واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: موشت حكایت معصومیتی تباه شده است؛ معصومیتی كه در جهانی بیاخلاق به تاراج میرود. ماجرای دختر نوجوانی كه میان انبوهی از آدمهایی گرفتار آمده كه دركش نمیكنند و به روح و روانش آزار میرسانند... چالش بزرگ بسیاری از كسانی كه قصد القای مفاهیم ذهنی در بستر عینیترین هنرها را دارند، در سینمای برسون كاملا حلشده مینماید. آنچه برسون از آن به عنوان «سینما توگراف» یاد میكند، هنری است كه میتواند اندیشههای خردورزانه را با زبان تصویر بیان كند. نكته جالب توجه اینكه برسون نه با تكلف و پیچیدهگویی كه با ابراز سادگی به هدف سترگش دست مییابد. این سادگی البته آسان به دست نیامده و حاصل تركیب توأمان نبوغ و پختگی است. دقیقا به همین دلیل است كه سینمای برسون غیرقابل تقلید است و سادگی- به ظاهر سهل و آسان- آثارش، دستنیافتنی است؛ كارگردانی كه با توجه به دوران طولانی فعالیت سینماییاش، فیلمهای زیادی را جلوی دوربین نبرد و همواره گزیدهكاری را سرلوحه خویش قرار داد.در اندیشههایی درباره سینماتوگراف، برسون مباحث تئوریك را در قالب نثری ساده بیان میكند و باز هم به شكلی شگفتآمیز، ژرفترین مفاهیم را با سادگی جادویی آثارش پیوند میزند.بهانه نوشته حاضر 50سالگی «جیببر» روبربرسون است كه با تمركز بر این فیلم، اندیشهها و سبك فیلمسازی این كارگردان بیبدیل مرور شده است. برسون تحتتأثیر اندیشههای پاسكال، فیلسوف كاتولیك فرانسوی قرار داشت و آثار او بازتابدهنده سنت سختگیرانه این فرقه است و این نه تنها در محتوای اندیشه برسون، كه در سبك نگارش كتاب او «یادداشتهایی درباره سینماتوگراف» نیز مشهود است. آثار برسون ما را به بازاندیشی در مورد ویژگیهای فیلم و عناصر آن فرامیخوانند؛ در مورد ویژگیهای آن هنر خامی كه دیگران سینما مینامند و او نام سینماتوگراف را، برای شكل متعالی آن، ترجیح میدهد؛ چیزی كه حقیقت آن با حقیقت تئاتر، داستان یا نقاشی متفاوت است: «...آنچه سینماتوگراف با امكانات خاص خود به آن دست مییابد نمیتواند همانی باشد كه تئاتر، داستان و نقاشی با امكانات خود به دست میآورند. سینماتوگراف نوشتن با تصاویر در حال حركت و به همراه صداست.»«جیب بر» نخستین فیلم مطرح برسون است. لویی مال درباره این فیلم مینویسد: «فیلمهایی كه او پیش از این ساخته صرفاً كلیاتی خام بودهاند... . نمایش این فیلم یكی از چهار، پنج اتفاق بزرگی است كه در تاریخ سینما رخ داده است». جیببر اثری است غریزی، عمیقا برآمده از قریحهای پرشور و البته ناتمام و نفسگیر. این فیلم تمامی سوءتفاهمها را از میان میبرد: «اگر این فیلم را پس بزنید، به این میماند كه شك كردهاید در اینكه سینما میتواند بهعنوان یك هنر مستقل مطرح باشد». برسون بعد از فیلم «یك محكوم به مرگ گریخته است» شروع به كار روی فیلم «لانسلو دولاك» كرد كه به خاطر كمبود بودجه آن را ناتمام گذاشت و در سال 1959 شروع به ساخت فیلم جیببر كرد. تنها 9 ماه پس از آنكه این ایده به ذهنش خطور كرد، فیلم برای نخستین بار در پاریس به نمایش درآمد.سرعتی كه برسون در ساخت فیلم به كار گرفته، در ریتم فیلم منعكس شده است. این نكته را باید در ذهن داشت كه جیب بر نخستین فیلم شخصی برسون است، در «جیببر» او به جای اقتباس فیلمنامه از یك متن موجود، خودش فیلمنامه را نوشته است (البته بعضی از منتقدان بر این نظر بودند كه برسون، از رمان جنایت و مكافات شاهكار داستایوفسكی الهام گرفته است). میشل استیو اعتقاد دارد:« جیب بر حركتی است در جهت خلاف این نظر كه سینما ملهم از ادبیات است».