واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > چهرهها - ماریو بارگاس یوسا بازنویسی و ویرایش را لذتبخشترین قسمت نویسندگی میداند. خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا متولد 28 مارس 1936 داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار اهل پرو است. او یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریکای جنوبی و از معتبرترین نویسندگان نسل خود است. یوسا مرد سیاست هم هست. او اوایل دهه هشتاد به خاطر مواضع سفت و سختش درمورد اقتصاد آزاد معروف شد. او سال 1990 نامزد ریاست جمهوری پرو شد و از آلبرتو فوجیموری شکست خورد. طی تبلیغات انتخاباتی، رقیبانش قسمتهایی از کتابهای او را که ناپسند میدانستند از رادیو میخواندند تا مردم را قانع کنند به یوسا رای ندهند. از یوسا آثار متعددی به زبان فارسی ترجمه شده است. «سردستهها» (ترجمه آرش سرکوهی، انتشارات چشمه)، «سالهای سگی» (ترجمه احمد گلشیری، انتشارات نگاه)، «گفتوگو در کاتدرال» (ترجمه عبدالله کوثری، نشر لوح فکر)، «جنگ آخرالزمان» (ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات آگاه) و «سور بز» (ترجمه عبدالله کوثری، نشر علم) از جمله این آثار هستند. مشخصه اصلی سبک این نویسنده روایتهای متقاطع، همنشینی دیالوگهای افراد مختلف از زمانها و مکانهای گوناگون در کنار هم و رفت و برگشت خط داستانی در زمان است. در آثار او اوضاع سیاسی به شکل زمینهای قدرتمند خودنمایی میکند. این نویسنده بزرگ سال 2010 برنده نوبل ادبیات شد. او در گفتوگویی که سال 1990 در شماره پاییز مجله معتبر «پاریس ریویو» انجام داده شیوه نوشتن خود را چنین توصیف میکند: شروع نوشتن پیش از هر چیزی خیالبافی است، نوعی نشخوار درمورد یک شخص، موقعیت یا چیزی که فقط در ذهن رخ میدهد. بعد شروع میکنم به یادداشت برداشتن، خلاصه ترتیب روایت را مینویسم: کسی وارد این صحنه میشود، از آن بیرون میرود، این کار یا آن کار را میکند. وقتی کار روی خود رمان را شروع میکنم، نقشه کلی طرح داستانی را مینویسم، اما هرگز پایبند آن نمیمانم و همینطور که پیش میروم کاملا تغییرش میدهم، اما این طرح به من کمک میکند نوشتن را شروع کنم. بعد آن را منسجم میکنم بدون کوچکترین فکر و ذکر سبک، همان صحنهها را مینویسم و بازنویسی میکنم و موقعیتهایی کاملا متضاد میسازم... مواد جدید به کمکم میآیند، مطمئنم میکنند. اما این دشوارترین بخش نوشتن برای من است. وقتی در حال کار هستم، خیلی بااحتیاط پیش میروم و همیشه از نتیجه نامطمئن هستم. نسخه اول در وضعیت اضطراب محض نوشته میشود. وقتی اولین نسخه را نوشتم که ممکن است خیلی زمان ببرد، مثلا نوشتن نسخه اول «جنگ آخرالزمان» دو سال طول کشید، همه چیز عوض میشود. آن موقع میدانم داستان جلویم است، خوابیده در چیزی که «ماگما» (مواد مذاب زیر زمین) میخوانم. هرج و مرج محض است اما رمان آنجاست، گمشده در عناصر مرده، صحنههای زائدی که پاک میشوند یا صحنههایی که چند بار از چند زاویه با شخصیتهای متفاوت روایت شدهاند. بسیار قر و قاطی است و فقط برای من معنی دارد. داستان آنجا متولد میشود. باید آن را از باقی چیزها جدا کنید، تمیزش کنید و بعد لذتبخشترین بخش کار شروع میشود. از آن به بعد میتوانم ساعتهای طولانیتر بدون اضطراب و تنشی که نوشتن نسخه اول برایم دارد کار کنم. به نظرم آنچه دوست دارم خود نوشتن نیست، بلکه بازنویسی، ویرایش و تصحیح است... به نظرم این خلاقانهترین بخش نوشتن است. هیچ وقت نمیدانم کی نوشتن یک داستان تمام میشود. بخشی که فکر میکردم نوشتنش چند ماه طول میکشد گاهی چند سال زمان برده است. وقتی در نظرم کار یک رمان به انتها رسیده که حس کنم اگر زود کارش را تمام نکنم جانم را میگیرد. وقتی به اشباع میرسم، وقتی تا خرخره پرمیشوم، وقتی دیگر نمیتوانم ادامه دهم، آن موقع داستان تمام شده است. اول با دست مینویسم. همیشه صبح کار میکنم، ساعات اولیه روز همیشه با دست مینویسم. در این ساعات خلاقیت در نهایت خودش است.هیچ وقت بیش از دو ساعت اینچنین کار نمیکنم چون عضلات دستم میگیرد. بعد شروع میکنم به ماشین کردن و در حین این کار تغییراتی میدهم، شاید این اولین مرحله بازنویسی باشد. اما همیشه یکی دو جمله را ماشین نکرده میگذارم تا روز بعد بتوانم با ماشین کردن پایان آنچه روز قبل نوشتهام شروع کنم. راه انداختن ماشین تحریر نوعی پویایی ایجاد میکند، انگار خودت را گرم کنی. همیشه به نظرم دشوارترین بخش آغاز است. اول صبح، ارتباط برقرار کردن، اضطراب... اما اگر قرار باشد کاری مکانیکی انجام دهید( مثل ماشین کردن آنچه نوشتهاید) آن وقت کار آغاز شده است. ماشین راه میافتد. در هر حال برنامه کاری فشردهای دارم. هر روز از صبح تا دو بعدازظهر در دفترم هستم، این ساعات مرا میترساند. معنیاش این نیست که همهاش دارم مینویسم، گاهی دارم ویراش میکنم یا یادداشت برمیدارم. اما به شکلی نظاممند در حال کار کردن هستم. البته روزهای خوب و بد کاری داریم. اما من هر روز کار میکنم چون حتی اگر ایده جدید نداشته باشم میتوانم ساعات را به تصحیح، ویرایش، یادداشت برداری و... بگذرانم. گاهی متنی تمامشده را بازنویسی میکنم تا فقط نقطهگذاریاش را تغییر دهم. از دوشنبه تا شنبه روی رمان کار میکنم، یکشنبهها را وقف کارهای روزنامهنگاری میکنم، مقاله و یادداشت. سعی میکنم این کار را محدود به یکشنبهها کنم تا در ادامه هفته در کار خلاقانه ام خللی وارد نکند. گاهی موقع یادداشت برداری به موسیقی کلاسیک گوش میدهم، البته موسیقی بدون کلام. این کار را زمانی شروع کردم که در خانهای بسیار شلوغ زندگی میکردم. صبح که بیدار میشوم تنها کار میکنم و کسی به دفترم نمیآید. حتی جواب تلفن نمیدهم. اگر این کار را بکنم زندگیام جهنم میشود. نمیدانید چقدر تلفن دارم و چقدر مهمان. همه این خانه را بلدند. متاسفانه نشانی خانهام فاش شده است.ترجمه: حسین عیدیزاده 52141
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 643]