واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
![ملکت چو قرآن، او چو معاني قرانست](http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/ordibehesht/14/منوچهری.jpg)
ملکت چو قرآن، او چو معاني قرانست شاعر : منوچهري ملکت چو چراگاه و رعيت رمه باشد ملکت چو قرآن، او چو معاني قرانست لشکر چو سگان رمه و دشمن چون گرگ جلاب بود خسرو و دستور شبانست ما را رمهبانيست نه زو در رمه آشوب وين کار سگ و گرگ و رمه با رمه بانست هرگز نکند با ضعفا سخت کماني نه ايمن ازو گرگ و نه سگ زو به فغانست تا بر بم و بر زير نواي گل نوش است با آنکه بدانديش بود، سخت کمانست عمر و من او را نه قياس و نه کران باد تا بر گل بربار خروش ورشانست بادا به بهار اندر چندانکه بهارست چون فضل و منش را نه قياس و نه کرانست المنة لله که اين ماه خزانست بادا به خزان اندر چندانکه خزانست از بسکه درين راه رز انگور کشانند ماه شدن و آمدن راه رزانست چون قوس قزح برگ رزان رنگبر نگند اين راه رز ايدون چو ره کاهکشانست آبي چو يکي کيسگکي از خز زردست در قوس قزح خوشهي انگور گمانست واندر دل آن بيضهي کافور رياحي در کيسه يکي بيضهي کافور کلانست وان سيب بکردار يکي مردم بيمار ده نافه و ده نافگک مشک نهانست يک نيمه رخش زرد و دگر نيمه رخش سرخ کز جملهي اعضا و تن او را دو رخانست وان نار هميدون به زني حامله ماند اين را هيجان دم و آن را يرقانست تا مي نزني بر ز ميش، بچه نزايد واندر شکم حامله مشتي پسرانست مادر، بچهاي، يا دو بچه زايد يا سه چون زاد بچه، زادن و خوردنش همانست مادر بچه را تا ز شکم نارد بيرون وين نار چرا مادر سيصد بچگانست اندر شکم او خود بچه را بسترکي زرد بستر نکند، وين نه نهانست عيانست اکنون صفت بچهي انگور بگويم کردهست و بدو در ز سر بچه نشانست انگور بکردار زني غاليه رنگست کاين هر صفتي در صفت او هذيانست اندر شکمش هست يکي جان و سه تا دل و او را شکمي همچو يکي غاليه دانست گويند که حيوان را جان باشد در دل وين هر سه دل او را ز سه پاره ستخوانست جان را نشنيدم که بود رنگ، ولي جانش و او را ستخواني دل وجانست و روانست جان را نبود بوي خوش و بوي خوش او همرنگ يکي لاله که در لالهستانست انگور سياهست و چوماهست و عجب نيست چون بوي خوش غاليه و عنبر و بانست عيبيش جز اين نيست که آبستن گشتهست زيرا که سياهي صفت ماه روانست بي شوي شد آبستن، چون مريم عمران او نوز يکي دخترکي تاز جوانست زيرا که گر آبستن مريم به دهان شد وين قصه بسي طرفهتر و خوشتر از آنست آبستني دختر عمران به پسر بود اين دختر رز را، نه لبست و نه دهانست آن روح خداوند همه خلق جهان بود آبستني دختر انگور به جانست گر قصد جهودان بد در کشتن عيسي وين راح خداوند همه خلق جهانست آن را بگرفتند و کشيدند و بکشتند در کشتن اين، قصد همه اهل قرانست آن، زنده يکي را و دو را کرد به معجز وين را بکشند و بکشند، اين به چه سانست ناکشتهي کشته صفت روح قدس بود وين، زندهگر جان همه خلق زمانست آن را، نگر از کشتن آنها چه زيان بود ناکشتهي کشته صفت اين حيوانست آن را، پس سختي ز همه رنج امان بود اين را، نگر از کشتن اينها چه زيانست آن را به سماوات مکان گشت و مر اين را وين را، پس سختي ز همه رنج امانست چون دست وزير ملک شرق که دستش بر دست اميران و وزيرانش مکانست شمس الوزرا احمد عبدالصمد آنکو از باده گران نيست، که از جود گرانست آن پيشرو پيشروان همه عالم شمسالوزرا نيست که شمس الثقلانست مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک چون پيشرو نيزهي خطي که سنانست درانه و دوزان به سر کلک نيابي مهتر به دو کوچک، به دلست و به زبانست اندر کرمش، هر چه گمان بود يقين شد درانه و دوزان به سر کلک و بنانست خردش نگرش نيست، که خردک نگرشني واندر نسبش، هر چه يقين بود گمانست دينار دهد، نام نکو باز ستاند در کار بزرگان همه ذلست و هوانست مرحاشيهي شاه جهان را و حشم را داند که علي حال زمانه گذرانست زيرا که ولايت چو تني هست و درآن تن هم مال دهندهست و هم مال ستانست دستور طبيبست که بشناسد رگ را اين حاشيه شاه رگست و شريانست چون با ضربانست کند قوت او کم چون با ضربان باشد و چون بيضربانست چون بيضربان باشد، نيرو دهد او را ورکم نکند، بيم خناق از هيجانست اين کار وزارت که هميراند خواجه ورنه دل ملکت را بيم يرقانست بود آن همگان را غرض و مصلحت خويش نه کار فلان بن فلان بن فلانست هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه اين را غرض و مصلحت شاه جهانست از پشه عنا و الم پيل بزرگست کز خردمنش محتشمانرا حدثانست خسرو تنهي ملک بود او دلهي ملک وز مور، فساد بچهي شير ژيانست
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]