واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: کمی دور تر از ایستگاه «loop» ترن شهری اوزاکا در نزدیکی خیابان ، اروپا ، جایی هست که ایرانی ها بتوانند حس کنند در سرزمین آفتاب هم می توانند حس کنند در وطن هستند.فرهاد عشوندی: «رستوران حافظ» تنها رستوران ایرانی شهر اوزکای ژاپن است. شهری که 20 سال قبل شاید 10 هزار ایرانی داشت اما حالا تمام ایرانیان ساکن در اوزاکا ، کوبه و کیودو شاید به عدد 50 هم نرسد. رستوران ایرانی اما جایی است برای حس بودن در ایران در دل اوزاکا. محله ای شبیه به کوچه های اطراف منوچهری یا باغ سپهسالار که مرکز خرید شهر بزرگ جنوبی ژاپن است. صاحب رستوران کسی است که 25 سال قبل و بعد از دوران خدمت سربازی اش در منطقه کردستان تهران با سابقه حضود در جنگ تحمیلی به دنبال کار ، بار سفر بسته و به ژاپن رسیده. همسری ژاپنی دارد و سالهاست که با خانواده اش در اوزکا ، روزگار می گذراند. « نادر» برای کافه رستوران ایرانی اش نام «حافظ» را برگزیده و چیدمان درونی اش را درست مثل سفره خانه های سنتی خودمان طراحی کرده است. ورودی در ، محرابی دارد مثل زورخانه ها که هر مهمانی را وا می دارد تا سر خم کنند و وارد فضای رستوران شوند. قلیان های میوه ای ، تنگ های بزرگ دوغ و انواع و اقسام نوشیدنی ها و... این جا رستوران حافظ است.
حافظی که نادر به راه انداخت نادر 45 ساله ، اصالتی زنجانی دارد و بچه هاشمی تهران است. با همان مرام های خاص بچه های پایین شهر تهران . او که با دو شاگرد نپالی اش رستوران را می گرداند ، تلاش زیادی دارد تا اصالت ایرانی فضا را حفظ کند. چند سالی است که به واسطه برگزاری منظم لیگ قهرمانان آسیا ، تیم های فوتبال ایرانی و. البته داوران کشورمان ، مسافرت های زیادی به اوزاکا که از شهرهای فوتبال خیز ژاپن است ، دارند. عرب ها هم البته از مشتریانی هستند که فرصت خوردن کوبیده ایرانی را حتی در اوزاکا از دست نمی دهند و این غذا را به خوردن هشت پا ، سوشی و میگو با ادویه های شیرین ژاپنی ترجیح می دهند. صاحب رستوران حافظ می گوید:« راستش ایرانی که اینجا زیاد نداریم. 30 یا نهایت 50 نفر که اکثرا همسران ژاپنی دارند و بچه های شان هم دو رگه هستند. آخر هفته ها چند ایرانی را می شود اینجا پیدا کرد. گاهی هم تجار ، مقامات اداری و یا ورزشکاران مان که مسیرشان به اوزکا می افتد ، سری به رستوران ما می زنند اما عمده مشتریان ما را ژاپنی ها ، تایلندی ها ، عرب ها و فیلیپینی ها تشکیل می دهند. می دانید که هزینه زندگی در ژاپن خیلی بالاست. آنها حساب می کنند کدام غذا برای شان بیشتر صرفه دارد. برای همین چون غذاهای گوشتی ما خیلی برای شان خوشمزه است ، به رستوران مان می آیند. » باقالی پلو ، چلو کباب کوبیده ، برگ ، چنجه گرفته تا قیمه و قرمه سبزی و خورشت کروس. پیدا کردن مواد اولیه اش شاید در ژاپن کار سختی باشد اما رستوران ایرانی بی این غذا ها که رستوران نمی شود؛« گوشت های مان با ذبح اسلامی هستند چون از گوشت گوساله استفاده می کنیم. رستوران ایرانی که بی این غذا ها لطفی ندارد. آشپز خودم هستم اما طرز طبخ غذاها را به شاگردانم هم یاد داده ام تا آنها هم بتوانند در نبودم ، این غذاها را درست کنند. به همین دلیل ایرانی ها و عرب ها ، اینجا برای شان یک پاتوق لاست. البته مراسم ویژه پایان هفته مان را که برایش قراردادی با یک بنیاد خیریه وابسته به یک کالج ایروبیک بستیم هم نقش مهمی در زیاد شدن مشتریانمان داشته است. » چطور ژاپنی شدم « هم وطن » ،« وطن» نادر ایران را با لفظ وطن به کار می برد و ایرانی را مدام هم وطن خطاب می کند. مسافران ایرانی برایش بوی « وطن » را می دهند. وطنی که مادر و پدرش آنجا هستند و همه خانواده اش. وطنی که آنجا بزرگ شده و نمی تواند کتمان کند گذشته اش را؛« من هر یکی ، دو سال یک بار می آیم ایران. همه زندگی ام آنجاست. مادرم ، پدرم... » و چرا از این سرمایه ها دل کنده؟ او می گوید:« من در جبهه خدمت کردم. دو سال در کردستان. خدمتم که تمام شد فکر کنم 21 ساله بودم. ایران در سال 67؛ شما که سن تان قد نمی دهد اما این آقا سعید- اشاره می کند به سعید مظفری زاده ، داور ایرانی که همراه با او و تیم داوری اش متشکل از سعید بخشی زاده و مرتضی کریمی در رستورانش هستیم- بهتر یادش می آید. نه کاری بود نه شرایط مناسبی برای من. آن موقع ژاپن مرزهایش را باز گذاشته بود و کارگر می گرفت. من هم آمدم و اینجا ماندگار شدم. تفاوت قیمت ین با پول ایران ، برایم این قدر داشت که زندگی ام را بسازم و الان هم زندگی ام ژاپن است و خداراشکر شرایط بدی ندارم. اینجا می مانم اما نمی توانم از وطنم هم دل بکنم ، حتی اگر پاسپورت ژاپنی در دستم باشد و خیلی از کشورهای دیگر جهان را با پاسپورت ژاپنی ام بروم.» خیلی کار کردیم ام نه آن طوری که در ایران می گویند « ما نه دزد بودیم و نه قاتل.»کار در ژاپن ، این قصه ای حالا دیگر قدیمی برای جوان های اواخر دهه 60 ایران است. روایت های کار در کوره های مرده سوزی ، یاکوزاهای ایرانی ، اعتیاد ، جنایت و... نادر البته آن روزها را در خاطر دارد اما می گوید آش به این شوری هم نبوده که می گویند:« بود. باید کار می کردیم. سخت هم باید کار می کردیم. خود من اوایل که آمدم شغلم این بود که باید شمشادها را کوتاه می کردم. بعد رفتم در یک کارخانه چوب بری در کوبه مشغول شدم. آن وقت ها اینجا پر از ایرانی بود. درهای شان را روی جوان های ایرانی باز کرده بودند و بین ما هم همه جور آدمی پیدا می شد. یک عده ای بودند که به دام خلاف افتادند. می ریختند ، هم وطنان شان را می زدند و باجگیری می کردند. پول های شان را می دزدید. انگشت قطع می کردند ، کتک می زدند اما این قدر هم اوضاع بد نبود که فکر کنید همه دزد شدند و قاتل. یک مقدار آن اتفاقات روی ذهن ژاپنی ها هم اثر گذاشت و باعث شد درهای مرزشان را ببندند و خیلی از ایرانیان را برگردانند. هر کس که بازداشت می شد را مستقیم دیپورت می کردند ایران. البته چند نفری بودند که سابقه خوبی نداشتند که در ایران هم بدنام بودند اما حتی در ایران هم که هر بار به بهانه ای از محاکمه فرار کردند.» الان ژاپن برای ایرانی ها نمی صرفد « الان ژاپن برای ایرانی ها نمی صرفد.» نادر این جمله را می گوید و شروع می کند به توضیح دادن:« قدینم ها پول ایران نسبت به پول اینجا تفاوت داشت. هر ینی که ما می گرفتیم می شد مثلا 300 تومان اما 300 تومان ما در ایران کلی می ارزید اما الان با مثلا 3 میلیون پولی که آدم اینجا جمع کند ، در تهران چه کار می شود کرد؟ الان تهران خیلی گران شده و برای همین است دیگر کار در اینجا برای پول بردن به ایران صرف ندارد. الان فقط کسانی اینجا هستند که خوب کار می کنند. زندگی دارند و زن و بچه. ایرانی کارگر دیگر در ژاپن نداریم چون اصلا برای شان نمی ارزد . »
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 386]