانی که عکس آمد، چه زمانی که برای اولین بار با صنعتی به نام سینما برخورد داشتند. ...
گفتوگو با رضا کیانیان درباره تازهترین کتابش در نمایشگاه چه زمانی که عکس آمد، چه زمانی که برای اولین بار با صنعتی به نام سینما برخورد داشتند. ...
درمان سريع موارد جديد ابتلاء به وبا
مجموعه ای از لباسهای مجلسی بسیار زیبا در هفته مد مرسدس بنز! گفتوگو با رضا کیانیان درباره تازهترین کتابش در نمایشگاه · پيششرطهاي ایران برای مذاکره با اوباما ...
مجموعه ای از لباسهای مجلسی بسیار زیبا در هفته مد مرسدس بنز! گفتوگو با رضا کیانیان درباره تازهترین کتابش در نمایشگاه · پيششرطهاي ایران برای مذاکره با اوباما ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها