محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831381518
مروري بر تعاريف تاريخ با نيم نگاهي به فلسفهي تاريخ شيعي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مروري بر تعاريف تاريخ با نيم نگاهي به فلسفهي تاريخ شيعي
خبرگزاري فارس: تاريخ در سير خود به فضاي پستمدرن غرب ميرسد كه با نفي هرگونه روش و منطق و استقبال از نسبيت و تكثر همراه است. اين حالت كه ريشه در سوبژكتيويسم انسان غربي دارد بيش از آنكه به رخدادهاي تاريخي به مثابه وقايع واقعي بنگرد، با تأكيد بر عنصر «ذهنِ» مورخ، به دريافتها و تحليلهاي او اصالت مي بخشد كه در نتيجه اعتبار و ارزش حقيقي تاريخ از بين رفته و شأن تاريخ، به بازيهاي كلامي يا زباني تقليل مييابد.
مواجه ابتدايي با مفهوم «تاريخ»، ذهن انسان را به كتابهايي كه به نقل سرگذشت گذشتگان پرداختهاند، متبادر ميسازد و از اين روي مفهوم آن ساده و بسيط تلقي ميشود. اما با دقت در گسترهي حضور اين مفهوم در حوزههاي مختلف علمي و تأثيرات عميق آن، جايگاه خطير تاريخ بيش از پيش روشن ميشود. دامنهي وسيع حضور اين مفهوم در دانشهاي مختلف و متنوع، تبيين و تعريف آن را مشكل ميسازد. اين مقاله سعي دارد با مروري بر تعاريف و اقسام ذكر شده در اين خصوص به طرحي نو در مفهوم تاريخ و كارويژهاي خاص براي آن دست يازد. بر اين اساس در بخش اول مقاله به شناخت ابعاد مختلف «تاريخ» و در بخش دوم به صورت اجمالي به طرح نگرشي ديگر به مفهوم «تاريخ» ميپردازيم.
بخش اول
1- «تاريخ» در لغت
تاريخ در لغت به معناي تعيين زمان رويدادهاست. اين واژه در زبانهاي مختلف با مفاهيم متعدد به كار ميرود. در قرآن كريم و احاديث، واژهي تاريخ به كار نرفته است. اولين بار اين كلمه در منابع سدهي دوم ديده شده و از سدهي سوم به بعد كاربرد آن رايج گرديده است. دربارهي ريشه و اشتقاق آن ميان لغويان اختلاف نظر وجود دارد. برخي ريشهي فارسي يا عربي اين واژه را منكر شده و آن را از اهل كتاب دانستهاند. برخي نيز اصل واژهي تاريخ را فارسي و برگرفته از «ماه ـ روز» ميدانند كه معرب آن مورِّخ شده است. همچنين اين احتمال داده شده است كه واژهي تاريخ از ريشة اَرَخ يا وَرَخي سامي در يمن باشد؛ زيرا وَرَخ (جمع آن: أَوْرَخَم ) در سنگنوشتههايي متعلق به پيش از اسلام ـ كه در جنوب عربستان پيدا شده ـ به معناي ماه قمري به كار رفته است.[2]
2- دو معناي اصطلاحي تاريخ
برخي از انديشمندان، تعريف «تاريخ» را امري سهل و ممتنع ميدانند چرا كه با وجود سعي و كوشش فراوان بر ارائهي تعريفي واحد، هيچگاه اتفاق نظر ميان آنان پديد نيامده است. اختلاف نظرهاي آنان در تعيين «موضوع» و «قلمرو» اين دانش نيز كاملا جدي است. با اين همه آنچه ميان انديشمندان و صاحبنظران اين عرصه رايج و مشهور است، وجود دو معنا در تعريف «تاريخ» ميباشد، براين اساس واژهي «تاريخ» مشترك لفظي ميان دو مفهوم است كه در ادامه به اجمال مروري براين دو معنا خواهيم داشت:
1/2- تاريخ به مثابه حوادث و وقايع
«تاريخ» در معناي اول به معناي وقايع و حوادث گذشته مي باشد. اين معنا از تاريخ ناظر به نفس رخداد هايي است كه در گذشته واقع شده است. به عبارت ديگر مقصود از تاريخ، تاريخ در وجه «آنتولوژي»[3] آن است.
2/2- تاريخ به مثابه علم گزارش از حوادث و وقايع
معناي دوم از تاريخ، ناظر به علم و دانش تاريخ ميباشد كه وظيفهي آن گزارش از وقايع و حوادثي است كه در گذشته رخ داده است. در اين علم از وقايع، سرگذشت و سرنوشت سلسلهها، حكومتها، اقوام، تمدنها، فرهنگها و سنتهاي گذشته سخن به ميان ميآيد. از اين منظر، علم تاريخ صبغهي «اپيستمولوژيك»[4] پيدا مي كند.
3/2- نسبت اين دو معنا با يكديگر
مايكل استنفورد دوگانگي معناي تاريخ را اينگونه بيان ميكند:
در آغاز بايد اين نكته روشن شود كه تاريخ يك چيز نيست، بلكه چندين چيز است. تاريخ هم عبارت است از چيزي كه اتفاق ميافتد و هم تصويري كه از آن در ذهن ميسازيم. تاريخِ نخست همان چيزي است كه ما ميخواهيم باور كنيم كه مجموعهاي باشد از رويدادها يا موقعيتهاي عيني، يا وجودهاي قابل شناسايي و قابلِ تشخيص واقع شده در زمان و مكان معين. تاريخِ دوم عبارت است از ذخيره، يادآوري، بازآفريني و بازفهم آن رويدادها و بالاخره تأثير آنها بر شيوهي برخورد ما با رويدادها و موقعيتهاي كنوني.[5]
بنابراين ميتوان گفت متعلق دانش تاريخ -تاريخ به معناي دوم-، حوادث تاريخي -تاريخ به معناي اول- است. به عبارت ديگر معناي اول از تاريخ، موضوع علم تاريخ به معناي دوم است:
در موضوع «تاريخ» تناقضي در لفظ است، هم در لفظ تاريخ در ادبيات فارسي و عربي و هم در معادل انگليسي فرانسه و آلماني آن. در هر دو فرهنگ، دو مفهوم مختلف تحت يك كلمه بهكار ميرود. ميدانيم كه يك «علم» وجود دارد و يك «موضوع علم»؛ مثلا زمين، آسمان، عناصر و روان، موضوعهاي علم است و زمينشناسي، هيأت، شيمي، جامعهشناسي و روانشناسي، «خود علم». كلمهي طب داريم كه نام علم است و موضوعش بدن انسان و بيماريهاي بدن انسان است؛ بنابراين موضوع اين علم، لفظي به نام «بيماريهاي بدن» دارد و خود علم لفظ ديگري به نام «طب»، اما در تاريخ، هر دو مفهوم، يعني «موضوع تاريخ» و «خود علم تاريخ» در يك لفظ مشترك «تاريخ» بيان ميشود.[6]
4/2- دو معناي «فلسفه تاريخ»
تفاوت در معناي تاريخ موجب گرديده است كه اصطلاح «فلسفه تاريخ» نيز متناظر با ايندو، دو معناي متفاوت پيدا كند:
اين دو معناي مختلف واژهي تاريخ، تمايز دو نوع مطالعه به كلي متفاوت، اگر چه نه كاملا بيارتباط به هم را كه به نام «فلسفهي تاريخ» معروف است، نشان ميدهد، فلسفهي تاريخ در معناي اول واژه «تاريخ» -يعني تاريخ به مثابه رويداد- معمولا فلسفه نظري يا مادي يا محتوايي تاريخ خوانده ميشود. هدف فيلسوف نظري تاريخ اين است كه در رويدادهاي گذشته، الگو يا معناي كلي كشف كند. فلسفهي تاريخ، در معناي دوم واژه «تاريخ» -تاريخ به مثابه گزارش- معمولا فلسفهي نقدي يا صوري يا تحليلي تاريخ و يا فلسفهي علم تاريخ خوانده ميشود. فلسفهي نقدي تاريخ مسائلي دربارهي پژوهش تاريخي پيش ميكشد و به نقد ادعاهاي مربوط به علم ميپردازد. هدف فيلسوف نقدي تاريخ اين است كه ماهيت پژوهش تاريخي را وضوح بخشد و پيش فرضهاي اساسي، مفاهيم نظام دهنده و روش تحقيق و نگارش آن را روشن سازد.[7]
3- شاخصههاي علم «تاريخ»
تبيين دامنه علم تاريخ نيازمند تعريف موضوع و شاخصههاي اين علم ميباشد تا از اين طريق حد و مرز اين علم قابل تشخيص گردد. آيا مطلق هرآنچه در «گذشته» رخ داده است، داخل در تاريخ ميباشد؟ آيا فقط امور مربوط به «انسان» در علم تاريخ جاي دارد و يا اينكه دانش تاريخ، همهي موجودات را فرا ميگيرد؟ اينها از جمله سوالات اصلي در اين زمينه ميباشد. برخي محققان درصدد ارائهي تعريفي جامع و مانع از «علم تاريخ» بودهاند:
«علم تاريخ، علم شناخت و تفسير گذشتهي انسانها در پرتو حال است كه بر اساس روشها، گزينشها و تفسيرهاي مورخان به دست ميآيد»[8].
برخي ديگر از محققان به ارائه شاخصههاي علم تاريخ پرداختهاند كه از جمله سه متغير «انسان»، «گذشته» و «وقايع مهمه»، مؤلفههاي اصلي تاريخ شمرده شده است. [9]
اين سه شاخصه در تعريف موضوع علم تاريخ از ديدگاه مرحوم شريعتي نيز وجود دارد:
موضوع علم تاريخ عبارت است از: «مجموعهي پديدهها و واقعهها و روابط و فعل و انفعالات و زاد و مرگ حوادث و تكوين طبقات و طلوع و رشد و افول تمدنها و جامعهها و مجموعهي همه رويدادها و پديدههاي ويژهي انسان در رابطهاش با«طبيعت» و در رابطهاش با «ديگري» در زمان «گذشته»، از بي نهايت دور تا حال.»[10]
مولفههاي دانش (معرفت) تاريخ از نظر مايكل استنفورد نيز «واقعيت گذشته»، «تفسير آثار بازمانده» و «زمان» ميباشد.[11] در اين ديدگاه، محدوديت علم تاريخ به موضوع «انسان» ملاحظه نمي شود. برخلاف هگل كه از اين هم محدودتر ميانديشيد چرا كه او معتقد بود كه تنها آن اقوامي را كه خودشان از داشتن تاريخ و از زيستن در تاريخ آگاه بودند ميتوان به عنوان اقوام تاريخي در نظر گرفت.[12] كالينگوود نيز «افعال موجودات انساني كه در گذشته انجام پذيرفته است» را موضوع تاريخ ميداند.[13]
4- تقسيمات علم «تاريخ»
مواجه با تاريخ داراي انحاء و انواع مختلفي است كه روش تحقيق و مطالعه تاريخي را متفاوت ميسازد. از اين روي برخي محققان و انديشمندان درصدد برآمدند اقسام دانش تاريخ را تبيين كرده و خصوصيات آن را بيان كنند.
هگل از جمله افرادي است كه به دستهبندي گونههاي پژوهش در تاريخ پرداخته است:
الف: تاريخ دست اول: تاريخنويساني همچون هرودوت و توكوديدس كه كارها و اوضاعي را وصف كردهاند كه خود، آنها را ديدهاند و آزمودهاند.[14]
ب: تاريخ انديشيده: در اين شيوه، تاريخنويس خود را از تنگناي زمان و مكان و روحيهي حاكم بر آنها ميرهاند و به بازآفريني گذشته ميپردازد كه اين امر با نيروي فهم تاريخ نويس به عنوان واسطه صورت ميپذيرد. تاريخ انديشيده نيز خود شش گونه فرع دارد: 1. تاريخ جامع يا عمومي 2. تاريخ كرداري: نويسنده بكوشد تا وضع كنوني را در قالب رويدادها و كارهاي گذشتگان توصيف كند. 3و4. تلخيص: كه خود دو نوع است: اول اينكه گزارش رويدادها چندان خلاصه ميشود كه جوهر و روح آن رويدادها از ميان ميرود، دوم اينكه آنقدر با تفصيل و شرح جزئيات همراه است كه اصل واقعه در آنها گم ميشود. 5. تاريخ انتقادي: كه هدفش نقد روش اندرزگويانه و يا سودنگرانهي برخي از مورخان است. 6. تاريخ ويژه يا تخصصي، كه از تمامي يك منظومه فرهنگي فقط يك جنبه را براي پژوهش تاريخي بر ميگزيند همچون تاريخ حقوق يا هنر.[15]
ج: تاريخ فلسفي: تاريخ فلسفي همان روح است كه تا ابد نزد خود حاضر ميماند و گذشته برايش وجود ندارد، رويدادهاي تاريخ جهان را رهبري كرده است و ميكند.[16]
هگل فلسفهي تاريخ را بررسي انديشهگرانهي تاريخ ميداند و تفاوت ميان تاريخ انديشيده و فلسفه تاريخ را هرچند كه هردو از انديشه مايه ميگيرند، در اين ميداند كه فلسفهي تاريخ بر عقل استوار است ولي تاريخ انديشيده بر فهم. عقل، روابط ميان امور و جايگاه آنها را در منظومهاي كلي در مييابد، ولي فهم فقط جزء جزء امور را صرفنظر از پيوندهايي كه باهم دارند ميشناسد.[17]
مايكل استنفورد اقسام تاريخنگاري را به سه قسم تقسيم ميكند: « تاريخنگاري توصيفي، تاريخنگاري تحليلي، تاريخنگاري تاريخي»
تاريخنگاري توصيفي آنچه را معمولا مورخان انجام ميدهند، ميپذيرد و روشها و شيوههاي متعارف آنان را توصيف ميكند. تاريخنگاري تاريخي شيوههاي نگارش تاريخ را در 2500 سال از زمان هرودوت به اين سو، دنبال ميكند. تاريخنگاري تحليلي يا نقدي از مفاهيم و مسائلي فلسفي بحث ميكند كه از نگارش تاريخ پديد ميآيند و در عمل، با فلسفهي تحليلي يا نقدي تاريخ همپوشاني دارد؛ شايد تنها تفاوت اين است كه اولي از ديد مورخ به موضوع نزديك مي شود و دومي از سوي فيلسوف.»[18]
آنچه در تاريخنگاري تحليلي يا فلسفهي تحليلي تاريخ مد نظر است، معناي دوم واژهي تاريخ است، يعني علم تاريخ يا تاريخ به عنوان يك رشتهي علمي و از اين نظر نيز كه موضوع تاريخنگاري تحليلي يا فلسفه تحليلي تاريخ يك رشتهي علمي است، آن را ميتوان معرفت درجهي دوم تلقي كرد.[19]
شهيد مرتضي مطهري نيز تاريخ را سهگونه تعريف ميكند. مبتني بر نظر ايشان سه علم مربوط به تاريخ مي توانيم داشته باشيم كه با يكديگر رابطهي نزديك دارند:
1- تاريخ نقلي: علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالي كه در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتي و هر واقعه و حادثهاي تا به زمان حال، يعني زماني كه دربارهاش قضاوت ميشود، تعلق دارد، «حادثهي روز» و «جريان روز» است و ثبت چنين وقايعي از قبيل «روزنامه» است. اما همين كه زمانش منقضي شد و بگذشته تعلق يافت جزء تاريخ ميگردد و به تاريخ تعلق دارد. پس علم تاريخ در اين معني يعني علم به وقايع و حوادث سپري شده و اوضاع و احوال گذشتگان. زندگينامهها، فتحنامهها، سيرهها، كه در ميان همهي ملل تأليف شده و ميشود از اين مقوله است.
علم تاريخ، در اين معني، اولا جزئي يعني علم به يك سلسله امور شخصي و فردي است نه علم به كليات و يك سلسله قواعد و ضوابط و روابط، ثانيا يك علم «نقلي» است نه عقلي، ثالثا علم به «بودن»ها است نه علم به «شدن»ها. رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر. ما اين نوع تاريخ را «تاريخ نقلي» اصطلاح ميكنيم.
2- تاريخ علمي: علم به قواعد و سنن حاكم بر زندگيهاي گذشته كه از مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته بدست ميآيد. آنچه محتوا و مسائل تاريخ نقلي را تشكيل ميدهد، يعني حوادث و وقايع گذشته، به منزلهي «مبادي» و مقدمات اين علم بشمار ميروند. و در حقيقت آن حوادث و وقايع براي تاريخ به معني دوم، در حكم موادي است كه دانشمند علوم طبيعي در لابراتور خود گرد ميآورد و آنها را مورد تجزيه و تركيب و بررسي قرار ميدهد كه خاصيت و طبيعت آنها را كشف نمايد و به روابط علي و معلولي آنها پي ببرد و قوانين كلي استنباط نمايد. مورخ به معني دوم، در پي كشف طبيعت حوادث تاريخي و روابط علي و معلولي آنها است تا به يك سلسله قواعد و ضوابط عمومي و قابل تعميم به همه موارد مشابه حال و گذشته دست يابد. ما تاريخ به اين معني را «تاريخ علمي» اصطلاح ميكنيم.
هر چند موضوع و مورد بررسي تاريخ علمي حوادث و وقايعي است كه به گذشته تعلق دارد، اما مسايل و قواعدي كه استنباط ميكند اختصاص به گذشته ندارد، قابل تعميم به حال و آينده است. اين جهت تاريخ را بسيار سودمند ميگرداند و آنرا بصورت يكي از منابع «معرفت» «شناخت» انساني در ميآورد و او را بر آيندهاش مسلط مينمايد.[20]
تاريخ علمي مانند تاريخ نقلي به گذشته تعلق دارد نه به حال و علم به بودنها است نه علم به «شدنها» اما بر خلاف تاريخ نقلي، كلي است نه جزئي، عقلي است نه نقلي محض. تاريخ علمي در حقيقت بخشي از جامعهشناسي است، يعني جامعهشناسي جامعههاي گذشته است. موضوع مطالعهي جامعهشناسي اعم است از جامعههاي معاصر و جامعههاي گذشته. اگر جامعهشناسي را اختصاص بدهيم به شناخت جامعههاي معاصر، تاريخ علمي و جامعهشناسي دو علم خواهند بود اما دو علم خويشاوند و نزديك و نيازمند به يكديگر.
