تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834977251
واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: سخنان لورکا در این گفت و گو، بدخواهان و دشمنان او را بیش از پیش به خشم آورد و آنان را برآن داشت تا هر چه زودتر صدای شاعر را خاموش کنند... فدریکو گارسیا لورکا در۱۰ ژوئن سال ۱۹۳۶میلادی پای صحبت دوست کاریکاتوریست عاصی و بی پروای خود، «لوئیس باگاریا»مینشیند و این دو، ازهنر و شعرمیگویند و ازترانههای کولیها وازمعنای خوشبختی و درک این جهان و دریافت آن جهان. باگاریا یکی از بهترین و مشهورترین کاریکاتوریستهای سیاسی آن دوران بود که با روزنامه «اًل سول» همکاری میکرد. گفت وگوی باگاریا با لورکا هم در همین روزنامه منتشر شد. این گفت وگو نه تنها آخرین، بلکه گیراترین و شاید مهمترین گفت وگویی است که لورکا انجام داد. حتی برخی براین باورند که سخنان لورکا در این گفت و گو، بدخواهان و دشمنان او را بیش از پیش به خشم آورد و آنان را برآن داشت تا هر چه زودتر صدای شاعر را خاموش کنند؛ چنانکه دو ماه پس از انتشار این گفت وگو، در ۱۸ ماه اوت ۱۹۳۶، او را به دست جوخه اعدام سپردند. لورکا خود پس از انجام این گفت وگو و پیش از انتشارش از گفتههای خود بیمناک شده بود. او به هراس افتاده و دریافته بود سخنان تندی که به زبان آورده است او را بیش از پیش به مخاطره خواهد انداخت. از این رو یادداشتی برای «آدولفو سالازار»، منتقد هنری «اًل سول» و نزدیکترین دوست خود در مادرید، میفرستد و از او میخواهد تا پاسخهای او درباره فاشیسم و کمونیسم را بدون آنکه باگاریا متوجه و دلگیر شود، از مصاحبه حذف کند. لورکا در این یادداشت توضیح میدهد که این بخش از گفتار او «در شرایط کنونی غیرعاقلانه به نظر میرسد» و اضافه میکند که «گذشته از این، پیشتر هم به چنین پرسشهایی پاسخ گفته ام» و از این رو نیازی به تکرار آنها در این شرایط نمیبیند. سالازار به درخواست لورکا ترتیب اثر میدهد و بخشهایی از این گفت وگو در روزنامه منتشر نمیشود. البته احتیاط لورکا بی علت نبود. مدتها بود که برخی از دوستانش او را تحت فشار قرار داده بودند تا به حزب کمونیست اسپانیا بپیوندد و یا دست کم به نوعی از آن پشتیبانی کند. اما لورکا زیر بار نمیرفت و از این کار امتناع میورزید. او میگفت که ضدکمونیست نیست؛ اما به هیچ وجه از کمونیسم طرفداری نمیکند. او حتی حاضر نبود مشترکاً با روشنفکران کمونیست اعلامیه ای امضا کند. فقط در یک مورد، تلگرام تسلیتی را که «اتحاد روشنفکران برای حفظ فرهنگ» در اسپانیا به مناسبت مرگ ماکسیم گورکی خطاب به ملت و دولت روسیه شوروی فرستادند، امضا کرد؛ ولی با این همه در مراسمی که در اسپانیا به یاد گورکی برگزار شد، شرکت نکرد. بنابراین، آنچه درباره همبستگی و وابستگی لورکا به کمونیستهای اسپانیا و به طور کلی با چپها گفته میشود، افسانه ای بیش نیست. به هر تقدیر، این گفت وگو، به رغم حذف بخشی از آن، برای لورکا پیامدی مرگبار داشت. شاید او با درک وضع بحرانی اسپانیا در آن روزها، احساس خطر بیشتری میکرد و شاید به همین دلیل هم