واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - ناصر فکوهی «همبرگر» غذایی است آمریکایی و همچون اکثر محصولات این فرهنگ، معجونی است از ترکیبهایی که باواسطه و بیواسطه با یکدیگر آمیختهاند تا چیزی به ظاهر جذاب و در اصل مخرب پدید آورند. همبرگر را با «گوشت چرخکرده»، پیاز و ادویههایی برای از میان بردن طعم واقعی گوشت، تهیه میکنند و در روغن سرخ میکنند، سپس با بخشی از طبیعت، در قالب سبزی و سالاد «تزئین»اش میکنند و کنارش، سیبزمینیهای باز هم سرخشده میگذارند و لای دو تکه نان معصوم روی یک سینی همراه نوشابهای که باید نقش کاتالیزور را در «پایین دادن» این معجون برعهده داشته باشد، به ما تحویل میدهند تا به «سرعت» آن را «ببلعیم» و گرسنگیمان را با پرکردن معدهمان فرونشانیم. «همبرگر» غذای زیانباری است، هم به دلیل مواد خامی که برای ساختنش به کار میرود، هم به دلیل آنکه «چرخ کرده» بودنش سبب میشود، بسیاری مواد به جزء گوشت را هم درونش، به جای گوشت «جا» بزنند، هم به دلیل آنکه معمولاً بارها و بارها در روغن ناسالمی سرخ میشود (و اصولاً سرخ کردن فرآیند زیانباری است)، هم به دلیل آنکه ظاهر زیبایی دارد و تزئینبخشی و بستهبندی آن نقش عمدهای در ترغیب به مصرفش را تشکیل میدهد، و سرانجام هم به دلیل آنکه ما آن را با سرعت می«بلعیم» و «پرشدن معده» را با «تغذیه» اشتباه میگیریم. اما بزرگترین «سود» همبرگر در آن است که میتوان برای تهیهاش از ناشیترین آشپزها و حتی «آشپزها»ی «خودساخته» استفاده کرد، کمترین دستمزد را به آنها داد، در سریعترین زمان آن را آماده و سرو کرد و به قیمت یک «غذای واقعی» (و گاه کمی ارزانتر) به مشتریانی که دلشان برای آن لک میزند، و به همین دلیل گاه حاضرند مدتی طویل صفهای بلند را برای رسیدن به این «آرمان سرخشده در روغنی مسموم» تحمل کنند، فروخت و آنها را پس از آنکه در ردیفهای شلوغ و به هم چسبیده و در شرایط دشوار، پر سر وصدا و دودآلود، غذایشان را خوردند، راضی از آنچه در کوتاهمدت به خوردشان دادهاند و بیخیال نسبت به بلایی که در دراز مدت بر سرشان آوردهاند، روانه خانهشان کرد. البته بیماریها هم از راه میرسند: چربی خون، چاقی مفرط، از کار افتادن اندامهای ضروری بدن که باید آن را از سموم خالی کنند و در نهایت سکته قلبی و مغزی و تخریب کامل بدن، اما کمتر کسی در لحظه نهایی به نقش این همبرگرهای بیگناه در این جنایت سازمانیافته میاندیشد. «همبرگر فکری» نیز نوعی غذاست (و باز هم احتمالاً از نوع آمریکاییاش)، ترکیبی از اندیشهها و افکار و نقلقولها و استنادها و استدلالهای «دمدستی» که ادویه فراوان (از جنس تاریخی، جغرافیایی و به خصوص فلسفی که به کار هر غذایی میآید) به آن زده باشند، تا مزه و طعم بعضاً گس و ناخوشایند یا حتی فساد و گندیدگی احتمالی اندیشههای مزبور پوشانده شود و جای آنها به نوعی «خوشمزگی» به ظاهر «طبیعی» داده شود و آنگاه باید آن را در قابلمهای مناسب «سرخ کرد». دقت داشته باشیم که «قابلمه» و «روغن» به کار رفته در سرنوشت «همبرگر فکری» بسیار مؤثر هستند: قابلمه ترجیحاً باید در دیدگاه مصرفکنندگان قرار بگیرد برای مثال یک روزنامه یا یک مجله «شیک» با «کاغذ گلاسه» شبیه به «بهترین مجلات خارجی» با رنگها و صفحهبندی زیبا میتواند بسیار مؤثر باشد. فرآیند شیک شدن میتواند با فرآیند سرخ شدن به نحو مناسبی ترکیب شود به گونهای که عکس آدمها را میتوان بزرگ و کوچک کرد و از ژستهای آنها به وفور استفاده کرد و با تیترها و عناوین، سخنان آنها را دارای اهمیت ویژه در چارچوب ملی یا بینالمللی معرفی کرد و گاه حتی برخی از ترکیبهای ویژه نظیر «جوایز بینالمللی» هم میتواند فرآیند سرخ کردن را باز هم بهتر کند و سرانجام در بخش آخر، موضوع آرایش و تزئین را نباید از یاد برد، در کنار گوشت اصلی که خودش ترکیبی از مواد (تا حدودی ناشناس) بوده است، گذاشتن برخی از موارد دیگر همچون سالاد و سبزی و حتی استفاده از بستهبندیهای شیک و جذاب، تأثیر خود را خواهد داشت. در این زمان است که بالاخره مصرفکننده گرسنه میتواند گرسنگی خود را با گازهای بزرگی که بر این همبرگر فکری میزند، فرونشاند و احساس کند که گوشتها و سبزیجات سرخشده مستقیماً، نه رو به پایین و معده او، بلکه رو به بالا و مغز وی جریان مییابند. اما متأسفانه در اینجا هم، بیماریها البته از این توهم ذهنی تبعیت نمیکنند، بلکه همچون مورد بالا، شخص به تدریج دچار عوارضی کالبدی میشود چیزهایی نظیر «خودبزرگبینی»، «حرکت آرام و مطمئن به سوی مرکز عالم»، «حرفی برای گفتن داشتن»، «روشنفکرمتعهدبودن»، «داشتن رسالتهای تاریخی»، «در رنج بودن از بلاهت مردم» و... که معادلهای فکری چربی خون، چاقی مفرط، از دست دادن قابلیتهای فکری نقادانه و در نهایت سکته، فلج مغزی و مرگ است. اما اگر در زیانهای «همبرگرفکری» گفتیم از «فواید»ش نیز بگوئیم که اغلب با همبرگر عادی مشابهاند: قیمت نسبتاً ارزان مواد خام با کیفیت پایین ولی کاملاً قابل استفاده، امکان آمیختن تقریباً «هر چیز» دون «مایه»، امکان استفاده از ارزانترین روغنهای موجود در بازار و به بینهایتبار، امکان استفاده از ناشیترین آشپزها، که میتوان در چند ساعت آنها را با روش پخت و پز غذاهای فوری آشنا کرد و بخشی از آشپزخانه را به دستشان سپرد، هیچ نیازی به کار درازمدت، تحصیلات دانشگاهی یا غیردانشگاهی وجود ندارد، «علاقه»، «تعهد»، «دردمند بودن» و «حرفی برای گفتن داشتن» (البته با چاشنی پررویی) و «اراده»، شرایط اصلی یک آشپز غذاهای فوری هستند و با تأکید بر اینکه چنین آشپزی نباید به هیچرو خود را پایینتر از آشپزهای حرفهای بداند و همواره آماده باشد آنها را به صفاتی همچون «عقب مانده» و «سنتی»، «در حاشیه» و «سترون» و «خودفروخته»، «بر برج عاج نشسته» و ... محکوم کند. بدینترتیب آشپزهایی را میتوان تربیت کرد که در پایینترین سنین «معجزههای فکری» بیافرینند و «قلمهایی طلایی» به دست داشته باشند، بدینمعنی که «همبرگر»هایی تهیه کنند، که دیگر حتی شبیه به همبرگر نیز نباشد و به غذاهایی پر شکوه شباهت داشته باشد و طبعاً بتوان آنها را به بهایی بسیار گزافتر به فروش رساند: یک همبرگر در نقش شاتوبریان. ظاهراً تا چند سال پیش چندان علاقهای به تأسیس رستورانهای موسوم به «فست فود» در کشور ما نبود، اما امروز در هر گوشه کوچه و خیابانهای ما، «دکه»هایی باز شدهاند که از این نوع غذاها میفروشند و مردم نیز با ولع هرچه تمامتر و با شادی و شعفی توصیف ناپذیر به سراغ آنها میروند تا انواع و اقسام... برگرها را صرف کنند. شاید بد نباشد، در همان نزدیکی به سراغ «دکه»های روزنامهفروشی و یا کمی دورتر در خانهها یا دانشگاههایشان به سراغ «شبکههای بیسر و ته اینترنتی» یا «رسانههای ارتباط جمعی» خانگی نیز بروند و مسمومیت بیولوژیک خود را با مسمومیت فکری خویش تکمیل کنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 405]