3- فلسفهي تاريخ: يعني علم به تحولات و تطورات جامعه از مرحلهاي به مرحله ديگر و قوانين حاكم بر اين تطورات و تحولات. به عبارت ديگر: علم به «شدن» جامعهها نه «بودن» آنها.[21]
5- سير تحولات مفهوم «تاريخ»
اولين تاريخنگاريها را غالبا به هرودوت (5 ق م) و هومر (8 ق م) نسبت ميدهند كه منظومهي عظيم و وزين ايلياد و اوديسه -كه منظومهي اسطوره سرايانه تاريخ وقايع است- را به نگارش در ميآورد.[22] دورهي ابتدايي «تاريخ» را ميتوان ثبت وقايع تاريخي به صورت خام و فارغ از هرگونه تحليل و تصرفي در آن دانست. اين نوع از تاريخنگاري از آنجا كه آن را فاقد خصلتهاي يك «علم» و متضمن قضاياي جزئي و شخصي ميدانستند، در دستهبندي و ارزشگذاري علوم مورد بياعتنايي بسيار واقع ميشود، چنانكه ارسطو در طبقهبندي علوم خود براي تاريخ سهمي قايل نميشود و آن را به حساب نميآورد. اين بيمهري به تاريخ ميان حكماي مسلمان و از جمله ابن سينا و در نگاهي وسيعتر حكماي مشايي نيز به چشم ميخورد. به نظر ميرسد با توجه به تأثيرپذيري حكماي مسلمان از حكماي يوناني و به خصوص حكمت ارسطويي، اينان نيز بدبيني عمومي فلاسفهي يونان درباره دانش تاريخ را به ارث بردهاند.[23]
در ميان مسلمانان تاريخنگاري با عامل «عبرت» همراه است؛ در پايان داستانهاي انبياء و اقوامشان در قرآن كريم بر عبرت آموزي از سرنوشت آن اقوام تأكيد شده است. بدينترتيب مورخان مسلمان از اين منظر به تبيين حركت تاريخ پرداختهاند. اين نگرش، وجه غالب تاريخنگاري اسلامي از نخستين قرون اسلامي تا قرن چهاردهم هجري بوده است. كتاب معروف ابن خلدون - اواخر قرن هشتم هجري- با نام «العبر» مويد همين نظر است. در اينگونه تاريخ نگاري، سنجش و نقد و ارزشيابي منابع و نتيجهگيري در كار نبود و مؤلفان، وقايع را بدون در نظر گرفتن روابط علت و معلولي، كنار هم ميچيدند و از ذكر بسياري از وقايع به سبب عدم درك معناي آنها - همچون مسايل اجتماعي و اقتصادي و مسائل ديگر- باز ميماندند.[24]
در ميان غربيان با توسعه دانشهاي مختلف و پيچيدگي ارتباط ميان حوزههاي علمي، به تدريج روابط تاريخ با ديگر دانشها رشد يافت و از قرن هجدهم به بعد، تاريخ جايگاه ويژهاي در ميان علوم پيدا كرد. عدوم انسانشناسي، علوم تاريخي نام گرفت و شاخهي جديدي از معرفت، به نام معرفت تاريخي پديدار گشت. هگل در فلسفه، تمام هستي را به صورت يك «تاريخ جاري» ديد و ويكو معرفت را با اعمال انساني خويشاوندتر دانست تا با رفتار طبيعت، ماركس از اقتصاد و سياست برداشت تاريخي كرد و اگزيستانسياليسم نيز ماهيت سيال انسان را به تاريخ عجين كرد و از انسان تاريخي سخن گفت.[25] بسياري از مورخان نيز به ضرورت استفاده از نظريههاي اجتماعي، سياسي، روانكاوانه و... پي بردند و به اين فكر افتادند تاريخ را از صرف وقايعنگاري و داستانسرايي نجات دهند و بر جنبهي تحليل آن افزوده و به آن نظام دهند و آن را از صورت حقايق ملموس و عيني به جنبههاي پارادايمي نزديكتر كنند و ماهيتي انتزاعيتر بدان بخشند. به همين دليل از دهه 60 - 70 ميلادي، كمتر كتابي ديده ميشود كه در آن، مورخان از مفاهيم و مقولات و مضامين عاريت گرفته شده از حوزههاي ديگر علوم، استفاده نكرده باشد. مثلا آنها از بحثهايي نظير طبقات اجتماعي، ساختارها و فونكسيون (كارويژه) استفاده ميكنند كه تماما از حوزههاي مختلف علوم اجتماعي و علومانساني گرفته شدهاند.[26]
تاريخ در سير خود به فضاي پستمدرن غرب ميرسد كه با نفي هرگونه روش و منطق و استقبال از نسبيت و تكثر همراه است. اين حالت كه ريشه در سوبژكتيويسم انسان غربي دارد بيش از آنكه به رخدادهاي تاريخي به مثابه وقايع واقعي بنگرد، با تأكيد بر عنصر «ذهنِ» مورخ، به دريافتها و تحليلهاي او اصالت مي بخشد كه در نتيجه اعتبار و ارزش حقيقي تاريخ از بين رفته و شأن تاريخ، به بازيهاي كلامي يا زباني تقليل مييابد. در اين برهه، ميان همهي اقوال - با تفاوتي كه در ميان آنها هست- يك نكته مشترك بود و آن اينكه تاريخ، علمي است كه به عالِم آن متكي است، يعني عالم اگر عوض شد آن علم هم عوض خواهد شد، از اين روي مي توان به تعداد مورخان تاريخ داشت![27]
بخش دوم
در اين بخش به تبيين موضوع «تاريخ» از نگاهي ديگر ميپردازيم كه از جهاتي چند داراي رويكردي نوين به اين موضوع ميباشد. [28] بيشك تحليل و تبيين «تاريخ» ميبايست مبتني بر مباني آن -كه در علم بالادستي مورد بحث قرار ميگيرد- صورت پذيرد. همانطور كه در ابتداي اين مقاله گذشت، علم «فلسفهي تاريخ» متصدي تبيين اين مباني ميباشد. رضا داوري اردكاني در اين خصوص آورده است:
متقدمان ميگفتند كه موضوع هر علمي در علم اعلي مورد بحث قرار ميگيرد و بر طبق اين اصل است كه پرسش دربارهي ماهيت تاريخ به فلسفه و فلسفه تاريخ تعلق دارد، ... در مورد تاريخ وقتي اصرار داريم كه آن را در عداد علوم انساني و اجتماعي قرار دهيم، چون پرسش در موضوع ميكنيم از حد علم خارج شدهايم، زيرا پرسش «تاريخ چيست؟» در حدود علم نميتواند مطرح شود، بلكه اصولا پرسشي است فلسفي و متعلق به فلسفهي تاريخ.[29]
بيترديد موضوع علم تاريخ، در علم «فلسفه علم تاريخ» بحث ميشود. اما براي تبيين اين اصطلاح بديع از «تاريخ» نيازمند مباحثي از فلسفهي
نظري تاريخ هستيم كه ناظر به واقعيت عالم هستي در پهناي زمان و مكان است و نه صرفا علم تاريخ. از اين روي به منظور تبيين «تاريخ» و خصوصيات و ويژگيهاي آن ضروري است ابتدا برخي مباني فلسفه تاريخي را تنقيح نموده سپس به تعريف «تاريخ» بپردازيم.
فصل اول: مباني تحليل تاريخ مبتني بر فلسفه نظري تاريخ
1- شكلگيري تاريخ مبتني بر «نظام ارادههاي انساني»
از اصليترين ويژگيهاي انسان، داراي «اراده» بودن اوست. اين خصلت، در شكلگيري هويت او و كيفيت زندگي انساني نقش كليدي ايفا ميكند. زندگي انسانها به صورت نظاممند و تحت روابط پيراموني با ديگران واقع ميشود به گونهاي كه رهايي از اين روابط امري است ناممكن. با توجه به اينكه افعال ارادي انسان، در حقيقت تجسد «اراده» اوست، ميتوان همهي تصرفات انساني را در عرصهي فردي و اجتماعي، ظهور و بروز ارادههاي انساني بدانيم. ارادههاي انساني در يكديگر تأثير و تأثر داشته و از پيوند آنها، نظام گستردهاي از ارادهها پديد ميآيد.