در این فیلم برسون همانند «خاطرات یك كشیش دهكده» و «یك محكوم به مرگ گریخته است» یك راوی را به كار گرفته، اما بر خلاف فیلمهای قبلی، وقتی در جیب بر، میشل فرازهایی از یك دفتر یادداشت را میخواند، او از فلاشبك استفاده میكند، مگر در پایان فیلم. این تمهید به این دلیل به كار گرفته شده، تا تصاویر فیلم درونی شده بهنظر برسند:«راههای عجیبی كه برای جیب بری به كار برده میشود و راههای غریبی كه برای عشق ورزیدن برگزیده میشود، باعث میشوند در روایتی كه میشل ارائه میكند بتوان به مكاشفه و خودشناسی رسید.» پژواكهایی از «جنایت و مكافات» اثر داستایوفسكی را میتوان در فیلم خصوصا در توجیهی كه میشل برای انجام كار خلاف ارائه میكند و بازی موش و گربهای كه با بازپرس پلیس به راه میاندازد، مشاهده كرد، اما جیب بر به هیچ وجه اقتباسی از این رمان نیست. لویی مال مینویسد: «هیچ لطیفهای در كار نیست. هیچ عذر و بهانهای در مورد موضوع فیلم، محلی از اعراب ندارد (كه هر چه بیشتر باعث پنهان ماندن آن میشود) آنچه تهیه كنندهها آن را «موضوع خوب» و «داستان خوب» مینامند و به روانشناسی و پیشرفت دراماتیك میپردازند، در این فیلم به چشم نمیخورد. ما در این فیلم فقط با نمادهای یك اثر ساده و درخشان روبهروییم كه به یاری هم یك قصه رمزآمیز را میسازند یا به بیان دقیقتر و به قول انجیل، یك تمثیل ارائه میكنند.پلگری كه نقش بازرس پلیس را در این فیلم بازی كرده، میگوید: «دیگران عقیده دارند كه همه چیز سازمان یافته است، اما از نظر برسون كار روی هر صحنه به او ایده میدهد. او در جیب بر بهشدت از بداههپردازی استفاده كرده است.» جاذبه سینمایی دستها برای برسون كه در فیلم «یك محكوم به مرگ گریخته است» نیز نقش عمدهای داشت، در جیببر حتی برجستهتر شده است. او در مصاحبهای فیلم را اینگونه تشریح میكند: «همان طور كه دستهای میشل او را به دزدی دچار میكنند، بعدها او را به درون خویش نیز میكشانند؛ یعنی او را به روح و جانش نزدیك میكنند. برسون برای ساخت این فیلم در مراكز پلیس شروع به تحقیق كرد و تا آنجا كه میتوانست اطلاعاتی در مورد جیببرها به دست آورد و به این نتیجه رسید كه تردستی آنها كاملا با ایدههای او پیرامون سینماتوگراف منطبق است. در عنوان بندی فیلم نام كاساگی كه شعبدهباز و تردست بود بهعنوان مشاور تكنیكی آمده است، او كسی است كه الگوی كاراكتر میشل نیز بوده است. سرعتی كه در پیشرفت داستان وجود دارد و عدمعلاقه برسون به تشریح روانشناسانه شخصیتها باعث شده تا «جیببر» به شكلی اجتنابناپذیر از برخی جهشهای ناگهانی در روایت كه كاملا واقعگرایی را زیر سؤال میبرند، رنج ببرد. ژاك كه گویی دوست بیغل و غش میشل است و سعی میكند به او كمك كند تا شغلی پیدا كند، به شكلی ناگهانی او را ترك میكند. اگرچه ترس از دستگیری انگیزه متقاعدكنندهای است كه میشل سوار قطار میلان شود اما دوران دوری از پاریس بهشدت فشرده و خلاصه شده است. به جای آنكه دوربین همه چیز را نشان دهد یك سطر از یادداشت او میگوید كه میشل پولهایش را صرف عیاشی میكند كه نسبت به آنچه در طول فیلم از او میبینیم، عجیب و غریب است.همانند «یك محكوم به مرگ گریخته است»، «جیببر» هم با یك متن معروف آغاز میشود. حروف سفید رنگ روی زمینهای سیاه دیده میشوند: «این یك فیلم جنایی نیست. سازنده آن سعی دارد از طریق تصاویر و صداها كابوس یك مرد جوان را بازگو كند؛ مردی كه به خاطر ضعف و ناتوانیاش وارد ماجرای جیببری شده؛ كاری كه برای آن ساخته نشده است. با این حال، این ماجرا كوره راههای عجیبی دارد و باعث خواهد شد كه 2 روح و جان با هم متحد شوند كه در غیر این صورت هیچ وقت همدیگر را نمیشناختند». با این حال این نكته قابلقبول است كه بسیاری از تماشاگران در وهله نخست از پایان فیلم «جیب بر» یكه میخورند. برخلاف