محبوبترینها
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکت‌های مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه می‌توانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدل‌های [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1803356308
فانوس خیال
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > جعفری چمازکتی، احمد - روستا سرزمین رویاهای من است. در آسمان آبی روستا، پرنده خیال من ، همیشه در پرواز است. (1) لامپا "لامپا" از دریچه کوچک پنجره کومه مرد روستا ، تنها روشنایی بود که همپای کرمهای شب تاب ، در پهنای دل انگیز مرتع ، سوسو می زد. مرد روستا ، اما دلش به وسعت شالیزارهای طلایی رنگ، روشن بود.هر روز عصر ، چشم می دوخت به انتهای دریا ، آنجا که موج ها فرو می نشینند و دختر دریا سربرمی آورد. مرد روستا اندیشناک بود که چرا وسعت یک چشمان دریایی، از حقیقت دریا بزرگتر است . او شب های زیادی را زیر نور لامپا، به این موضوع فکر می کرد.چشمان سخاوت دختر دریا همچنان می بخشید در حالی که دستان گرم مرد روستا ، طلب دریا داشت. (2) سمفونی باران قطره های باران ، ضرباگین از چله کمان ابر رها می شوند ، تا شستشو دهند روح سرکشی را.رودخانه ،آغوش باز می کند برای قطعه های گم شده دریا.سمفونی باران می شوید بستر رودخانه را از سیاهی و ماهیان در پرتو روشنای آسمان، جستجو می کنند جفت خویش را.دخترک روستا، هنگام پر کردن ظرف آب، شانه می کند زلفانش را در زلالی رودخانه و مرد روستا، هر غروب پیش از عزیمت به کومه خود را شستشو می دهد، می آراید با آب رودخانه. کنار پرچین کوتاه روستا، پیرمرد روستایی تکیه زده بر درختی کهن سال، تکه نانی به آب می زند .دود چپق مرد روستایی، در امتداد درازنای درختان بالا می رود . (3) پروانه ها دیشب خواب تو را دیدم .داشتی برای پروانه ها قصه می گفتی .دیشب کرمهای شب تاب ، جمع شده بودند در محفلی که شمع اش تو بودی . دیشب ، بالهای پروانه ها بود و دستان نوازش تو.دلم گرفت ، دوست داشتم پروانه بودم، دستان تو بود و تمنای من. دیشب، برای همه عمرم گریستم .دیشب همه گریه بودم، برای سالهای بی تو بودن.هنگام عبور پروانه ها از گونه های سرخ فامت،نگاهت به نگاهم گره خورد ،لبخند زدی دستی تکان دادی و رفتی .پروانه ها بال پروازت بودند.با چشمانی ابری، تا افق های دور دست، بدرقه ات کردم ،اما دلم همچنان در انتظار ....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 459]
-
گوناگون
پربازدیدترینها