واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سادات اخوی، سید محمد - فالگوش، پشت اتاق مدیران فرهنگی ساعت همیشه وقتی در جلسههای بیپایان و نَفَسگیر اداری اسیر میشوی، آدمهای زیادی از دوست تا غریبه، با تو تماس میگیرند و نمیدانی چه کنی. تلاش کن پس از جلسه با همه آنان تماس بگیری... اما اگر وقت و هزینه، امکانت را محدود میکند؛ در جلسهای دوستانه- تلفنی یا حضوری- به آنان ساعت یا زمانی همگانی را اعلام کن که هربار تو را خواستند، در آن زمان تماس بگیرند. بازگشت دشواریهایی که بوی سنگاندازی میدهند- متأسفانه- فراواناند. حالا که به میدان آمدهای، فکر بازگشت را هم از سرت بیرون کن! یا اینها را نمیدانستهای یا میدانستهای و«این رویش» را ندیده بودی... یا آنقدر خوشبین بودهای که احساس کردهای ممکن است تعداد آدمهای همراه از آدمهای ناهماهنگ، بیشتر است... به هر حال، حالا که آمدهای. بیش از این که به بازگشت از راه آمده فکر کنی، به این بیندیش که ادامه بدهی و«خوب» هم ادامه بدهی. یادت باشد که داوری مردم و آدمهای اطرافت در زمانی بلند، معقول خواهد شد. هزینههای آدمها برای کسانی احترام قایل شدهای و برای آنان حُکمی زدهای یا آنان را برای اجرای برنامهای درنظر گرفتهای. «تو»، کار خودت را برای نشان دادن ارادات و احترام، کردهای. اگر از میان آنان، کسی حریم توانایی خود، قانونهای رسمی نوشته شده(یا حتی نوشته نشده اما جاافتاده درست) را رعایت نکرد و در یک سخن: قدر خود و جایگاهش را ندانست، او را به حال خود بگذار تا مسئولیت کارهای کردهاش را برعهده بگیرد و هزینهاش را نیز بپردازد... اما اخلاقیتر این است که در این مسیر- و به شرط پشیمانی- جوانمرد باشی و یاریاش کنی. کارهای ساده گاهی یک آدم بزرگ، با هزار نکوداشت و حرکتهای کلیشهای شاد نمیشود اما با یک تلفن ساده و تبریک تولد، چنانبه وَجد میآید که باورت نمیشود. دلیلش این است که اغلب ما، بیش از آن که به خوشحالیِ آدمهایی که دوستشان داریم بیندیشیم، به این فکر میکنیم که کدام کار ما برای دیگران، خودمان را خوشحالتر میکند! در همه تقدیرهایت، تلاش کن که آدمها را بهشیوهای شاد کنی که آنان دوست دارند. در این مسیر، تا میتوانی از خوشحالیهای ناگهانی استفاده کن! مصیبت ذهن آدمها... تغییر ذهن آدمها مصیبت بزرگی است. به همین شیوه که همه ما با شیوههای جاری زندگی پیشینیانمان در خانواده مأنوسیم، دیگران نیز همینگونهاند. وقتی ادمهای اسیر گذشته خود به روزگار تازه میرسند، سرگرم خاطرههای خود میشوند و فراموش میکنند که«روزگار، گذشته است». در نتیجه، مراقب باش که برنامههای طراحی شده مجموعهات برای دیگران، بوی«نا» نگرفته باشند. در این راه از بازسازی خاطرهها(برای امروز) یا بازپردازیشان استفاده کنی که آدمهای امروزی نیز بتوانند با آثار و برنامههایت مرتبط بشوند. سخنرانی مصاحبه و به روی سِن رفتن، یکی از الزامهای مدیران است و گویا مانند طوقی بر گردن مدیران مینشیند. تا میتوانی از خودنمایی در این مسیر خودداری کن! روی سن