در یادداشتی که برای آدولفو سالازار نوشت، اشاره میکند که قصد دارد برای خداحافظی با خانواده اش به گرانادا سفر کند. ظاهراً لورکا تصمیم داشت که پیش از بحرانی تر شدن اوضاع، به مکزیک سفر کند و حتی به گفته برادرش، فرانسیسکو، پیش از شروع جنگهای داخلی اسپانیا، لورکا بلیط سفر به مکزیک را در جیب داشته است. اما لورکا نه فرصت پیدا میکند که برای وداع با خانواده اش به گرانادا سفر کند و نه رخصت دیدار دوستانش را در مکزیک مییابد. واپسین سفر لورکا به زادگاهش در جنوب اسپانیا، بی بازگشت بود. گارسیا لورکا گفت وگو را آغاز میکند و در ابتدا از باگاریا میپرسد؛ لورکا: بارگایای عزیز، تو که در طرحهایت به کدو تنبلی نام «خیل رووًلس» داده و او را مرتبه ای شاعرانه بخشیده ای و «اونامونو»، گاو جنگی و «باروخا»، سگ بی صاحب را به دیده گرفته ای، آیا مایلی برای من شرح دهی که معنای این حلزونها که همه جا در چشم انداز ناب آثار تو حضور دارند، چیست؟ باگاریا: دوست من، فدریکو، تو از من میپرسی که دلبستگی من به حلزونهای طرحهایم از کجا میآید؟ پاسخ تو خیلی ساده است؛ خاطره ای پراحساس مرا با این حلزونها پیوند میدهد. وقتی من تازه کار طراحی و نقاشی را شروع کرده بودم، روزی مادرم کاغذهای خط خطی و خرچنگ قورباغههای مرا دید و گفت: «پسر جان، من عاقبت میمیرم بدون آنکه بفهمم تو چطور با این حلزونها که نقاشی میکنی، میخواهی امرار معاش کنی و زندگی ات را تأمین کنی.» از آن زمان به بعد، حلزونها به طرحهای من راه یافتند. خوب، به این ترتیب کنجکاوی تو ارضا شد، شاعر باریک بین و ژرف اندیش، گارسیا لورکا؛ تویی که شعرهای ظریف و زیبایت با بالهایی از فولاد آبدیده، به اعماق زمین نفوذ میکنند. شاعر، آیا تو بر این باوری که شعر، خود هدف غایی خود است، و اگر نه، معتقدی که هنر باید در خدمت مردم قرار گیرد و با مردم بگرید، وقتی که میگریند و با مردم بخندد، وقتی که میخندند؟ لورکا: باگاریای مهربان و بی همتا، در پاسخ تو باید بگویم که تصور از هنر برای هنر غیر انسانی میبود، اگر که از بخت خوش، به خودی خود بی ارزش و بنجل نمیبود. هیچ انسانی که نام انسان شایسته اوست، امروز دیگر به بیهوده گوییهایی نظیر «هنر ناب» و «هنر، خود هدف است» اعتقاد ندارد. در این لحظات بهت آور و شگرف که جهان در حال حاضر شاهد آن است، هنرمند همراه با مردم باید بخندد و بگرید. باید دسته گل سوسن را کنار گذاشت و تا کمر در باتلاق فرو رفت تا به کسانی یاری رساند که در جستجوی گل سوسن اند. و من واقعاً مشتاقم که آنچه در سینه نهفته دارم با همه در میان گذارم. درست به همین خاطر است که به تئاتر روی آورده ام و تمام حساسیت خود را وقف نمایش کرده ام.باگاریا: باور داری که به وقت سرودن شعر، قرابتی با آن جهان و زندگی پس از مرگ حاصل میشود؛ ویا، برعکس، با سرودن شعر، رویای زندگی در آن جهان محو و فراموش میشود؟ لورکا: این پرسش دشوار و غیر عادی از نگرانی متافیزیکی عمیقی حکایت دارد که زندگی تو را فراگرفته است و تنها کسانی قادر به درک آنند که تو را میشناسند. خلاقیت شاعری رازی است سربه ماهر و دست نیافتنی، همچون راز زایش انسان. صدایی میشنوی و نمیدانی از کجا میآید؛ نیازی هم نیست در پی کجایی آن باشی و به دلت غم و غصه راه دهی که این صدا از کجا میآید. من همانطور که غصه تولد خودم را نداشتم، نگران مرگ خود هم نیستم. حیرت زده به صدای طبیعت و انسان گوش میدهم و آنچه این صداها به من میآموزند، به روی کاغذ میآورم؛ بی تکلف و بدون وسواس، و بی آنکه به چیزها معنایی دهم که خود هم نمیدانم اصلاً چنین معنایی در درون آنها نهفته است. نه شاعر و نه دیگری، کلید رمز و راز این جهان را در اختیار ندارد. من میخواهم خوب باشم. میدانم که شعر روحیه میدهد و آدمی را بر سر شوق میآورد، و اگر انسان خوبی باشم، معتقدم که من هم، اگر زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد، دست کم مثل افسانه الاغ و فیلسوف، سرانجامیخوب نصیبم خواهد شد. اما دردمندی انسان و بی عدالتی مدام که از جهان ساطع میشود، باعث میشود که جسم و جان و اندیشه من نگذارند که خانه ام را در ستارهها برپا کنم. باگاریا: باور نداری که خوشبختی تنها در غبار مستی و در چشم اندازی زیبا نهفته است؟ باور نداری که انسان با رساندن لحظهها به بالاترین حدخود، لحظات ابدیت را هستی میبخشد؟ حتی اگر ابدیتی وجود نداشته باشد و انسان ناگزیر باشد آن را در این جهان بیاموزد؟ لورکا: باگاریا، من نمیدانم خوشبختی از چه جنسی است. اگر به متنی که در انستیتوی استاد بی همتا «اورتی یی لارا» مطالعه کرده ام، باور داشته باشم، خوشبختی را فقط در آسمان میتوان یافت. اما اگر ابدیت ساخته تخیل بشر باشد، باور دارم که در جهان چیزها و کارهایی یافت میشود که شایسته این ابدیت اند و به سبب زیبایی و متعالی بودنشان، نمونه ای تمام عیار برای نظمیماندگار. اصلاً چرا این چیزها را از من میپرسی؟ آنچه تو میخواهی این است که ما در آن جهان باز یکدیگر را ملاقات کنیم و با بالها و قهقهههایمان گفت وگویمان را در فضایی آکنده از موسیقی در زیر سقف قهوه خانه ای بی مانند ادامه دهیم. هراس به خود راه نده، باگاریا، مطمئن باش که دیدار ما در آن جهان تازه خواهد شد.باگاریا: شاعر، تو در حیرتی از پرسشهای دوست کاریکاتوریست سرکش و عاصی ات؟ تو خوب میدانی که من موجودی ام با نقشهای بسیار و ایمانی اندک؛ عاصی و با تنی دردمند. فکر کن شاعر که تمام آنچه این زندگی اندوهبار با خود دارد، در یک بیت خلاصه میشود که همواره بر زبان پدر و مادر من جاری بود. باور نداری که «کالدرون دً لا بارکا» با این سخن که «گناه کبیره انسان این است که زاده شده» بیشتر حق داشت تا «مونیوس سکا»ی خوش بین. لورکا: از پرسشهای تو اصلاً تعجب نمیکنم. تو واقعاً یک شاعری؛ چون همیشه انگشت روی زخمها میگذاری. پرسشهایت را هم با سادگی و صداقت تمام پاسخ میهم و اگر پاسخهایم درست نبود و دلخواه تو نبود، اگر به لکنت زبان دچار شدم، فقط به خاطر ناآگاهی و جهل من است. پاهای قلم عصیان زده تو از جنس بالهای فرشتههاست و در پس پشت صدای طبلی که ضرب آهنگ رقص مرگبار تو را مقرر میکند، نوای نویدبخش چنگی گلگون، به رنگ نقاشیهای بدوی گرایان ایتالیایی، نهفته