واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: شوخیها یا آن قدر غیراخلاقی و سطح پایین اند که بیانشان بیشتر حال به هم زن است تا خنده آور (مثل شوخی با آب چشمه جوشان توالت فرنگی و این که میشود از آن به عنوان... آخرین نوشتههای وبلاگ «مسعود ده نمکی» را، بخوانید تا بفهمید نقد نوشتن درباره یکی از ساختههای این کارگردان چقدر کار دشواری است. آقای کارگردان مخالفان این مجموعه تلویزیون را افرادی از طبقه نو کیسه و مرفه بی درد و این جور چیزها خوانده و خطاب به آنها گفته: ما این مجموعه تلویزیون را ساختیم تا این نو کیسهها و بلندگوهای آنها عصبانی شوند و از این عصبانیت بمیرند.بنابراین براساس نوشتههای کارگردان اگر ما ساختار یا محتوای این سریال را نپسندیده باشیم در یکی از این گروهها و طبقهها قرار میگیرم و احتمالا چاره ای جز عصبانی شدن و... نداریم! فعلا نمیخواهیم درباره این موضوع بحث کنیم که چرا در چند سال گذشته رابطه منتقدان مطبوعاتی با «مسعود ده نمکی» رابطه مهربانانه ای نبوده و واکنشهای دلسوزانه آنها در هیاهوی حواشی و جنجالهای ایجاد شده شنیده نشده است. اما اشاره به این نکته ضروری است که اگر این رابطه کمی مسالمت آمیز تر میبود، یقینا کارگردان راه منطقی تری را در پیش میگرفت و در حال حاضر با سریال سطح پایینی چون «دارا و ندار» مواجه نبودیم.این که فیلم نامه «دارا و ندار» کشش دراماتیک لازم را ندارد ربطی به مسئله نوکیسه بودن یا نبودن مخالفان سریال ندارد. فرد خیری با هدف کمک به اهالی فقیر یک خانه به مدت چند روز در کنار آنها زندگی میکند. با این موقعیت داستانی یک خطی چند قسمت از مجموعه را میتوان پر کرد و کش و قوس داد؟ واقعیت این است که روایت فیلم نامه هر شب بدون هیچ گونه شاخ و برگ اضافی خودش را عینا تکرار میکند. «فتل» (فتحعلی اویسی) در اثر مواجهه با یک زندگی مصیبت بار افسرده میشود و تلاش میکند گره از مشکلات خانواده فقیر باز کند. با این کنش قهرمان انتظار داریم روایت وارد مرحله تازه ای شود. اما چنین اتفاقی نمیافتد. چون شخصیت محوری دوباره در برابر یک موقعیت تکراری و مشابه قرار میگیرد و همان کنش قبلی را بی کم و کاست تکرار میکند. این طوری میشود که به عنوان مثال قسمت سوم سریال با قسمت سیزدهم آن تفاوت چندانی ندارد. در اولی «فتل» یک خانه مسکونی را به یک خانواده فقیر اهدا میکند و در دومییک وانت آبی رنگ را تقدیم به خانواده فقیر دیگری میکند. با این حساب نباید انتظار نقطه عطف و اوج و فرود دراماتیک از داستان را داشته باشد. روایت مدام بین خانوادههای فقیر اولی و دومی و... میچرخد و باز به همان نقطه آغازین برمیگردد. در این میان کارگردان با پناه بردن به تیپهای آشنا و شوخیهای کلامی سطح پایین سعی در خنداندن مخاطب دارد. فتحعلی اویسی انگار از دنیای چند مجموعه تلویزیونی قبلی اش به این سریال پرتاب شده است. او عینا در همان قالبی فرو میرود که پیش تر آن را در «شهر قشنگ» و «زیرزمین» تکرار کرده است. ادای اشتباه کلمات را هم قبلا در «شمس العماره» دیده ایم. سایر تیپها هم نکته جدیدی برای ارائه ندارند و بیشتر یادآور حال و هوای سریالهای دهه ۶۰ و ۷۰ هستند. کارگردان در تیپ سازیهایش همچنان علاقه اش را به تیپهای جاهل و لمپن نشان میدهد. جالب آن که این لودگی لمپنها را در هر دو قشر فقیر و مرفه میبینیم و گاه این مسئله به شوخی با قومیتها هم کشیده میشود. (به عنوان مثال آدمی را به یاد آورید که پوشش و لهجه ای محلی دارد و به شکل افراطی روی زنش و آفتابه اش تعصب دارد)فیلم نامه در زمینه شوخیهای کلامی هم دست پر و پیمانی ندارد. شوخیها یا آن قدر غیراخلاقی و سطح پایین اند که بیانشان بیشتر حال به هم زن است تا خنده آور (مثل شوخی با آب چشمه جوشان توالت فرنگی و این که میشود از آن به عنوان آب جوش استفاده کرد یا نه) در این زمینه دیالوگهای زیادی از سریال را میتوان مثال زد که خیلیهایشان قابل چاپ نیستند. یعنی همان شوخیهایی که در خود سریال هم با صدای بوق نیمه تمام میماندند! دسته دیگر شوخیهایی هستند که از آن طرف بام افتاده اند و نمیتوانند لحظات کمیک ایجاد کنند. مثل تکرار چندین و چند باره اصطلاح «مرد حسابی» و این که آدمها از این که مرد حسابی خطاب شده اند خشمگین میشوند.در کنار این شوخی با جملات شعاری شخصیتها مواجهیم که گاه صحبتهایشان به سرمقالههای مطبوعاتی پهلو میزند. به عنوان مثال توجه کنید به اشعار «مریم کاویانی» که رو به دوربین خوانده میشود و همه را تحت تاثیر قرار میدهد. این اشعار پرحجم (گیرم که خود اشعار زیبا و دلچسب باشند) بیشتر برای پخش در یک برنامه رادیویی مناسب اند تا سریالی که باید بیشتر متکی بر تصویر باشد. یک کارگردان میتواند از یک سری آدمها متنفر باشد و یک تعداد دیگر را دوست داشته باشد. اما نباید این خشم و تنفر را با خودش به پشت دوربین ببرد. وقتی این کار را بکند نتیجه اش میشود همین سکانسهایی که ندارها دور هم نشسته اند و دارند پشت سر صاحبخانه (تیمور) به او فحش میدهند و مسخره اش میکنند. (فعلا به این نکته کار نداریم که شرعا و منطقا حق با تیمور است. چون اجاره مستاجرانش عقب افتاده است و...) بقیه شخصیتهای مرفه سریال نیز تا حد ممکن موذی و پلشت تصویر شده اند تا بخشیهایی از داستان به هجویه ای تند و تیز علیه سرمایه داران تبدیل شود.از نظر کارگردان خانوادههای پولدار منشاء تمامی مصیبتها و بدبختیها هستند. انگار که به خاطر پولدار بودنشان مرتکب گناه نابخشودنی شده اند. براساس فرضیات و آموزههای سریال داراها، حق ندارها را خورده اند و از این راه به مال و منالی رسیده اند. پس فقرا باید با اغنیا مبارزه کنند تا بتوانند بخشی از حق و حقوقشان را بازپس بگیرند. داراها هم باید گوشه چشمی به ندارها داشته باشند و مثل «فتل» که چون غول چراغ جادو عمل میکند، هوای ندارها را داشته باشند تا دو کفه ترازو در یک راستا قرار بگیرند. این طوری میشود صورت مسئله را خیلی ساده حل کرد. میتوان نشانی غلط داد و بدون معرفی ریشههای اجتماعی و اقتصادی فقر و نداری، خانوادههای دارا را مسبب گرفتاریها معرفی کرد.اگرچه آموزههای دینی از پولدارها میخواهد بخشی از داراییهای خود را صرف فقرا کنند و مواردی چون خمس و زکات و... نیز چنین هدفی را دنبال میکند اما این هم طبیعی است که بخشی از اغنیا بدون توجهی به مشکلات اقتصادی قشری از جامعه توجه به التیام بخشیدن به مسئله فقر ندارند. این نگاه مرزبندی شده بین دارا و ندار را بگذارید کنار نگاه خالقان فیلمهای ارزشمندی چون: طهران تهران (داریوش مهرجویی) و بچههای آسمان (مجید مجیدی) تا متوجه شوید تفاوت ره از کجاست تا به کجا. در «طهران تهران» کارگردان پیش از هر چیز به جوهره انسانی شخصیتهایش نگاه میکند تا میزان ثروتشان. به همین خاطر است که خانوادههای فقیر و پولدار را کنار یک سفره مینشاند و با هم همسفر میکند. وقتی کارگردان همه آدمهایش را دوست داشته باشد میتواند راحت تر به آنها نزدیک شود و درباره مختصات اجتماعی شان صحبت کند. او هر دو گروه این شخصیتها را دوست دارد و خلق و خوی هر دو را میشناسد. مهرجویی در این فیلم نشان میدهد که نزدیک شدن این دو قشر به یکدیگر چه ثمرات و برکاتی میتواند داشته باشد.در «بچههای آسمان» جلوههای زیبایی از یک فقر باشکوه را میبینیم. اعضای خانواده همگی با فقر دست و پنجه نرم میکنند اما سرشان را بالا نگه میدارند. آنها اهل گله و شکایت نیستند. به همین خاطر است که در همان حالت هم دوست داشتنی جلوه میکنند. اما در «دارا و ندار» کارگردان مدام تلاش میکند دل مخاطب را به خاطر فقر آدمها به درد بیاورد و حس ترحمش را تحریک کند. او هر چند لحظه یک بار به یادمان میآورد که ما باید دلمان به حال این آدمها بسوزد و به فکرشان باشیم. به این خاطر که مثلا سقف خانه شان چکه میکند و در ظرف آبگوشتشان گوشتی پیدا نمیشود. البته این هم یک راهی برای تشویق مردم به کمک به مستمندان است و این که یک نفر را خوار و خفیف نشان بدهیم تا بیننده تلویزیونی از وضعیتی که فرد در آن قرار گرفته ابراز انزجار کند. اما راههای بهتری هم وجود دارد. میتوان خانوادههای کم بضاعت را عزیز و آبرومند و در عین حال دوست داشتنی نشان داد. ای کاش همین نمایش عریان فقر هم با کمی خلاقیت همراه میشد تا به عنوان مثال، شاهد این همه نماهای تکراری پرسه زدنهای ذبیح (علیرضا خمسه) در سطح شهر نباشیم. فقر «ذبیح» را میشد خیلی هنرمندانه تر نشان داد. به عنوان مثال چند قسمت از سریال را ببینید که ذبیح با دایره زنگی اش در شهر میچرخد و لابه لای این نماها همچون فیلمهای هندی موسیقیها و ترانههای با ربط و بی ربط با صدای خوانندههای مختلف گنجانده شده است.واقعیت این است که «دارا و ندار» توان رقابت با دو سریال دیگر نوروزی (زن بابا و چاردیواری) را نداشت. تجربه «دارا و ندار» نشان میدهد که وقتی فیلم نامه ای ضعیف و بی در و پیکر باشد، نمیتوان چندان به تلاش بازیگران صاحب نام و مطرح دل بست. آنها فقط میتوانند بخشی از ضعفهای فیلم نامه را پوشش دهند. «دارا و ندار» نشان از دغدغههای معنوی و ارزشمند مسعود ده نمکی دارد. او نگاهش را متوجه قشری فراموش شده کرده است و میخواهد با سریالش تلنگری به اذهان مخاطبان پرشمار تلویزیونی بزند. این رویکرد تازه او قابل تحسین است و از این بابت نمیتوان به او خرده گرفت. اما در باره این که او در پرداختن به یک آسیب اجتماعی یعنی فقر چگونه عمل کرده است میتوان مفصل تر اظهارنظر کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 590]