ایستادن، مدام به تو یادآوری میکند که از دیگران برتری و هرچند که فرصت خوبی برای مبارزه درونی است اما ممکن است در فاصله احساس تا مبارزه، حواست پرت بشود و باور کنی که«کسی» شدهای... یادت باشد که این باور، بخواهی و نخواهی در لحنِ تهاجمی، از بالا به پایین و تَحَکُّمیِ تو مشهود خواهد شد. قاعدهای ندارد اما به هر حال، بهتر است که اندازه را رعایت کنی و از سوی دیگر، ریز و درشت هم نکن!... آدمهایی از عمق جان دوستت دارند و اگر مدیر هم نباشی، تو را دعوت خواهند کرد. دعوتهای آدمهای اینگونه را در اولویت بگذار!... پس از آن، دعوتهایی را انتخاب کن که الزام مدیریت است و اگر تو نباشی، یک جای کار دیگران خراب بشود... پس از آن، به جایی برو که خودت نیز دوستش داشته باشی و پس از مدیریت هم به حضورت در آن محفل، افتخار کنی... پس از آن، در محفلی حاضر شو که دلت را روشن کند... و در همه اینها، تلاش کن سخنرانی نکنی و اگر مجبور شدی، بیش از پنج یا ده دقیقه سخن نگو... و اگر خواستی سخنی بگویی، حرفی نگو که دیگران، آن را بهتر از تو بدانند... و در مقابل استادان والاتر از خود، سخن نگو! جنس دیگر در رفتارت با«جنس دیگر» مراقب نگاههای بیمار دیگران باش! آدمهایی نشستهاند و یک بخش مهم کارشان این است که تو را زیرنظر داشته باشند. نه تندی کن و نه خویشاوند شو!... نه به اسم کوچک و ضمیر مخاطب صمیمی صدا کن و نه غیرمستقیم با زمین و دیوار حرف بزن! به گونهای رفتار کن که اگر قرار شد روزی با امینی از دوستانت، محتوای دیدار را بگویی، سرافراز باشی. راز رازدار باش! آدمهایی که اطراف تو را گرفتهاند، تو را با عنوانت میشناسند اما خوب است شخصیتی از خودت نشان بدهی که پس از عنوان نیز تو را با مجموعهای از خوبیها به یاد بیاورند. یادت باشد آدمهایی که زیرمجموعه یا همکار نزدیک تواند، دوست ندارند سخنان خصوصیشان را از زبان دیگران بشنوند. از هنرهایت کارهای بزرگ، به دست آدمهای بزرگ ممکن میشوند... البته آدمهای کوچک نیز اگر مشاوران بزرگی داشته باشند- حتی اگر آدم بزرگی نشوند- کارهای بزرگی خواهند کرد. تا میتوانی از مشاوران بزرگ استفاده کن و بگذار که تو را مدام تصحیح کنند. این را هم به یاد داشته باش که آدمهای بزرگ، به قول قدیمیها:«آردشان را بیخته و اَلَکشان را آویختهاند». یکی از هنرهایت باید این باشد که آدمهای به حاشیه رفته و کِسِل را مشتاق ورود به حوزه کار کنی. کوچکها و بزرگها یادت باشد محیط کار تو فرهنگی است. در محیط فرهنگی، نیشها و زخمها، حرفهایتر، پنهانتر، سوزانندهتر و عمیقترند. میدانم که ممکن است یک سخن یا رفتاری کوچک، همه جانت را از ریشه بسوزاند اما به هر حال، جایگاه تو بهگونهای است که باید بیش از دیگران دوست بداری و دوست داشته بشوی. پس در همه رفتارهایت- ریز تا درشت- دقت کن و نگذار که دلی به قلم یا سخن تو شکسته بشود. کارهای تو کلاناند... این، سبب نشود که رفتارهای کوچک را«جزئی» بدانی. ادامه: انشاءالله روز یکشنبه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 190]