است. خوش بینی از آن کسانی است که سیل اشکی که ما را احاطه کرده است نمیبینند. برای این چشمهای گریان و این اشکها، اما میتوان چاره ای اندیشید. باگاریا: شاعر احساس و انسان مدار، لورکا، بگذار به گفتگو درباره موضوعات آن جهانی ادامه دهیم. من دوباره این موضوع را پیش میکشم، چون موضوعی است که تکرار را در خود نهفته دارد. آیا برای آنانی که به حیات آن جهانی باور دارند، مایه مسرت است که خود را در سرزمینی بازیابند که در آن ارواح لب و دهانی ندارند؟ آیا سکوت نیستی بهتر نیست؟ لورکا: باگاریای عزیز و رنج کشیده من، اشعیا نبی در امثالی در کتاب مقدس میگوید؛ «مردگان تو زنده خواهند شد و جسدها خواهند برخاست. آنان که در خاک خفته اند، برخواهند خاست و سرود شادمانی سر خواهند داد. زیرا شبنم تو که بر تن ایشان مینشیند، شبنم نور است. زمین، مردگان را باز پس خواهد داد.» من در گورستان «سان مارتین» لوحی بر بالای حفره گوری خالی دیدم، لوحی که چون دندان پیری کهنسال بر دیوارویرانی آویزان بود؛ بر روی آن نوشته شده بود؛ «این جا جسم «دونا میکائلا گومس» در انتظار رستاخیز دوباره است».باگاریا: باور داری که بازگرداندن کلید موطن تو گرانادا (قارطبه) لحظه تاریخی ی مسرت بخشی بود؟ لورکا: لحظه ای شوم و زیان بار بود. گرچه در مدارس خلاف آن را میگویند و میآموزند. تمدنی تحسین برانگیز، جهانی سرشار از شعر و شاعری، اخترشناسی، معماری و ظرافت که در دنیا یگانه و بی مانند بود از دست شد تا برای شهری مفلوک و مرعوب جا باز شود؛ شهری دو پولی، آنجا که در حال حاضر بورژوازی حقیر اسپانیا در هم میلولند. باگاریا: باور نداری فًدًریکو که سرزمین پدری هیچ ارزشی ندارد و مرزها باید از میان برداشته شوند؟ چرا یک اسپانیایی بد باید برادر ما باشد و نه یک چینی خوب؟ لورکا: سرتاسر وجود من اسپانیایی است و برای من غیرممکن است که بتوانم خارج از مرزهای جغرافیایی اسپانیا زندگی کنم. اما بیزارم از آنانی که اسپانیایی اند فقط برای آنکه اسپانیایی باشند و جز آن هیچ. من با همه انسانها احساس برادری دارم و متنفرم از کسانی که به خاطر تصوری ناسیونالیستی و انتزاعی و تنها به دلیل این تصور موهوم خود را قربانی میکنند؛ چرا که کورکورانه به وطنشان عشق میورزند. یک چینی خوب به من نزدیکتر است تا یک اسپانیایی بد. من سرود ستایش اسپانیا سر میدهم و آن را تا مغز استخوانهایم احساس میکنم؛ اما پیش از همه چیز یکی از اهالی این جهانم و برادر همه آدمیان. از این رو اعتقادی به مرزهای سیاسی ندارم.اما باگاریا، دوست من، قرار نیست که مصاحبه کننده همیشه همه پرسشها را مطرح کند. من معتقدم که مصاحبه شونده هم حقی دارد. حال من میپرسم اشتیاق و عطشی که تو را رها نمیکند و همواره میخواهی از آن جهان بپرسی و بدانی، از کجا ناشی میشود؟ راستی مشتاق ادامه حیات در آن جهانی؟ باور نداری که همه چیز پیشاپیش مقرر و معین شده است و آدمی، با ایمان یا بدون ایمان، نمیتواند چیزی را تغییر دهد؟