1/1- پيدايش «جامعه و تاريخ» بر محور «اولياي اجتماعي و تاريخي»
در هر برههاي از تاريخ با پيوند ميان ارادههاي انساني در سطوح مختلف، «نظام ارادهها» شكل ميگيرد و «جامعه» پديد ميآيد. محور نظام ارادههاي اجتماعي متعلق به «ولي اجتماعي» است كه ديگر ارادهها، در هماهنگي و تناسب با او جايگاه و منزلت پيدا ميكنند. به عبارت ديگر عامل انسجام و هماهنگي اين نظام، ارادهي محوري جامعه است. اراده ولي اجتماعي مي بايست ظرفيت مديريت و سرپرستي اجتماعي ارادهها را داشته باشد و بتواند با اشتداد خود در موضوع هماهنگي، ارادههاي ديگر را سوي خود جلب كرده و آنها را سرپرستي نمايد. از آنجا كه اين كار نوعي ولايت در سطح اجتماعي است، او را «ولي اجتماعي» ميناميم. ارادههاي اجتماعي، كه با محوريت ولي اجتماعي به يك «كل واحد» و «نظام» تبديل شده است، منشاء ايجاد روابط و آثار جديدي است كه قبل از آن از مجموع اين افراد ناممكن بوده است. از اينرو جامعه هويتي مستقل از هويت افراد خود دارد. اين بدان معنا نيست كه افراد انساني به عنوان عناصر اين نظام در وحدت جامعه منحل گشته و هويت خود را از دست ميدهند و صرفا عناصري اعتباري محسوب ميشوند، بلكه همانگونه كه از مفهوم «نظام» برميآيد، افراد انساني - به عنوان كثرات و عناصر نظام- و هويت مستقل جامعه -كه عامل وحدت نظام است-، هر دو حقيقي بوده و تشكيل «كل تركيبي» را ميدهند. به عبارت ديگر هم وحدت حقيقي است و هم كثرت و اين دو در تعامل و تقوم با يكديگر جامعه را تشكيل ميدهند.
همين احكام در مورد تاريخ نيز صادق است؛ يعني جوامع مختلف در سير تاريخ تشكيل يك مجموعهي واحد را داده و به خانوادهايي مبدل ميگردد كه هر يك از جوامع عضو آن خواهد بود. اين جوامع نيز هر يك در سرنوشت تاريخ سهم داشته و داراي ارتباط حقيقي با يكديگر ميباشند. محور هماهنگي جوامع در سير تاريخ، نيز ارادههاي تاريخي است؛ ارادههايي كه با ولايت و سرپرستي بر ديگر ارادهها و تولي آنها به او، محور نظام ارادههاي تاريخي قرار ميگيرد. بنابراين مجموعه «انسانها»، « جامعه» را تشكيل ميدهد و از مجموعه جوامع «تاريخ» پديد ميآيد.
2/1- طبقه بندي نظام ارادههاي انساني در سه سطح «فردي، اجتماعي و تاريخي»
روابط و تأثيرات ارادهها بر همديگر، مرزهاي زماني و جغرافيايي را در مينوردد تا آنجا كه اثر برخي ارادهها تا گسترهي وسيعي از زمان و مكان باقي خواهد ماند و البته اثر برخي ديگر نيز در اندك زمان و مكان محو ميشود. «ارادههاي انساني» همچون شبكهاي پيچيده است كه از بيشمار عنصر تشكيل شده و هريك از عناصر نيز در بيشمار رابطه با ديگر عناصر، جايگاه پيدا ميكند. از اين روي ميتوان در يك نگاه كلي، اين عالم را، عرصه نظام ارادههاي در هم تنيده دانست كه همه اعصار و ازمنه را فراگرفته است.
تحليل و تبيين اين شبكهي پيچيده از ارادههاي انساني به صورت كامل، امري ناممكن بوده و از ظرفيت درك و نظر انساني خارج است، اما ميتوان با انتزاع و سادهسازي، الگويي اجمالي از سطوح مختلف ارادههاي انساني را طراحي كرد. براين اساس ميتوان سه سطح «فردي، اجتماعي و تاريخي» را سه مقياس در ملاحظهي نظام ارادههاي انساني دانست. «انسان، جامعه و تاريخ» سه عنصر هويتساز در اين نظام بوده كه هريك ميتواند تعين و وحدت مخصوص به خود را داشته باشند؛ در اولين مرحله، ارادههاي انساني در ابعاد مختلف به هم گره ميخورند و «جامعه» پديد ميآيد. در مقياسي بالاتر، جوامع مختلف در سير زماني خود در سطح «تاريخ» به وحدت مي رسند. جوامع مختلف، همچون ارادههاي انساني بر يكديگر تأثير و تأثر داشته و در سير تاريخي خود بايكديگر رابطه برقرار مي كنند و اينگونه در سرنوشت «تاريخ»، موثر خواهند بود.
2/1- تقسيم ارادههاي انساني به ارادههاي« فردي، اجتماعي، تاريخي»
اما نكته حائز اهميت اينكه تأثير ارادهها نيز علي السويه و يكسان نميباشد. آنچه تا بدينجا گفته شد در خصوص معمول ارادههاي انساني بود كه ميتوان نظام حاصل از آنها را در سه سطح ملاحظه كرد اما خود ارادهها فينفسه نيز در يك سطح و داراي سهم تأثير برابر نيستند. بعضي از ارادهها، ارادههاي محوري در كل تاريخ هستند؛ يعني كل حركت تاريخ تحت تأثير آنها واقع ميشود و بعضي ديگر هم نقش بسيار محدودي دارند. به عنوان مثال انبياء اولوالعزم (عليهم¬السلام) تاريخ از يك سو و فراعنهي تاريخ از سوي ديگر انسانهايي هستند كه ارادهي آنها تأثير گذار بر جريان تاريخ است. دستهي ديگري از ارادهها هرچند بر سرنوشت تاريخ به طور مستقيم تأثيرگذار نبوده اما در مقياس اجتماعي؛ در پديد آوردن و يا سرنگوني يك جامعه سهم بسزايي ايفا ميكنند. آحاد انساني نيز به نسبت در فرايند جامعه و تاريخ و سير تكاملي آن نقش ايفا مي¬كنند، اينگونه نيست كه نقش انسان¬هاي ديگر صفر باشد. بر اين اساس ميتوان هريك از ارادههاي انساني را نيز از حيث تأثيرگذاري، به سه سطح «فردي، اجتماعي و تاريخي» تقسيم نمود.
