واضح آرشیو وب فارسی:ايران: فرهادي، جايزه و دانايان روزگار ما
جايزه چيز خوبي است. اسكار گرفتن هم خوب است. اساساً خيلي خوب است كه كشور آدم در دنيا مطرح شود و بر سر زبانها بيفتد. من كه در ايران نيستم اين را بهتر وجدان ميكنم. فرهادي هم آدم خوبي است. اصلاً هنرمند جماعت آدمهاي خوبي هستند. آزارشان به مورچه هم نميرسد و از همه مهمتر آنكه مثل اهل سياست نيستند. ساده حرفشان را ميزنند. خوب يا بد، حرفشان عين عملشان يا همان اثرشان است.
اينها را گفتم تا مبادا حرفي كه ميخواهم بزنم را با سياست و حرف اهل سياست خلط كنيد. من يك دانشجوي ساده فلسفه هستم و هميشه سعي كردهام فارغ از مسائل سياسي با مسائل و پديدهها نسبتي داشته باشم و بيشتر هم درصدد «فهم» امور هستم تا «قضاوت».
وقتي فيلمهايي مانند فيلم فرهادي را ميبينم، نخستين پرسشم اين است كه «معناي هنر» چيست؟ آيا بايد براي هميشه «سينما» را از «هنر» جدا كنم؟ يا همان نظر معروف را بپذيرم كه سينما يك «هنر- تكنيك» است؟
تازه از اين سؤالات كه فارغ ميشوم، پرسشي ديگر گريبانم را ميگيرد كه كدام معناي هنر را بايد ملاك و ميزان قرار دهم؟ آيا همين كه جريدهها (اعم از دريده گويشان يا گزيده گويشان) چيزي را هنر ناميدند، كافي است كه آن را «هنر» بدانيم؟
آيا هنر آن است كه بتواني «واقعيت» را طابق النعل بالنعل، «منعكس» كني؟ آيا اساساً اثر هنري تاب آن را دارد كه «همه» واقعيت را منعكس كند؟
اگر اثر هنري نتواند همه واقعيت را منعكس كند و تنها گوشهاي از واقعيت را بازنماياند، آنوقت چه رخ ميدهد؟ آيا اين يك «حقيقت» است؟ اساساً بازنمايي گوشهاي از واقعيت، وظيفه هنر است؟
ارسطو چه ميگفت؟ آه يادم آمد. «هنر براي كاتارسيس است» يعني پالايش روح.
آيا ارسطو نميفهميد كه هنرها انواعي دارند؟ برخي از آنها نه براي پالايش روح بلكه براي خراشيدن روح و آزار و اذيت آن است؟ (بيچاره ارسطو كودن بود و اين چيزها را نميفهميد).
دنيا پيشرفت كرده است. ديگر كسي درشكه سوار نميشود. معني و تعريف هنر هم تغيير كرده. ارسطو هم اگر الان ميبود، خودش را با تعارف جديد وفق ميداد!
افلاطون هم همينطور، او كه كلاً در عالم هپروت سير ميكرد و اسمش را ميگذاشت «مثال». هنر هم براي او تقليدِ تقليد بود. واقعيت تقليدي از آن مثال بود، هنر هم تقليد اين واقعيت. پس ميشود تقليد تقليد و چون حقيقت همان «مثال» بود، هنر دومرتبه از حقيقت دور ميشود. براي همين همپاي «محاكات» را به ميان ميكشيد.
«محاكات» افلاطون، «كاتارسيس» ارسطو، «شكوه امر جزيي» كانت، «ظهور روح مطلق در اثر هنري» هگل، «انكشاف وجود» هيدگر، همه اينها را بايد گذاشت كنار. بايد ديد بزرگان و انديشهورزان اين زمانه چه ميگويند. بله. منظورم از بزرگان و انديشهورزان اين زمانه كاملاً روشن است.
1- روزنامهها، 2- رسانهها، 3- جشنوارهها، 4- سياستمداران پشت پرده فرهنگ
تصميم گيرندگان در باب معنا و حقيقت هنر در زمانه ما اينها هستند. عوام تحصيل كرده همچشمشان به اينهاست. روزنامهخوانها، مجلهخوانها، و اخيراً فيسنويسها، همه و همه چشم و گوششان به اين بزرگان «عصر جديد» است.
عصر جديد گفتم، ياد چاپلين افتادم. سكانس آغازين فيلمش چقدر تلخ و گزنده بود براي اهل اين زمانه. خدايش بيامرزد.
پرسشها فراوان است و من طلبه در حيرت اين پرسشها به تماشاي فيلمها و شنيدن كنسرتهاي موسيقي و ديدن نمايشگاههاي نقاشي و هنرهاي تجسمي و خواندن اشعار و نوشتههاي ديگران ميروم.
و در اين ميانه تنها يك سؤال باقي ميماند: هنر كجاست؟
چهارشنبه|ا|28|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]