آنچه در صحنه مرگ مادر، میان میشل و ژان دیدهایم اما بهسادگی نمیشود پذیرفت كه واپسین دیالوگ این شخصیت مبتنی بر روند شكلگیری شخصیت او در طول فیلم است. حتی توضیحی كه ژان كوله میدهد، نمیتواند این گره را باز كند ؛چون این مسئله تناقضی است مهم در كار برسون: «اگر قرار بود كه این اشراق پایانی بهدلیل نیازهایی كه در طرح داستانی وجود داشت صورت گرفته باشد، آن وقت دیگر نمیتوانستیم از فیض خداوند سخن بگوییم. همین كافی نیست كه بپذیریم تغییری كه در میشل رخ میدهد عجیب و غریب نیست؟»قهرمان فیلم در میان دوراهی خطرناكی قرار گرفته كه به قول پاسكال یكی ناامیدی است و دیگری كف نفس و غرور. اصالت قهرمان فیلم آشكار و روشن است. در سنت مسیحی انسان بخشی از خداوند است: «پادشاهی است كه خلع شده»، یعنی در آن واحد هم قهرمان است و هم قربانی اسرار فیض الهی. این همان چیزی است كه باعث میشود، در فیلم اتفاقهای سریع، تغییرات گیج كننده، تكرار مكررات، تناقض و شگفتی را مشاهده كنیم و حالوهوای شهودی و عالمانه فیلم با ما از تپشهای بیقاعده دل سخن بگویند. «هر چه خدا خواست همان میشود». بهترینهای برسون«خانمهای جنگل بولونی»: اقتباسی شگفتانگیز از «ژاك تقدیرگرا» اثر دیدرو با تصویری كاملا متفاوت از زن؛ ملودرامی كه منشوری از جنبههای مختلف و متمایز واقعیت را به رخ میكشد. خانمهای جنگل بولونی فیلم منحصر به فردی در كارنامه برسون است؛ یك ملودرام تاثیرگذار درباره طبقه اشراف كه به جای انطباق با قواعد ژانر،مثل هر اثر دیگری از برسون میكوشد تا مولفههای سبكی سازندهاش را در قالبی ساختارمند، متبلور كند. تصاویر سیاه وسفید فیلم فوقالعاده است. «خاطرات یك كشیش روستا»: فیلمی درباره فقدان ایمان در جهان معاصر. كشیش جوانی كه در یك روستا فعالیت مذهبی میكند یكی از تنهاترین كاراكترهای برسون است و تاكید فیلم بر این تنهایی، زیبا و تاثیرگذار است. تلاشهای كشیش راه به جایی نمیبرد و او یك تنه نمیتواند افكار جامعهای كه از معنویت به دور افتاده را اصلاح كند. فیلم با مرگ كشیش پایان مییابد. در خاطرات یك كشیش روستا برسون به نوعی كاشف نمای درشت است. «ناگهان بالتازار»: فیلمی درباره زندگی محنتبار یك الاغ كه البته بهانهای است برای به تصویر كشیدن سرنوشت تلخ و سیاه انسانهایی كه در مقاطع مختلف صاحب او هستند. برسون در ناگهان بالتازار از نمادها و نشانهها بیش از ساختارهای قبلیاش بهره گرفته است. «موشت»: اگر بهترین فیلم برسون نباشد، قطعا تاثیرگذارترین آنهاست. موشت حكایت معصومیتی تباه شده است؛ معصومیتی كه در جهانی بیاخلاق به تاراج میرود. ماجرای دختر نوجوانی كه میان انبوهی از آدمهایی گرفتار آمده كه دركش نمیكنند و به روح و روانش آزار میرسانند. سكانس پایانی فیلم كه با مرگ موشت همراه است، تلخترین فصل تمام آثار برسون است. شاید شیطان: بهترین فیلم برسون در دهه70 كه مروری است بر 6ماه آخر زندگی جوانی به نام شارل كه در نهایت توسط یكی از دوستانش به قتل میرسد. مسخ ارزشهای انسانی در دل جامعهای مدرن و تباهی پایانناپذیر جهان در شاید شیطان نمودی آشكار دارد. «پول»: به ندرت پیش آمده كه آخرین ساخته یك فیلمساز كهنهكار پس از نزدیك به نیم قرن فعالیت سینمایی، بهترین اثرش باشد. همچنان كه در آخرین ساختارهای كوروساوا، جانفورد، ولز، برگمان، روسلینی، فلینی و... نوعی گسست به چشم میخورد كه شاید حاصل بالا رفتن سن و كاهش قوای خلاقه باشد. در پول اما برسون موفق میشود براساس داستان كوتاهی از تولستوی شاهكاری بسازد كه سادگی در آن حرف اول و آخر را میزند. برسون در واپسین اثرش نیز از گناه و بیاخلاقی میگوید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 649]