واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: «تو چرا عاشق این آدم شدی؟ این همه آدم! چرا او را برای زندگیات انتخاب کردی؟!» مستأصل است، دوستش دارد و بهعنوان... «تو چرا عاشق این آدم شدی؟ این همه آدم! چرا او را برای زندگیات انتخاب کردی؟!» مستأصل است، دوستش دارد و بهعنوان شریک آینده او را انتخاب کرده است اما واقعا کسی که او را انتخاب کرده نه تنها معیارهای دیگران را ندارد، که معیارهای خودش را هم ندارد. گیج شده است! چرا او را دوست دارد؟ ...شاید شما هم بارها با این احساس روبهرو شده باشید که از یک نفر بیاندازه خوشتان میآید بدون اینکه دلیل قانع کننده و روشنی برایش پیدا کنید اما امروز راز این پرسش که چرا مجنون عاشق لیلی شد و فرهاد عاشق شیرین و شما عاشق فلانی و نه دیگری؛ کشف شده است و آن چیزی نیست جز «نقشه عشق» که در کودکی در ذهن همه ما حک شده است. عاشق نقشه عشقیم طبق گفتههای دکتر بانمانی، استاد روانپزشکی دانشگاه جانزهاپکینز آمریکا، از بین فاکتورهای مختلفی که روی نظر ما نسبت به یک زوج ایدهآل تاثیر دارند، موثرترین آنها چیزی است که میتوان آن را «نقشه عشق» نامید. «نقشه عشق» در واقع مجموعهای از پیامهای عصبی و سلولهای عصبی مغز است که مشخص میکنند، چه چیزهایی را دوست داریم و از چه چیزهایی بدمان میآید. خصوصیات مورد نظر ما در مورد مو، رنگ چشم، جنس صدا، بو و حتی شکل بدن در این نقشه عشق ثبت شدهاند حتی خصوصیات شخصیتی دلخواه ما مثلا اینکه، یک شخصیت خونگرم و صمیمی را دوست داریم یا شخصیتی ساکت و قوی هم در این نقشه ثبت شده است. به طور خلاصه، عاشق کسی میشویم که بیشتر از بقیه با این نقشه عشق مغزمان همخوانی داشته باشد و این نقشه، به طور کلی در دوران کودکی شکل میگیرد. در حدود سن هشت سالگی شکل کلی از زوج ایدهآل ما در مغز در حال شکلگیری است و خصوصیات مختلف وارد مغز میشوند. ردپای مادرها در عشق دکتر بانمانی میگوید: «موقع سخنرانی، اغلب از حضار میپرسم چه چیزی را در زوجشان دوست دارند و اغلب پاسخهایی شبیه به این میگیرم که او قوی و مستقل است، چهره زیبایی دارد، عاشق شوخطبعی او هستم و یا حتی لبخندش چیزی بود که مرا جذب خودش کرد. همه اینها جملاتی هستند که میشنوم و اغلب همه حرفشان را قبول میکنم اما مطمئنم که اگر از همین آقایان و خانمها بخواهم که خصوصیات مادرشان را توضیح دهند، شباهتهای زیادی بین زوج ایدهآل آنها و مادرشان پیدا میشود.» مادرها اولین عشقاند شاید عجیب به نظر برسد اما به نظر این روانپزشک، مادرها که اولین عشق زندگی هر فردی هستند، بخش زیادی از نقشه عشق را مینویسند. در هنگام کوچکی، مادر معمولا مرکز توجه و عواطف هر کسی است و همچنین هر فردی هم مورد توجه مادرش است. به همین دلیل خصوصیات مادر، تاثیر غیرقابل انکاری بر فرد میگذارد و برای همیشه فرد غالبا جذب کسی میشود که از نظر ظاهری و شخصیتی و حتی روحیه شوخطبعی، به مادرش شباهت داشته باشد. مادرها تاثیر بیشتری بر پسرها دارند. مادرها نه تنها ناخودآگاه خصوصیات زوج مورد نظر را در ذهن فرزندشان ثبت میکنند بلکه بر نوع احساس آنها نسبت به زنها هم تاثیر دارند. به همین دلیل اگر مادری خونگرم و مهربان باشد، فرزند پسر او اینطور فکر میکند که زنها همه خونگرم و مهرباناند و به همین دلیل خود آنها هم خونگرم و مهربان خواهند بود و زوجهایی مسوولیتپذیر خواهند شد. در مقابل مادرانی که شخصیتی افسرده دارند و گاهی اوقات رفتاری دوستانه دارند و ناگهان دارای رفتاری سرد و دورکننده میشوند ممکن است فرزندی را تربیت کنند که از عشق فراری است. به این دلیل که تجربه دیدن مادرش این احساس ترس از عشق و واکنش زنها را در وی به وجود آورده است و ممکن است پسران این نوع مادرها از هر نوع تعهدی گریزان باشند. پدرها کجایند؟ همانطور که مادرها نقش بارزی در تبیین خصوصیات زوج ایدهآل در ذهن افراد دارند، پدرها، به عنوان اولین مرد شناخته شده در زندگی، نقش موثری در نوع واکنش افراد نسبت به جنس مخالف ایجاد میکنند. پدرها تاثیر زیادی بر شخصیت فرزندانشان و احتمال داشتن زندگی خوب و رضایتبخش در آینده فرزندان دارند و به شکلی مشابه، پدرها هم بر احساس دخترها نسبت به مرد ایدهآل موثرند. اگر پدری رابطه خوبی با دخترش داشته باشد و خصوصیات مثبت او را تحسین کند باعث میشود دخترش در آینده در رابطه با مرد زندگیاش احساس بهتری داشته باشد اما اگر پدر سرد، بداخلاق باشد و یا اصلا در محیط خانه حضور نداشته باشد ممکن است باعث شود دختر در آینده احساس عدم جذابیت، کمارزش بودن و دوستداشتنی نبودن کند. به دنبال قطعه گمشده به غیر از اینها، نکتهای که وجود دارد این است که ما اغلب در کنار افرادی هستیم که بسیار شبیه ما هستند و به همین دلیل این تمایل در هر کس به وجود میآید که با کسانی شبیه به خود رابطه ایجاد کند. اما گاهی بعضیها عاشق افرادی میشوند که شخصیت متضادی با خودشان دارند. از نظر روانپزشکان ما ازطرق مختلف به دنبال شخصیتی هستیم که در واقع یا تصویری از ما باشد یا تصویری از آنچه که ما آرزویاش را داریم. رابرت وینچ، استاد جامعهشناسی دانشگاه نورث وسترن در تحقیق خود راجع به ازدواج به این نکته اشاره داشته است که در انتخاب هر فرد برای ازدواج، تعداد زیادی تشابهات اجتماعی دخیلاند اما وی روی این نکته تاکید داشت که ما اغلب در جستجوی کسی هستیم که نیازهای ما را تکمیل کند و خصوصیاتی مکمل خصوصیات ما داشته باشد. یک ضربالمثل قدیمی هم وجود دارد که میگوید هر کس به دنبال قطعه گمشده خودش میگردد. قطعهای که نقایص وجودیاش را تکمیل کند. در مورد این مساله رابریت وینچ نظر کاملا مشابهی دارد با این نکته تکمیلی که در جستجو به دنبال عشق واقعی همیشه یک حالت تعادل بین شباهتهای اجتماعی و تفاوتهای روانی وجود دارد که خمیره اغلب عشقهای موفق است. تئوری تعادل گاهی اوقات زوجهایی وجود دارند که از هیچنظر با هم شباهت ندارند اما با خصوصیات کاملا متفاوت زندگی شادی دارند. اینجا به نظر پروفسور وینچ، تئوری تعادل به داد عشق میرسد. در بعضی از ازدواجها هر کدام از طرفین که دارای فضایل خاصی هستند (چیزهایی مثل زیبایی، استعداد، خانواده خوب و ثروت) ممکن است در یک رابطه متعادل این فضایل را با فرد مقابل به اشتراک بگذارند. مثلا پسری از خانواده خوب و ثروتمند اما با استعدادی معمولی با دختری از خانواده متوسط اما با استعداد، ازدواج کند و هر دو احساس خوشبختی کنند. آنها هر دو در این رابطه چیزی را که ندارند به دست میآورند. با این حساب شاید بتوان گفت، تقریبا هر ترکیبی از زوجهای مختلف میتوانند در صورت آگاهی به خصوصیات خود و رضایت از داشتههای طرف مقابل احساس خوشبختی کنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 514]