2- پيدايش «نظام ولايت حق» و «نظام ولايت باطل» در تاريخ
1/2- ضرورت تحليل تاريخ بر مبناي دو جبهه «حق و باطل»
بر مبناي مكتب اسلامي موضعگيري ارادي انسان در برابر دو جريان ولايت حق و باطل قرار دارد. از اينرو همواره اراده انسان يا به ولايت حق پيوند ميخورد و يا به جبهه باطل تعلق ميگيرد. همچنين ارادههاي انساني هنگاميكه تشكيل يك جامعه را ميدهند، محور نظام ارادهها يا در جهت حق پيش ميرود و يا جهتگيري باطل دارد و ديگر ارادهها نيز با تولي به ولي اجتماعي درحقيقت، مجراي ولايت حق يا باطل خواهند بود. يكي در جهت توسعه پرستش عمل مي-كند و بندگي خداي متعال را در عالم پيش مي برد و ديگري سعي در توسعه دنياپرستي و نفسپرستي و استكبار برخداي متعال دارد. جوامعِ در طول تاريخ نيز هنگاميكه به صورت نظام واحد گرد هم ميآيند، محور هماهنگي آنها از دو جهت حق و يا باطل خارج نيست. بنابراين دو قطب تاريخي حق و باطل يكي بر محور انبياء و اوصياء الهي (عليهم¬السلام) و ديگري بر محور طواغيت فراعنه و مستكبرين تاريخ شكل ميگيرد. محور انبيا و اولياي الهي هم وجود نوراني و مقدس نبياكرم (صلي الله عليه و آله) و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم¬السلام) هستند كه براساس معارف شيعي محور كل بندگي و پرستش در كل تاريخاند. همچنين اساس و منشاء همه خوبيها و خيرات و بركات در عالم حضرات معصومين (عليهم¬السلام) ميباشند؛ «نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر»[30]، « ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه»[31]. همچنين منشاء و مبداء تمام شرور و قبايح، اراده شياطين جن و انس مي باشد؛ « و عدونا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيحه و فاحشه»[32]
2/2- وجود سه سطح پرستش «فردي، اجتماعي و تاريخي» در نظام ولايت حق يا باطل
پرستش انسانها به سه صورت «فردي، اجتماعي و تاريخي» واقع ميشود. گاهي انسان در خلوت خود و جداي از روابط اجتماعي، نسبت به خداوند متعال موضع مي¬گيرد و فعلي را انجام ميدهد كه اين عبادت «فردي» خواهد بود. همچنين انسانها در نظام ارتباطي خود، با همكاري و تعاون مشترك، اجتماع مدني را پديد ميآورند كه حول يك محور واحد شكل مي-گيرد؛ اين منظومهي روابط يا بر محور بندگي و عبوديت خداي متعال است و يا بر محور عصيان و استكبار عليه او. خاصيت طاعت جمعي اين است كه همهي اعضاء در ثواب و فضيلت همديگر شريك هستند. همچنين اگر معصيت جمعي هم باشد همه در گناه و عقاب همديگر شريك خواهند بود. در يك سازمان، فعل فرد مكمل و موثر در همه فعل كل است، كما اينكه از فعل كل تأثير ميپذيرد.
همانطور كه ذكر شد جوامع مختلف در طول تاريخ به صورت جزايز مستقل و منفك از يكديگر قرار نگرفتهاند، بلكه حول يك مدار و به سمت و سوي خاصي حركت مي¬كنند و برايند آن يا در جهت پرستش خداي متعال است و يا در جهت طغيان و عصيان، كه در اينصورت طاعت و معصيت تاريخي پديد ميآيد. نتيجهي اين طاعت و معصيت تاريخي اين خواهد بود كه انسان به نسبت فعل و تأثيرش، در آن عبادت و يا معصيت شريك خواهد شد. به عنوان مثال يك شركت سهامي كه افراد در آن سهام دارند كسي كه ده هزار سهم دارد و كسي كه يك سهم داشته باشد، هر دو در كل كارخانه به نسبت شريك هستند. نمي¬توان گفت قسمتي از اين كارخانه متعلق به اوست و بقيهي كارخانه تعلقي به او ندارد بلكه در هر جزئي از اين كارخانهي عظيم، به نسبت سهمش در آن شريك است. بنابراين كسي كه در عبادت در مقياس تاريخي شركت ميكند در عبادت كل شريك است كه اين مشاركت حقيقي است و نه قرار دادي. به عنوان مثال اگر شخصي يك سهم در ساخت يك مسجد داشته باشد در كل مسجد شريك است و در همه عبادتهاي انجام شده در آن مسجد شريك مي¬باشد و همچنين اگر شخصي در ساخت يك ميكده به اندازه يك سهم سرمايهگذاري¬كند، در كل معصيتها به نسبت به كل شريك است. البته نسبت تأثيرها به نسبت سهم ها متفاوت است.
در جبهه حق اراده تمام انبياء و اولياء عليهم¬السلام حضور دارد كه انسان وقتي اراده خود را با اراده اين حضرات معصومين عليهم¬السلام گره بزند، در كل دستگاه جبههي حق مشاركت ميكند. به عنوان نمونه عاشورا يك واقعه تاريخي است كه انسان مومن ميتواند با توفير نيت در آن عبادت تاريخي حضور يابد؛ «ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً».
3/2- وجود نزاع و درگيري بين دو جبههي تاريخي «حق و باطل»
هر يك از اين دو جبهه «حق» و «باطل» در حركت خود به دنبال گسترش و توسعه دامنه خويش هستند و به همين دليل در طول تاريخ بايكديگر درگير مي¬شوند. اصليترين تعارضي كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر و عبوديت و استكبار است، البته اين مطلب بدين معنا نيست كه در درون خود جريان كفر و استكبار و شيطنت، درگيري رخ نمي¬دهد، بلكه خود اين جريان هم ممكن است بر سر پرستش دنيا، استعلا و سيطرهطلبي، با يكديگر درگير شوند؛ «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّي» (حشر14). جبههي كفر و استكبار در دورن خود، تشتت در قلوب دارند و از اين رو بسياري از درگيريهايي كه در عالم اتفاق ميافتد به درون اردوگاه جبهه كفر بازگشت ميكند، لكن اصليترين درگيري كه در عالم وجود دارد و حركت كلي تاريخ را شكل ميدهد، درگيري «حق و باطل» و «كفر و ايمان» است كه با عبور از لايههاي سطحي و مياني، مي توان گفت هر دو جبهه در حقيقت بر سر طاعت و عصيان مبارزه ميكنند. اساس جنگ و درگيري بر پذيرش و يا عصيان در مقابل «ولايت الهيه» در تاريخ است نه جنگ بر سر آب و غذا و لباس.
