واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > پورمحبی، فرزین - برخی از نظریهپردازان معتقدند: «اگر طنزنویسان ننویسند و یا به عبارتی نتوانند خود را تخلیه نمایند ـ البته به شکل فرهنگی ـ همگی آنها در اثر انباشته شدن کمپلکسهای نشأت گرفته از عقدههای دوران کودکی قابلیت آن را خواهند داشت تا در طی یک فرآیند پیچیدة روانتنی تبدیل به جنایتکاران و قاتلان قهاری شوند»! در طول سالیان سال با توجه به بروز و ظهور دیدگاههای هرمنوتیکی، بالطبع نتایج مختلفی هم از این قول برداشت شده است که بر اساس همانها نیز قوانین مهمی در جوامع گوناگون وضع گردیده که در سطور زیر به مهمترینشان اشاره میشود: 1ـ نتیجه اخلاقی (مختص جوامع دموکرات)جوامعی که به چنین نتیجهای دست یافتهاند، اعتقاد دارند که برای جلوگیری از کاهش جمعیت هم که شده، میبایست شرایط را به گونهای فراهم نمود تا در آن، طنزنویسان وادار به نوشتن گردند. مانند ترتیب دادن انواع مسابقات و جشنوارههای مختلف در زمینه طنز؛ بزرگان این جوامع معتقدند، تنها در این صورت است که میتوان از بروز بسیاری از کشت و کشتارها و خونریزیها جلوگیری کرده و حتی در ادامه چنین روندی به اصلاح جامعه و افراد درون آن نیز پرداخت؛ چرا که طنزنویسان بر حسب تصادف برای اصلاح جامعهشان طنز مینویسند و بالطبع حاصل چنین نگرشها و نگارشهایی میتواند در بهبود وضعیت و اصلاح جامعه نیز مفید فایده واقع گردند. اما از ایرادهایی که بر چنین جوامعی تاکنون وارد بوده این نکته است که، علیرغم گسترش فراوان انواع جشنوارهها و مسابقات مختلف و سر کار گذاشتن طنزنویسان در آنان (البته نه به آن معنای منفی) همچنان آمار قتل و جنایت در این جوامع تا حد قابل توجهی بالا بوده و حاصل عملی اتخاذ چنین مواضعی آنچنان که باید و شاید تأثیر بسزایی در کاهش آمار فوق نداشته است! 2ـ نتیجة سیاسی (مختص جوامع زورمدار)بزرگان اینگونه جوامع معتقدند که طنزنویسان، طنز را برای اصلاح جوامعشان نمینویسند (حتی به شکل تصادفی) بلکه نگارش طنز توسط یک طنزنویس را معمولاً برخاسته از روحیة آزاررسانی و سادیسمی و یا شمّ تخریبگری در وجود آنها میدانند و از همینرو به جولان دادن چنین روحیاتی در جامعه نه اطمینان داشته و نه اعتماد دارند، بدین ترتیب جوامعی از این دست، درست بالعکس گروه اول، سعی مینمایند تا شرایط را به گونهای فراهم آورند تا طنزنویسان نتوانند بنویسند! اما از طرفی هم با توجه به نظریهای که در ابتدای این بحث ذکر شد، هیچ تنابندهای خطرناکتر از طنزنویسی که نمیتواند بنویسد وجود ندارد. بنابراین، بزرگان این جوامع برای رفع این تناقض و در تکمیل عقاید خود (که به تئوری «قتل مؤلف» نیز معروف هست) چنین میافزایند که: برای پیشگیری از قتل عام همه جانبه مردم بیگناه، آن هم توسط طنزنویسان از کار بیکار شده، میبایست به نوعی علاج واقعه را قبل از وقوع کرد و در یک اقدام حساب شده، نسل این طنزنویسان را از روی زمین محو نمود ، بدیهی است که یک طنزنویس مرده هر چقدر هم نتواند بنویسد، دیگر نمیتوان آن را یک خطر بزرگ برای جامعه بشری محسوب کرد. ـ یک طنزنویس خوب، یک طنزنویس مرده است ـ اما ایرادی که برای جوامعی با این طرز تفکر وارد است منهای اهن و تُلوپهای سازمان ملل در خصوص رعایت حقوق بشر که البته کاملاً قابل دور زدن و ماستمالی شدن هستند، بیشتر حول و حوش عدم نشاط اجتماعی به دلیل فقدان طنزنویس در این جوامع دور میزند چرا که همگان میدانیم، یک جامعة غمگین یک جامعه مرده محسوب میشود! 3ـ نتیجه اقتصادی (مختص جوامع صنعتی، غربزده و مادیگرا)دستاندرکاران اینگونه جوامع معتقدند، با توجه به اینکه حرف اول را در روابط بینالملل، اقتصاد و پول میزند بنابراین طوری میبایست رفتار کرد که پول بیشتری در صندوقهای ارزی کشور ذخیره گردد و برای به انجام رساندن چنین خواستی، آنها موضوع کاهش هزینهها و صرفهجویی در بودجهها را پیشنهاد میکنند. بدین ترتیب این جوامع معتقدند که شرایط را به گونهای میبایست فراهم کرد تا طنزنویسان ننویسند. اما بالعکس جوامع نوع دوم آنها اعتقاد دارند که در کنار این قضیه هم نمیبایست برای ادامه حیات طنزنویسان موانعی قائل شد تا آنها بتوانند در حالی که از مواهب حیات و زندگی برخوردار هستند طبق نظریة ابتدایی این بحث، به همان اقدام احتمالی پیشبینی شدة خود، ـ یعنی قتل و جنایت ـ مرتکب شوند. بالطبع در نتیجة چنین عملی، جمعیت نانخور جامعه ـ که اکثراً یا مخالف سیاستهای موجود هستند و یا به طور کلی عناصری زائد میباشند. ـ توسط طنزنویسان از کار بیکار شده؛ کاهش یافته و در یک جمعبندی شتابزده نتیجه میگیرند که جمعیت کاهش یافته بطور خودکار از جمعیت کاهش نیافته مقرون به صرفهتر خواهد بود. (شعار این جوامع چنین است: دهان کمتر ـ نان کمتر) و در نهایت هم، جامعه خود را در یک پروسه پیچیده متعادل مینماید! لذا در نتیجة این تعادل و با اِعمال ادامة این صرفهجوییها بزرگان این جوامع میتوانند کشور خود را به لحاظ قدرت اقتصادی از سایر کشورها، برتر ساخته و در نتیجه، نقشهها و توطئههای امپریالیستیشان را در کشورهای مفلوکتر ترویج، گسترش و بالاخره نفوذ دهند، اما ایرادی که بر این جوامع وارد است، آن است که: در این جوامع، فرهنگ فدای اقتصادی میشود که خود قبلاً فدای مطامع امپریالیستی شده است! البته این موضوع نمیتواند آنچنان هم مهم تلقی شود چرا که قبلاً بارها فرهنگ فدای اقتصاد و قدرت شده و اتفاق خاصی هم نیفتاده! اما موضوع مهم و ایراد جدیتر بر این جوامع، آن است که؛ در این گونه جوامع، پس از مدتی ـ در اثر کشت و کشتاری که توسط طنزنویسها براه میافتد ـ تعداد طنزنویسان بیش از سایر مردم میگردد، یعنی تعداد کسانی که قرار است بخندند کمتر از تعداد کسانی میشوند که قرار است بخندانند و این قضیه میتواند، به نوبة خود موجب شود که برای پر کردن این خلاء، بزرگان جامعه، خود مجبور به خندیدن گردند و این امر در نهایت به آن معنی است که بزرگان فوق میبایست به خودشان بخندند، چرا که مفاهیم موجود در مطالب طنزنویسان، بیشتر حول و حوش اعمال و رفتارهای مسخرهآمیز خود بزرگان است و بدیهی است که پیامد چنین امری ـ یعنی خندیدن به خود ـ نمیتواند چندان هم خوشایند باشد. با همة این تفاسیر به هر تقدیر، هماکنون نظریهپردازان و اندیشمندان دیگری هم در صدد هستند تا با ارائة راهکارهای بهتر و جدیدتر، نواقص موجود در جوامع فوقالذکر را حل نمایند تا شاید بالاخره بتوانند معضل بزرگی به نام «طنزنویس» را برای همیشه در کلیه جوامع حل یا منحل نمایند!!!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]