واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سلحشور، یزدان - یک: گاهی خنده! واقعا" دلم می خواهد از ته دل بخندم، اما نمی شود! مشکل حتما از من است، وگرنه... چرا این فیلمها دیگر آدم را نمیخندانند. منظورم فیلمهای خودمان نیست [ تکلیف آنها که مشخص است: بر او نمرده به فتوای من نماز کنید!] این فیلمهای «برادر هالیوود» است که باید فرق داشته باشد با فیلم های این ور و آن ور دنیا، اما ندارد. مدتهاست که ندارد و حتما ایرادی توی کار است که جیم کری را حتی نمیشود با «رد اسکلتون» مقایسه کرد چه برسد با «جری لوییس». هی! کجایی پیتر سلرز که پلنگ صورتیات را کشتند! [نه فقط با این نسخهای که در آن استیو مارتین، «مرد خوش شانس مدرن» را بدل به «ابله بدشانس پسامدرن» کرده بود و ژان رنو هم بدل شده بود به «سانچو»ای که انگار از وسط فیلمهای نورمن ویزدم پریده بود بیرون!] کمدی مدتهاست در هالیوود مرده و کار به جایی کشیده که وودی آلن هم «نفرین عقرب یشمی» را بسازد که قابل مقایسه با آثار «بود ابوت و لو کاستلو» هم نیست یا مل بروکس هجویه بسازد برای «دراکولا برام استوکر» کاپولا که رونوشت ناامیدکنندگی است از «رقص خون آشامان» پولانسکی! نه! واقعا دیگر نمیشود خندید آن هم در هزارهای که زندگی روزمره ما [جدا از لطایفی که ناامیدترین فرزندان حضرت آدم برای نگاهبانان سیب و مار و گندم ساختهاند - که امروزه به آنها می گوییم «سیاستمدار»-] خندهدارتر از هر کمدی جدیدی است. دو: گاهی گریه!از آن موقعی که «ریچی» نوشت که شرمنده اشکی است که برای سکانس مرگ «ای تی» ریخته و هشدار داد احساسات بشری بعد از این متاثر از چنین سینمایی مسخ شده و دور از اندازههای واقعیاش به حیاتاش ادامه خواهد داد، به نظرم یک جورهایی اشاره کرد به اوضاع! واقعا آن اشکهای قدیمی و بهیادماندنی کجا رفتند؟ آن لحظههای ملودرام که میشد برای پسرت یا دخترت تعریفاش کنی و ربطی هم نداشت به یک عروسک لاستیکی یا یک ماکت ربات که حالا جای آدمهای قبلی، کودکان جنگ و تیراندازهای به آخر خط رسیده را گرفتهاند؟ به نظرم ما سینماروهای این نسل واقعا بازندهایم خیلی هم بازندهایم. دیگر ملودرمی نمانده که دل از ما ببرد! سینمای فانتزی ما را سنگ دل کرده است. دیگر ما آن نسلی نیستیم که دل ِنگاه کردن به سربریدن یک مرغ را هم نداشتیم . کارمان تمام است. کاری نمیشود کرد با این فیلمها. دنیا اصلا یک جور دیگر شده. ما اصلا شرقی هستیم؟ شرقیها این طور نبودند. چقدر در همین مملکت مردم برای «آقای 420» گریه کردند، چقدر برای «سنگام» اشک ریختند و روشنفکرها مسخره کردند! به خدا آن آدمها طبیعیتر بودند. الان آدمهای عادی این این مملکت نه برای «هتل رواندا» گریه میکنند، نه برای آن فیلم مستند ایرانی یعنی «ماشین روز قیامت» [درباره موجیهای جنگ]. گریه کردن سنتی ایرانی است که ما داریم فراموشاش میکنیم. حالا عجیب دنبال واقعیتم، اما جایی در دنیای تاریک امروز گم شده. یک نفر بیدارم کند. سه: آخه این چه کاریه!نام: یزدانشهرت:سلحشورفیلمهای محبوب: همه فیلمهای کلاسیک + آثار پسامدرن های کلاسیک{!}فیلم محبوب: «پدر خوانده 2»دیالوگ محبوب: «به من دروغ نگو چون فکر میکنم داری به شخصیتم توهین میکنی» {دیالوگ آل پاچینو در سکانس ماقبل آخر «پدرخوانده 1»}محبوبترین نام: «تنگنا» {امیر نادری}محبوبترین ترانه فیلم: «دلم از خیلی روزا با کسی نیس / تو دلم فریاد و فریادرسی نیس...» { با صدای فریدون فروغی}محبوبترین سکانس: سکانسی که در آن گری گوری پک به جای کشتن افسر حکومت فرانکو [ آنتونی کویین] رفیق خائناش را میکشد {در «بنگر این اسب کهر را» فرد زینه من}
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]