باگاریا: کاملاً موافقم، بدبختانه من هم درست بر همین باورم. من در واقع انسانی بی دین و ایمانم که تشنه ایمان است. این واقعیت که ما برای همیشه از میان میرویم، به طرزی اندوه بار و تراژیک، دردآور است. بدرود عشق آتشین که با تو حقیقتهای اندوه بار را به دست فراموشی میسپردم؛ بدرود چشم اندازهای زیبای طبیعت؛ بدرود نور که سایه را میزدودی، باری، در پایان اندوهباری که در انتظار ما نشسته است، تنها آرزویم آن است که جسد من در گوشه باغی به خاک سپرده شود تا حداقل آن جهان من، خاک را بارور کند. لورکا: میتوانی به من بگویی چرا تمام سیاستمداری که تو کاریکاتورشان را میکشی، چهره قورباغه دارند؟باگاریا: چون اغلبشان در باتلاق زندگی میکنند. لورکا: کسی هرگز از تو نخواهد پرسید که گل محبوب تو کدام است؛ چون امروزه این چنین پرسشهایی از مد افتاده است. اما از آنجا که من زبان گلها را آموخته ام، از تو میپرسم چه گلی را بیشتر از همه دوست میداری؟ تا کنون گل مورد علاقه ات را به سینه زده ای؟باگاریا: دوست عزیزم، به نظرم تو میخواهی برای پی بردن به چیزی، مثل «گارسیا سانچز»، اول نطق غرایی ایراد کنی؟ لورکا: خدا آن روز را نیاورد، من اهل این بلند پروازیها نیستم و از این سازهای ناخوش نمیتوانم بنوازم.باگاریا: لورکای عزیز، من نظر تو را درباره دو موضوع میخواهم بدانم که به گمانم در اسپانیا از بیشترین اعتبار و ارزش برخوردار است؛ ترانه کولیها و گاوبازی. در ترانه کولیها من تنها یک اشکال میبینم و آن هم این است که فقط از مادرها میگوید و همیشه از مادرها یاد میکند و پدرها باید بروند گم شوند، این به نظرم بی انصافی است. خب، شوخی به کنار. به باور من این ترانهها از ارزشهای بزرگ سرزمین ماست. لورکا: ترانههای کولیها را کمتر کسی میشناسد؛ چون آنچه امروز به نام «فلامینکو» در همه جا عرضه میشود، گونه ای منحط و مبتذل از ترانههای کولیهاست. در این گفت وگو جای بحث در این باره نیست؛ چرا که هم سخن به درازا میکشد و هم به کار انتشار در روزنامه نمیآید. اما از یک نظر حق با توست که با حرف بامزه ات اشاره کردی به آنکه کولیها فقط خاطره مادران شان را به یاد دارند. علتش هم آن است که کولیها در دوران مادرسالاری به سر میبرند. پدرها هم در واقع پدر نیستند، بلکه برای همیشه پسران مادرانشان باقی میمانند و این گونه هم زندگی میکنند. با این همه در ترانههای محلی کولیها شعرهایی بی نظیر و بسیار خوب یافت میشود که به پدران پیشکش شده است؛ ولی این گونه شعرها نسبتاً نادر و کمیاب اند. موضوع مهم دیگری که تو در میان نهادی، گاوبازی است که احتمالاً با اهمیت ترین دستمایه شعری و مهمترین سرمایه حیاتی اسپانیاست. باورکردنش دشوار است که چرا نویسندگان و هنرمندان چنین کم و به ندرت از این مضمون بهره جسته اند. علت آن هم عمدتاً از تربیتی غلط ناشی میشود که ما با آن بزرگ شده ایم و همواره همراه ماست؛ تربیتی که نسل من پیش از هر چیز آن را مردود دانست و کنار گذاشت. گاوبازی به باور من بافرهنگ ترین جشنی است که امروز در جهان برپا میشود. گاوبازی، نمایشی تکان دهنده و ناب است که اسپانیاییها در آن اشک خود را و خشم خود را جاری میکنند. میدان گاوبازی تنها مکانی است که در آن به حتم میتوان مرگ را به تماشا نشست، مرگی که با زیبایی خیره کننده ای احاطه شده است. راستی اگر شیپورهای شورانگیز میدانهای گاوبازی دیگر به صدا درنیایند، بهار اسپانیا چگونه خواهد بود، با خون ما و با زبان ما چه خواهد رفت؟ به لحاظ خلق و خوی و ذوق شاعرانه، من ستایشگر راستین گاوباز نامدار، «خوان بًلمونته»ام.باگاریا: کدام شاعر معاصر اسپانیایی را بیشتر میپسندی و دوست میداری؟ لورکا: دو استاد را نام میبرم؛ «آنتونیو ماچادو» و «خوان رامون خیمًنًس». اولی به خاطر جدیت ژرف و کمال شاعری اش. شاعری انسانی و آسمانی، پیروزمند هر کارزار، خداوندگار مطلق جهان حیرت انگیز درون خویش. دومی، شاعری بزرگ، بی قرار از هیجانات ترسناک خویشتن خویش، اندوهگین از واقعیتی که او را احاطه کرده است، گسسته روان از بیهودگیها، بیداردل و نازک بین، دشمن راستین روح باشکوه و بی همتای شاعرانه خود.بدرود باگاریا. وقتی به کلبه ات، نزد یاران سرکش و دوستان ناآرام ات بازمیگردی، به گلهای وحشی، به جانوان نااهلی، به رودخانههای بی قرار بگو که به سفرهای ارزان و رفت و آمدهای بیهوده به شهرهای ما دل نبندند؛ به جانورانی که تو چون راهبان فرانسیسی، با مهربانی و ظرافت، نقاشی کرده ای بگو که مبادا به ناگاه دچار جنون شوند و به حیوانات اهلی تبدیل گردند. و به گلهای وحشی بگو که بیش از حد به زیبایی خود ننازند و نبالند؛ وگرنه ممکن است که به بندشان کشند و به زندگی بر روی اجساد پوسیده مردگان محکومشان کنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 683]
صفحات پیشنهادی
واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا
واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا. سخنان لورکا در این گفت و گو، بدخواهان و دشمنان او را بیش از پیش به خشم آورد و آنان را برآن داشت تا هر چه زودتر صدای ...
واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا. سخنان لورکا در این گفت و گو، بدخواهان و دشمنان او را بیش از پیش به خشم آورد و آنان را برآن داشت تا هر چه زودتر صدای ...
.com ::: افزايش ازدواج جوانان نياز به عزم ملي دارد
واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا · خميني ، رنتيسي و نصرالله نام سه فرزند روزنامه نگار سوداني · پیدا کردن موقعیت زمانی تمامی شهرها و کشور های دنیا با ...
واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا · خميني ، رنتيسي و نصرالله نام سه فرزند روزنامه نگار سوداني · پیدا کردن موقعیت زمانی تمامی شهرها و کشور های دنیا با ...
گالری عکس فیلم سینمایی خون بازی
مبارزه با سن مادر در چهار هزار هكتار از مزارع زرنديه انجام شد · واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا · روی بشقاب شماست: اگر در تلاش هستید که وزن کم کنید ...
مبارزه با سن مادر در چهار هزار هكتار از مزارع زرنديه انجام شد · واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا · روی بشقاب شماست: اگر در تلاش هستید که وزن کم کنید ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها