واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گوشه ای از معجزات جنگ (2) گوشه ای از معجزات جنگ... حمل مهمات در این مسیر طولانی و کوهستانی هم قصه عجیب دیگری است. بسیاری از ادوات به صورت تکه تکه و به عنوان فرش ایرانی! با قاطرها حمل می شد که این حیوانات ، بی خبر از همه جا که گویی تجربه اولشان بود گاهی در رودخانه هایی با عمق و جریان زیاد با بارشان تلف می شدند و گاهی بیچاره ها با آن وزن زیاد در سینه کش ارتفاعات سر به آسمان ساییده به ته دره ها سقوط می کردند. در مسیر اولین روستا که مسیر کمونیستهای احزاب عراقی بود خود را کمونیستهای ترکیه معرفی کردیم!خورد و خوراک نیروها هم متنوع ولی بی مزه و عجیب بود. گاهی نان و پیاز، گاهی آب گوجه و پیاز، گاهی بیسکوییت خالی و گاهی هم خیلی خوب در حد کنسرو بود. در وقت خواب هم اگر فرصت خوبی پیدا می شد و ترس از کمین منافقین و بعثی ها آنها را به نگهبانی وادار نمی کرد پتویی را روی خود می کشیدند و اگر نبود هم دو نیم تنه خود را در داخل دو گونی می کردند و چرتی می زدند.اینها همه قصه دور از ذهن و تا حدی باور نکردنی "فتح 1" است که در اوایل پاییز اتفاق افتاد ولی آنچه در فتح دو تا چهار پیش آمد در دل سرمای خارج از وصف کوهستانهای شمال عراق و اردوکشی در میان دیواره های چند متری برف بود که ذکر وقایع آنها چیزی شبیه به افسانه را تداعی می کند. شهید داود پاک نژاد
" داود پاک نژاد" از تخریب چی های قدیمی قرارگاه بود که از سال 61 بارها عملیات دیده بود و مسئولیت های متعددی در پاکسازی میادین خرمشهر و هویزه و... داشت و در جهنم آتش طلائیه در عملیات خیبر تیر کالیبر سنگ کمین استخوان ساق پای او را خرد کرد ولی دل از تخریب نمی کند و هر جا "علی عاصمی" بود او هم بود. او با نیروها در "فتح 1" پا به پا آمد ولی در "فتح 3" که اوضاع جوی کاملا عوض شده بود و شدت سرما و پیاده روی مدام، ضعف آنچنان بر او غالب شد که او را برخلاف میل درونی اش بر روی قاطر نشاندند که پس از دقایقی به خاطر عدم تحرک دچار سرمازدگی شد که معجزه وار نجات یافت؛ اگرچه تقدیر او شهادت در یکماه بعد از آن بر اثر انفجار بمب بود. وقتی مهمان یک خانه شدیم عکس افسر عراقی را که روی دیوار دیدیم ترسیدیم و قصد فرار کردیم که صاحبخانه متوجه شد و گفت که این عکس برادرم است که خدا را صد هزار مرتبه شکر اسیر دست سپاه ایران است."گفتنی ها از سلسله عملیات فتح زیاد و در عین حال شاید غیر قابل باور باشد. در نتایج نظامی آنها به ویژه فتح 1 هم شک و تردیدی نیست اما حقیقت این است که پیروزی در باطن این عملیات نهفته بود. اصلا پیروزی از نقطه آغازین آن رخ نمود. آنجا که جمعی نیروی کم سن و سال و بدون هیچ تجربه جنگ پارتیزانی و نفوذی فقط و فقط با انگیزه الهی خود را برای هرگونه سختی آن هم در دل دشمن آماده کردند. پیروزی دیگر این بود که همه آنها با هم خود را به مقصد رساندند در حالیکه در دست آنها صدها قبضه سلاح و مهماتی بود که با تدبیر از کوره راهها با خود برده بودند و بی جهت نبود که در آن زمان صدام برای اسارت هر کدام از آنها بیش از 2 میلیون تومان جایزه گذاشته بود. از راست؛ نفر دوم شهید مشکوری و نفر چهارم شهید امیر گلپیرا
فتح واقعی وقتی رقم خورد که در گیرودار آن همه سختی و هوشیاری روزافزون دشمن که نیروهای خودی تقریبا یقین کرده اند که راه بازگشتی ندارند؛ دعا و توکل بر خدا راهها را بر روی آنها باز کرد. وجه دیگر پیروزی علاوه بر حیرت دشمن، فتح قلوب مردم مظلوم کرد بود که چشمانشان به جمال فرشتگان الهی در روی زمین روشن شد. " شهید علی عاصمی" در بازگشت از عملیات خاطرات خود از عملیات را بازگو کرد که در بخشی از آن چنین می گوید: " قرار ما با نیروها این بود که کسی حتی الامکان حرف نزند و اگر ضرورت هم داشت فارسی حرف نزند. در مسیر اولین روستا که مسیر کمونیستهای احزاب عراقی بود خود را کمونیستهای ترکیه معرفی کردیم! و دو تا دو تا وارد خانه ها شدیم. صاحبخانه تا ما را دید گفت که قیافه شما داد می زند که ایرانی هستید و اخلاقتان هم اصلا به کمونیستها نمی خورد چون آنها با زور وارد خانه های ما می شوند و مردم را اذیت می کنند ولی شما ... یا در روستایی از سلیمانیه وقتی مهمان یک خانه شدیم عکس افسر عراقی را که روی دیوار دیدیم ترسیدیم و قصد فرار کردیم که صاحبخانه متوجه شد و گفت که این عکس برادرم است که خدا را صد هزار مرتبه شکر اسیر دست سپاه ایران است."چهارمین نفر از سمت راست؛ شهید گردن صراحی
یکی دیگر از نیروهای تخریب که برای شناسایی مناطق عملیاتی چند ماه در منطقه ای معروف به مال بند 3 و 4 مستقر شده بود ضمن بیان نکات غریب از این چند عملیات گفته است که وقتی اقامت من طولانی شد ارتباط گیری و رفاقت با کادر اتحادیه میهن کردستان هم زیاد شد. رئیس این مال بند(ناحیه) دو پسر نوجوان داشت که کاملا مستعد شنیدن سخن حق بودند که در زمانی احساسا نیاز به کتابهایی برای تبیین حقیقت باطل مارکسیست نموندم که این دو را در مقابل القائات فکری مستمر نیروهای فکری حزب معروف"معلم" مصون کنم که به ناچار دهها کیلومتر راه را از دل کوههای به ایران آمدم و به اندازه بار دو قاطر کتاب خریدم و به آنجا بردم که البته سران این حزب موضوع را فهمیدند و از نزدیک شدن آن دو به من جلوگیری کردند."اینکه گفته شد تنها یک نما از این برهه زمانی سال 65 بود که کمتر از آن سخن گفته می شود. آیا به راستی انچه در آن روزها اتفاق افتاد معجزه نبود؟ اگرچه در آن عملیات کسی شهید نشد که این هم وجهی از آن معجزه الهی است اما پس از آن در عرصه های مختلف دفاع مقدس جمعی از آن گروه تخریب به شهادت رسیدند که درود و سلام خالصانه خود را نثار آنان می کنیم و یاد علی عاصمی، داود پاک نژاد، احسان کشاورز، محسن گردن صراحی، تقی مشکوری، امیر گلپیرا، جعفر هلالات، حاج اصغر صالحی، اکبر وعظ شنو و... را گرامی می داریم.منبع :خبرگزاری مهر - مجید جعفر آبادی تنظیم برای تبیان :بخش هنرمردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 893]