البته حكمت اين درگيري و نزاع در رشد مومنين ميباشد؛ به عبارت ديگر امداد جبهه كفر به خاطر اين است كه مومنين در اين درگيري و بر اثر فشار بيروني ارتقاء ظرفيت پيدا كنند. البته آنها متناسب با رشد ايمان در جبهه حق امداد ميشوند تا جبهه ايمان شكسته نشود؛ «وَ لَوْلا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُون» (الزخرف33). در غير اينصورت خدواند امداد بيشتري به آنها ميكرد تا در كفر خود غرق شوند.
فصل دوم: تعريف تاريخ و تبيين خصوصيات آن
1- تعريف تاريخ به بالاترين سطح از حضور ارادهها
طبق اين رويكرد، «تاريخ» سطحي از تأثير ارادههاي انساني مي باشد كه از زمان و مكان خاص فراتر رفته و نمايانگر برايند ارادهها ميباشد. چنين تصويري از تاريخ، همچون تصوير نقشهاي است كه هرچه از سطح زمين فاصله ميگيرد، جزئيات و اشياء خُرد، محو و يا كوچك تر شده و تنها موجودات كلان و وسيع، نمايش داده ميشود. اما نظام ارادههاي انساني از اين نيز پيچيدهتر است؛ در سطح تاريخي، ارادههاي انساني حضور دارند اما نه به صورت مستقل و فردي، بلكه برايند تجميع و تركيب ارادهها در غالب و پيكره «جامعه»، در تاريخ نقش ايفا ميكنند. بنابراين ارادههاي انسان هاي معمولي نميتوانند بدون اينكه با ديگر ارادههاي اجتماعي پيوند برقرار كنند، در تاريخ حضور مستقيم داشته باشند.
2 - فراگيري تاريخ نسبت به «گذشته، حال و آينده»
طبق مبناي فوق، «تاريخ» عبارت است از عامترين و شاملترين مقياس از نظام ارادههاي بشري در پهناي زمان و مكان. در اينصورت تاريخ منحصر به «گذشته» و رخدادهاي آن نخواهد بود بلكه سطحي فراگير از پيوند ارادهها بوده كه «گذشته، حال و آينده» را شامل مي شود. چنين خصلتي از تاريخ، هرچند نزد انديشمندان در موضعي كه به تعريف و تبيين «تاريخ» پرداختهاند ديده نميشود اما برخي از آنان در ضمن توجه به «فلسفهي تاريخ»، چنين تعريفي از تاريخ را قصد كردهاند. شهيد مطهري به اين نكته اشاره دارند:
فلسفه تاريخ ، مانند تاريخ علمي، كلي است نه جزئي، عقلي است نه نقلي، اما برخلاف تاريخ علمي، علم به «شدن» جامعههاست نه علم به «بودن» آنها. و نيز برخلاف تاريخ علمي، مقوم تاريخي بودن مسائل فلسفه تاريخ اين نيست كه به زمان گذشته تعلق دارند، بلكه اين است كه علم به يك جريان است كه از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آينده كشيده ميشود. زمان براي اين گونه مسائل صرفا " ظرف " نيست ، بلكه يك بعد از ابعاد اين مسائل را تشكيل ميدهد.[33]
3- تاريخ، سير از كثرت به وحدت
همانطور كه گذشت در اين رويكرد، «تاريخ» به مجموعهي تمامي حوادث و رخدادها اطلاق نميشود بلكه اين وقايع پس از طبقهبندي خاص خود مبتني بر الگوي «انسان، جامعه و تاريخ»، در رتبه مقياس سوم، عنوان «تاريخ» را دريافت ميكند. از اين روي ميتوان مجموعهي عالم را همچون هرم تصور كرد كه هرچه از قاعده به سمت رأس سير ميكنيم، از كثرات كاسته شده و به وحدت آن افزوده مي شود:
توجه به تاريخ از منظر وحدت و جامعيت نيز در خلال مباحث برخي صاحبنظران به چشم مي خورد؛ كارل ياسپرس در برخي عبارت خود، به جنبهي «وحدت تاريخ» توجه كرده و نگاهِ از منظر «تاريخ» را با فاصله گرفتن از كثرات و رسيدن به وحدت ملازم ميبيند:
علم تاريخ در اين كوشش است كه وحدت تاريخ را درك كند، يعني تاريخ جهان را همچون واحدي كامل بينديشد. از اين رو توجه فلسفي به تاريخ به دنبال وحدتي ميگردد كه انسانيت به واسطه آن بهم پيوسته است.[34]
چنين ديدگاهي نسبت به تاريخ، قصد دارد از پهناي تاريخ بكاهد و آن را در وسعتي كوچكتر ملاحظه كند. اين زاويه ديد نسبت به وقايع و شخصيتهاي تاريخي، موجب ميگردد كه صحنهي تاريخ از جزئيات و رخدادهاي خرد، پالايش شده و عوامل و عناصر اصلي نمايان گردد:
در اين صورت وقايع و شخصيتهاي بزرگ از حيث زمان همه در يك سطح قرار ميگيرند و سنت تاريخي جنبه تاريخي بودن را از دست ميدهد.[35]
پي نوشت:
[2] - دانشنامه جهان اسلام، ج6، مدخل «تاريخ/ تاريخ نگاري، بخش اول»، به منظور كسب اطلاعات بيشتر ر.ك: حسن حضرتي، «تأملاتي در چند مفهوم بنيادين دانش تاريخ» سايت اينترنتي:http://hassanhazrati.blogfa.com
[3] - ontology
[4] - epistemological
[5] - مايكل استنفورد، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ترجمه احمد گل محمدي، ص421
[6] - علي شريعتي، انسان، مجموعه آثار 24، ص250
[7] - مسعود صادقي، مقدمه «درآمدي بر تاريخ پژوهي» ، مايكل استنفورد، ص2
[8] - ملائيتواني، عليرضا، مقاله «كند وكاوي در تعريف علم تاريخ و نقد يك نگاه»، نشريهي تاريخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، تابستان 1384، شماره 22ص 23
