واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: مهدي براي تشييع جنازه برادرش هم نيامد!
پانزده روز پيش از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و با تضرع از آقا علي بن موسيالرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش كند و سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيتالله خامنهاي رسيد و با گريه و اصرار و التماس درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.
25 بهمن، سالروز شهادت سردار سرلشكر شهيد مهدي باكري، فرمانده لشكر 31 عاشوراست؛ سرداري كه به بسيجي بودنش افتخار ميكرد. او علمدار سپاه اسلام بود كه همانند علمدار قهرمان كربلا، حضرت اباالفضل العباس (ع) داغ برادر ديد و سپس خود به شهادت رسيد.
مهدي، افتخار خداوند شد
از سي ام فروردين 1339 تا 25 بهمن سال 1363 دوران مقدس و شگفتي بود كه بار ديگر خداوند به يكي از بهترين بندگان خويش مباهات كند و براي چندمين بار، فرشتگان خويش را مورد خطاب قرار دهد كه «اني اعلم ما لا تعلمون».
مهدي افتخار خداوند شد؛ بندهاي كه فرشتگان را به حيرت واداشت.
او در يكي از نوشتههايش آورده بود: خدايا تو چقدر دوستداشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد ميشدي و در رگهايم جريان مييافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب ميگفت.
مهدي پاك بود همچون آب و مهربان همانند نسيم. در هواي كمال ميروييد. در فضاي مسجد وقرآن قد ميكشيد.
روزي كه مهدي كوچك اشك ريخت
به درمان درد مستمندان ميانديشيد. ستم را طاقت نميآورد. روزي از مدرسه به خانه ميآيد، در حالي كه گونهها و دستهاي سرخ و كبودش، حكايت از عمق سرمايي ميكند كه در جانش رسوخ كرده است. پدرش همان شب تصميم ميگيرد كه پالتويي برايش تهيه كند. دو روز بعد با پالتويي نو و زيبا به مدرسه ميرود. غروب كه از مدرسه برميگردد با شدت ناراحتي، پالتو را به گوشه اطاق ميافكند. همه اعضاي خانواده با حالت متعجب به او مينگرند، و مهدي در حالي كه اشك از ديدگانش جاري است، ميگويد: چگونه راضي ميشويد من پالتو بپوشم در حاليكه دوست بغلدستي من در كنارم از سرما بلرزد؟
من هم با مهدي به جنوب رفتم
در برابر ظلم ايستاد. در دوره سربازي با پيروي از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) ـ در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود ـ از پادگان فرار و مخفيانه زندگي كرد. از راه نوراني امام و رهبرش دست نكشيد و تا صبح پيروزي نهضت از پاي ننشست. با هجوم دشمن متجاوز همانند كوه ايستاد و ديگران را به ايستادن فراخواند و حتي مهر همسر و فرزند و خانواده او را از فداكاري باز نداشت.
همسرش ميگويد: ازدواج ما مصادف با آغاز جنگ تحميلي بود؛ يعني سال 1359 كه جنگ در شهريور ماه تازه شروع شده بود. شهيد باكري بلافاصله پس از عقدمان، فردايش به جبهه تشريف بردند تا سه ماه و پس از سه ماه كه تشريف آوردند، زندگي مشتركمان را آغاز كرديم.
هر چه به عنوان هديه عروسي به ما دادند، جمع كرديم كنار هم. گفت: «ما كه اينا رو لازم نداريم. حاضري يه كار خير باهاش بكني؟» گفتم: «مثلا چي؟» گفت: «كمك كنيم به جبهه». گفتم: «قبول» بردمشان در مغازه لوازم منزل فروشي. همهشان را دادم و ده، پانزده تا كلمن گرفتم براي جبهه.
شهيد باكري پيشنهاد كردند كه من به اهواز ميروم. آيا تو با من ميآيي؟ پس از موافقت با هم راهي اهواز شديم.
چند ماه پيش از آغاز عمليات فتحالمبين به اهواز رفتيم و نخستين عمليات كه ما در اهواز بوديم عمليات فتحالمبين بود. از عمليات فتحالمبين تا عمليات بدر كه آن عزيز شهيد شد، من در همه مناطقي كه لشكر عاشورا عمليات داشت، از اين شهر به آن شهر، اسلامآباد، اهواز، يا دزفول همواره همراه اين شهيد بودم.
مهدي، حماسه ميسازد
در عمليات فتحالمبين با عنوان معاون تيپ نجف اشرف در كسب پيروزيها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردانها در محاصره قرار گرفته بود كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير بينظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيتالمقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود.
در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحتهايي كه داشت در مرحله سوم عمليات، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بيسيم هدايت كند.
در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بيامان در درون خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصممتر از پيش در جبههها حضور مييافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي، هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانهروز تلاش ميكرد.
در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش گستردهاي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد.
شهيد باكري در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همهجانبهاي را از خود نشان داد.
من كاري نميكنم
او از خودش هيچ نميگفت. نمونه خلوص بود. يك روز همسرش از او پرسيد: اين همه افراد جبهه ميروند و ميآيند و كلي درباره آن حرف ميزنند، ولي شما اصلاً صحبت نميكنيد؛ با اين همه مسئوليت سنگيني كه داري، چرا حرف نميزني؟ ايشان گفتند: من كه آنجا كاري نميكنم. كارها را بسيجيها ميكنند.
مهدي ميگفت: وقتي با بسيجيها راه ميروم، حال و هواي ديگري پيدا ميكنم. هر گاه خسته ميشوم، پيش بسيجيها ميروم تا از آنها روحيه بگيرم و خستگيام برطرف شود.
همه ما در برابر جان اين بسيجيها مسئوليم، براي حفظ جان آنها اگر متحمل يك ميليون تومان هزينه ـ براي ساختن يك سنگر كه حافظ جان آنها باشد ـ بشويم، يك موي بسيجي، صد برابرش ارزش دارد.
همسرش تعريف ميكند: او آنقدر به اين بسيجيها علاقه داشت كه همواره از آنها به عنوان فرزند ياد ميكردند و ميگفتند اينها بچههاي من هستند و هركس كه از بچههاي لشكر شهيد ميشد، عكسش را به خانه ميآورد و به ديوار اتاق نصب ميكرد. اتاقش شده بود يك نمايشگاه عكس. وقتي كه من مثلاً از بيرون ميآمدم خانه. ميديدم كه به اين عكس شهدا خيره شده است و زير لبش اشعاري را زمزمه ميكند و چشمهايش پر از اشك است. ميخواست گريه كند، ولي من كه وارد اتاق ميشدم صحنه عوض ميشد.
در جبهه ميمانم
در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات رسيد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد، يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است.
او در نامهاي خطاب به خانوادهاش نوشت: من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا است، همچنان در جبههها ميمانم و به خواست و راه شهيد ادامه ميدهم تا اسلام پيروز شود.
تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبههها، او را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنارش بود بازداشت؛ برادري كه واقعا برادر بود؛ چه در روزهاي سراسر خطر پيش از انقلاب و چه در جبهههاي جنگ.
نمازهايش ديدني بود
دوستان و همسنگرانش نقل ميكنند: به همان ميزان كه به انجام فرايض ديني مقيد بود، نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمههاي شب از خواب بيدار ميشد، با خداي خود خلوت ميكرد و نماز شب را با سوز و گداز و گريه ميخواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمرهاش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش مينمود.
براي شهادتم دعا كنيد
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد نا آرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست.
پانزده روز پيش از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعليبن موسيالرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيتالله خامنهاي رسيد و با گريه و اصرار و التماس درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.
فرمانده اصلي ما، خدا و امام زمان(عج) است
بيانات شهيد مهدي باكري ساعاتي در آستانه عمليات بدر خواندني است. همان سخنراني كه او براي نيروهاي لشكر ايراد كرد.
او گفت: هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد رحمت خود را شامل حال ما ميگرداند. اگر از يك دسته بيست و دو نفري، يك نفر بماند بايد همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد نگوييد فرمانده نداريم و نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است.
فرمانده اصلي ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستيم، ما وسيله هستيم براي بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اطاعت از فرماندهي است.
خدا را از ياد نبريد
مهدي در شب عمليات وضو ميگيرد و همه گردانها را يك يك از زير قرآن عبور ميدهد. مداوم توصيه ميكند: برادران! خدا را از ياد نبريد. نام امام زمان(عج) را زمزمه كنيد. دعا كنيد كه كار ما براي خدا باشد. از پشت بيسيم نيز همه را به ذكر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشويق ميكند.
سرانجام... پرواز...
اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، مثل هميشه، به خطرناكترين صحنههاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت ميكرد، تلاش مينمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، بر اثر برخورد تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل شد.
هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آبهاي هورالعظيم انتقال ميدادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپيجي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست.
شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده ميدانست و تنها به لطف و كرم عميم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامهاش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.
بخشهايي از وصيتنامه سردار سرلشكر شهيد مهدي باكري: عزيزانم! اگر شبانهروز شكرگزار خدا باشيم كه نعمت اسلام و امام را به بما عنايت فرموده، باز هم كم است. آگاه باشيم كه صدق نيت و خلوص در عمل، تنها چارهساز ماست... بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست.
هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل كنيد. پشتيبان و از ته قلب مقلد امام باشيد. اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله ـ عليه السلام ـ و شهدا بدهيد كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد و فرزندان خود را نيز همان گونه تربيت كنيد كه سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح و وارث حضرت ابوالفضل ـ عليه السلام ـ براي اسلام بار بيايند.
سه|ا|شنبه|ا|25|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]