[9] - «در اين تعريف براي علم تاريخ سه متغير در نظر گرفته شده است: انسان، گذشته و وقايع مهمه. به نظر ميرسد حذف يا ناديده گرفتن هر كدام از اين سه متغير، تاريخ را از داشتن موضوع و قلمرو مشخص محروم خواهد كرد. متغير نخست دلالت بر «انسان» دارد؛ چرا كه اساسا انسان موضوع علم تاريخ است. از اين رو آن جايي كه انسان نباشد، تاريخ نيز وجود ندارد. موضوعي كه بالاستقلال براي تاريخ مهم است، انسان است. بنابراين علم تاريخ پيرامون «انسان» در گردش است. اگر در تاريخ، كوه طور يا چاه زمزم و يا غار حراء اهميت يافته، به دليل وجود ردپاي انسان در آن مكانهاست، وگرنه آنها به خودي خود موضوع و محل توجه تاريخ نميبودند. متغير دوم دلالت بر «گذشته» دارد؛ چرا كه اساسا قلمرو علم تاريخ محدود به زمان گذشته است يعني در تاريخ تنها از وقايعي گفت و گو ميشود كه رخ داده و زماني از آنها گذشته است. علم تاريخ به حال و به آينده تعلق ندارد، بلكه تنها شامل زمان گذشته است. اگر در اين علم از زمان حال و آينده گفتوگو شود، در آن صورت به قلمرو فايدهي تاريخ قدم نهادهايم. به عبارت ديگر، فايدهي تاريخ براي زمان حال و آينده است، اما موضوعهاي تاريخي تنها در زمان گذشته قابل جستجو هستند... اما متغير سوم دلالت بر «وقايع مهمه» دارد؛ يعني هر آن چيزي كه در گذشته براي انسان و دربارهي انسان اتفاق افتاده است، جزو تاريخ به شمار نميآيد، بلكه تنها وقايع مهمهاي كه براي مورخان ارزش ثبت داشته است، جزو تاريخ است. (حسن حضرتي، «اسلام و ايران؛ بررسي تاريخي»،مجموعه مقالات، قم، بوستان كتاب قم، (انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1382، ص15)
[10] - علي شريعتي، انسان، مجموعه آثار 24، ص251
-[11] مايكل استنفورد، درآمدي بر تاريخ پژوهي، ترجمه دكتر مسعود صادقي، ص191- 192
[12] - همان، ص191
[13] - همان، ص7
[14] - گ.و.هگل، عقل در تاريخ، ترجمه حميد عنايت، ص3
[15] - همان، مقدمه مترجم و ص3- 18
[16]- همان، ص18
[17] - حميد عنايت، عقل در تاريخ، گ.و.هگل، مقدمه مترجم، ص17
[18] - همان، ص26-27
[19]- همان، ص5 ؛ «كتاب «درآمدي بر تاريخ پژوهي» از مايكل استنفورد، به اذعان خود وي تحت مقولهي تاريخنگاري تحليلي جاي ميگيرد. پارهاي از مسايل مهم و اوليهاي كه دربارهي تاريخ مطرح ميشود از اين قرار است : 1. تاريخ چيست؟ (ماهيت تاريخ) 2. تاريخ دربارهي چيست؟ (موضوع تاريخ) 3. تاريخ چگونه عمل ميكند؟ (روش تاريخ) 4. ارزش تاريخ چيست؟ (هدف و غايت تاريخ) 5. تاريخ به عنوان يكي از شاخه هاي دانش، چه ربط و نسبتي با ديگر شاخه هاي دانش دارد؟«( مايكل استنفورد، درآمدي بر تاريخ پژوهي، ترجمه دكتر مسعود صادقي، ص4)
[20] - فرقي كه ميان كار محقق تاريخ علمي با كار عالم طبيعي هست اينست كه مواد بررسي عالم طبيعي، يك سلسله مواد موجود حاضر عيني است و قهرا بررسيها و تجزيه و تحليلهاي آن همه عيني و تجربي است. اما مواد مورد بررسي مورخ در گذشته وجود داشته و اكنون وجود ندارد، تنها اطلاعاتي از آنها و پروندهاي از آنها در اختيار مورخ است. مورخ در قضاوت خود مانند قاضي دادگستري است كه بر اساس قرائن و شواهد موجود در پرونده قضاوت ميكند نه براساس شهود عيني. از اينرو تحليل مورخ، تحليل منطقي و عقلاني است كه در لابراتوار عقل با ابزار استدلال و قياس انجام ميدهد نه در لابراتوار خارجي... لذا كار مورخ از اين جهت به كار فيلسوف شبيهتر است تا كار عالم طبيعي.(جامعه و تاريخ، ص70)
[21] - مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص70
[22] - البته معرفي يونان به عنوان خاستگاه تاريخنگاري ممكن است برخاسته از سياستي باشد كه سعي دارد همهي فضايل علمي را مستند به يونان قديم كند. برخي از محققان به وجود آثار تاريخي در خاورميانه امروزي پيش از هرودوت و هومر اشاره دارند: «اما قبل از اينها ما در منطقه بين النهرين و در منطقه عيلام يعني در همين خاورميانه امروزي به عظيمترين دستگاههاي فكري و نظري برميخوريم كه در باب اجتماع، تاريخ، فتوحات و تلاشهاي صورت گرفته در باب فتح و جنگ و آباداني و...نگاشته شده است. يك نمونه بارز اين دستگاهها، الواح گلي مربوط به حماسه گيل گمش در منطقه اكد و بابل است و نمونهي ديگر، الواح كلي كتابخانه آشورباني پال و يا همان «قانون حمور ابي» است.» (حسينعلي نوذري، گفتوگو دربارهي فلسفه تاريخ، نشريه گزارش گفتوگو، ص8)
[23] - سيدابوالفضل رضوي، جايگاه علم تاريخ در حكمت مشاء، فصلنامه تاريخ اسلام، سال دهم، بهار 1388، شماره 37 ص69
[24] - محمد حسن رجبي، ما و تاريخ نگاري جديد، سوره انديشه، شماره 48 و 49ص228
[25] - عبدالكريم سروش، تفرج صنع، ص255
[26] - حسينعلي نوذري، گفت و گو در باب فلسفه و تاريخ، نشريه گزارش گفت و گو، شماره7، آذر و دي1382ص7
[27] - عبدالكريم سروش، تفرج صنع، ص256
[28] - چنين ديدگاهي به «تاريخ»، منتسب به فرهنگستان علوم اسلامي قم ميباشد كه نگارنده از برخي بيانات استاد سيد محمد مهدي ميرباقري استفاده كرده است، بديهي است كه نقاط ضعف اين نوشتار متوجه نگارنده است.
[29] - رضا داوري اردكاني، تمدن و تفكر غربي، «تاريخ چيست؟»، ص51-52
[30] - اصول كافي، ج8، ص242
[31] - مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره
[32] - اصول كافي، ج8، ص242
[33] - مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ ، ص77
[34] - كارل ياسپرس، آغاز و انجام تاريخ، ص 345
[35] - همان، ص314
يحيي عبدالهي - كارشناسي ارشد تاريخ تشيع، سطح سه حوزهي علميه و پژوهشگر فرهنگستان علوم اسلامي قم
منبع : مجله فرهنگي-تحليلي سوره انديشه / شماره 54-55
چهارشنبه|ا|12|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]
-
گوناگون
پربازدیدترینها