واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: دلش هميشه شور ميزند، يعني غذا خورده، نخورده، معدهاش به هم نريخته، حالا كجاست، حالش خوب است، گير آدم بد نيفتد، تا الان 5 دقيقه دير كرده، امتحان امروزش را چطور ميدهد، نكند هرچه خوانده يادش برود، با مردم درگير نشود، كسي ناراحتش نكند، در راه اتفاقي نيفتد، يعني اتوبوس گيرش ميآيد و... والدين هميشه نگران اينگونه چيزها هستند، آنها دلشان مثل سير و سركه ميجوشد، يك لحظه را با خيال راحت سر نميكنند و هميشه سايه به سايه بچهها ميروند تا مبادا برايشان اتفاقي بيفتد. حتما به اين پدر و مادرها خيلي سخت ميگذرد. داستان هميشه نگران بودن از عشق افراطي به فرزند شروع ميشود؛ حسي شبيه مالكيت انحصاري كه حاضر نميشوي به هيچ قيمتي از دستش بدهي. اولش حس شيريني است اما به مروركه گرد زمان بر آن نشست مثل فكري وسواس گونه ميشود كه حتي در خواب دست از سر آدم برنمي دارد. فرزند تا كوچك است و زبان ندارد بيشتر نگراني پدر و مادر خواب و خوراكش است. در بعضي از اين خانهها حتي بوسيدن بچهها كاري ممنوع است، چون به باور آنها ميكروبها موذيتر از اين حرفها هستند كه بشود سرسري از كنارشان گذشت. بعد از پايان دوران شيرخوارگي، غذا خوردن فرزند به اصلي ترين دغدغه اين پدر و مادرها تبديل ميشود و اگر فرزند ميلي به خوردن نداشته باشد آن وقت نگرانيهاي تازه از راه ميرسند. نكند بچه تلف شود، نكند ويتامين كم بياورد، نكند خوب رشد نكند و صدها فكر و خيال مشابه كه يك لحظه نيز دست از سر والدين پر اضطراب برنمي دارد. اما با وجود همه سختيها بالاخره كودك قد ميكشد و هر روز آدمي متفاوتتر از قبل ميشود؛ آدمي كه پدر و مادرش نيز پا به پاي او تغيير كردهاند اما هرگز حاضر نشدهاند تا دست از نگراني هايشان بردارند. كودك كه زبان باز كرد، نگرانيها چند برابر ميشود يك نوع ترس و دلشوره دائمي كه مبادا او حرفهاي زشت و ناپسند ياد بگيرد. پس بايد سايه به سايه او حركت كرد و از همين حالا دوستانش را گزينش كرد تا مبادا باعث بدزباني فرزند شود. حالا نوبت به مدرسه رفتن بچه است، يعني نقطه آغازي كه بعد از آن تا 12 سال ديگر هم بايد هميشه نگران بود. انگار درتمام سالهاي تحصيل اين پدر و مادرها هستند كه به جاي بچه درس ميخوانند، نمره بد ميآورند، افت تحصيلي پيدا ميكنند، موفق ميشوند و بالاخره ديپلم ميگيرند. اما سالهاي تحصيل در مدرسه دلشورههاي ديگري هم دارد كه به پدر و مادر گوشزد ميكند بايد مثل سايه دنبال بچهها بود. در سالهاي دور بيشتر بچهها حتي تا سالهاي آخر دبيرستان هم جرات دست از پا خطا كردن نداشتند و ترس از پدر و مادر اجازه خودسري به آنها نميداد. اما حالا خيلي وقت است كه زمانه عوض شده و حتي با بودن پدر و مادر هم بعضي بچهها ساز خودشان را ميزنند؛ شايد به همين دليل است كه نگراني از سرنوشت فرزند براي يك لحظه هم كه شده دست از سر بيشتر والدين برنمي دارد. دلواپسي و نگراني شايد خيلي از پدر و مادرها را راضي كند اما ميان دلشوره داشتن با حس وظيفه شناسي فاصله زيادي هست. پدر يا مادري كه وظيفه شناس است پيش از آنكه نگران باشد مسووليت پذيري را به فرزند آموزش ميدهد اما حكايت پدر و مادرهاي هميشه نگران با والدين معمولي فرق دارد. اين پدر و مادرها پا را از مرز نگرانيهاي معقول فراتر ميگذارند و به دنبال رفع خطرات احتمالي هستند كه در ذهنشان به آنها بال و پر ميدهند. شايد مادراني را ديده باشيم كه براي مسافت چند صد متري ميان خانه تا مدرسه فرزندشان، هزينه سرويس رفت و آمد ميدهند تا مبادا در همان چند دقيقهاي كه بر فرزند نظارت ندارند، اتفاقي بيفتد. پدراني هم هستند كه به خاطر دير آمدن چند دقيقهاي فرزند به خانه حتي اگر او چند دهه از عمرش گذشته باشد نيز آنقدر غر ميزنند كه همه به ستوه ميآيند. والدين بيش از حد فداكار مواجه شدن با چنين پدر و مادرهايي سخت است بويژه وقتي فرزند ديگر آن بچه كم سن و سال و مطيع گذشته نيست. البته تبديل شدن يك كودك حرف گوش كن به نوجوان يا جواني سركش اگر چه ميتواند جزئي از فرآيند رشد و استقلال باشد اما وقتي با نگرانيهاي دائمي والدين همراه ميشود، حاصلي جز تشديد نگرانيها و تمايل به دور شدن از نظارتهاي هميشگي و در نتيجه به هم ريختن آرامش خانه ندارد. اما بيشتر پدر و مادرها، شكايت بچهها از نگرانيهاي دائميشان را به حساب قدرنشناسي آنها ميگذارند. چنين پدر و مادرهايي معتقدند كه حس مسووليت و علاقه به فرزند كارشان را به جايي رسانده كه هميشه نگران باشند و خود را وقف فرزندان كنند. آنها خودشان را آدمهايي بسيار فداكار ميدانند كه به جاي اينكه هميشه به فكر خودشان باشند فكر و ذكرشان را به سرنوشت فرزندان معطوف كردهاند. ولي اين چيزي نيست كه بچهها بخواهند، آنها پيش از آنكه به يك ناظم، ناظر، پرستار يا مراقب احتياج داشته باشند تشنه داشتن يك دوست و همدمند؛ كساني كه بتوانند حرف دلشان را به آنها بگويند و در كنارشان ياد بگيرند كه چطور بايد به آدمهايي خودساخته تبديل شوند. پرورش دست و پا چلفتيها دلواپسي و نگراني شايد خيلي از پدر و مادرها را ارضا كند اما ميان دلشوره داشتن با حس وظيفه شناسي فاصله زيادي هست. پدر و مادري كه وظيفه شناس است پيش از آنكه نگران باشد، مسووليت پذيري را به فرزند آموزش ميدهد تا او نيز مثل آنها فردي با مسووليت بار بيايد. پس وقتي آدمها ميخواهند فرزنداني با مسووليت تربيت كنند حتما دست او را براي انجام برخي كارها نيز باز ميگذارند. البته هيچكس منكر كنترل و نظارت بر بچهها بويژه در سنيني كه آسيب پذير هستند، نيست اما هر اقدامي حتي اگر از روي دلسوزي، فداكاري يا نظارت باشد وقتي رنگ و بوي افراط ميگيرد، اثر مخربش بيشتر از پيامدهاي مثبتش خواهد بود. شايد با آدمهايي برخورد كرده باشيد كه مثلا وقتي فرزندشان تكاليف مدرسهاش زياد است و دچار استرس شده آنها هم پا به پاي او غصه ميخورند و حتي جلوتر از خود او ميكوشند تا راهي براي سريع تر انجام دادن تكاليف پيدا كنند. گاهي نيز حتي ديده ميشود كه پدر يا مادر از سر دلسوزي قلم به دست ميگيرند و تكاليف بچه را انجام ميدهند. ظاهر اين كار، مشاركت و دلسوزي است اما باطنش خيانت و جلوگيري از تقويت حس مسووليتپذيري است. يعني چنين پدر و مادرهايي درجه همكاري با فرزند را به افراط ميكشانند، غافل از اينكه تنها در شرايط سخت است كه بچهها ميآموزند چطور از پس كارهايشان برآيند و چطور اعتماد به نفس خود را حفظ كنند. اين وضعيت مثل وقتي است كه پدر و مادرها بويژه مادرها ميكوشند تا حتي بار اضطراب و استرس بچهها را هم به دوش بكشند حتي اگر كساني باشند كه به آنها تذكر دهند اين خود فرزندان هستند كه بايد مهارت مقابله با مشكلات را پيدا كنند. وقتي فرزند يك خانواده با شرايطي غيرعادي روبهرو ميشود، اگر چه حضور پدر و مادر در كنارش ميتواند اميد بخش باشد اما اگر قرار باشد او از چرخه حوادث حذف شود و اين پدر و مادر باشند كه به جاي او نقش بازي كنند، آن وقت نتيجه كار تربيت فرزندي متكي به ديگران، سست اراده و بدون مهارتهاي اجتماعي ميشود، يعني همان چيزي كه هيچ پدر و مادري از داشتن آن لذت نميبرد. حالا اگر اين بعضي از پدر و مادرها همراه مادرش نگران چيزهايي باشند كه هرگز اتفاق نيفتاده آن وقت اوضاع وخيمتر ميشود. ديدن يك پسر نوجوان همراه مادرش كه تا رسيدن به مرز جواني يكي دو سال بيشتر فاصله ندارد و بايد تا پايان كلاسهاي زبان يا كامپيوترش هم در پشت كلاس بماند چه حسي ممكن است به بيننده بدهد؟ مسلما در نگاه نخست هيچ كس نميگويد كه بايد از اين مادر فداكار درس گرفت شايد هم هيچكس دلش نخواهد جاي اين نوجوان باشد اما امروز خيلي از پدر و مادرهاي اين سرزمين براي رفع نگرانيهايشان ميكوشند تا اينگونه باشند. البته هنوز هم نحوه رفتار با پسري كه در حال بزرگ شدن است، بهتر از دختران است چون در جامعه ما به طور سنتي اين تفكر وجود دارد كه خطرات متعددي در كمين دختران است و بايد بشدت از آنها مراقبت كرد. پدر يا مادريكه نگران است هميشه ميترسد اتفاقي براي بچهاش بيفتد، اين ترس از آنجا ناشي ميشود كه ميداند فرزندش طوري تربيت نشده كه در موقعيتهاي متفاوت رفتارهاي متناسب با آن موقعيت را نشان دهد شايد هنوز هم خيلي از ما دختران بزرگسال و مجردي را بشناسيم كه پا در دهه سوم زندگي گذاشتهاند اما به خاطر اقامت در خانه پدرشان مجبورند مطابق خواستههاي او رفتار كنند. مثلا براي رفتن به يك مسافرت يكروزه يا شركت در يك برنامه دسته جمعي، دچار محدوديت ميشوند، آن هم با اين استدلال كه دنيا پر از خطر است و اگر غافل شوي، گرگهاي زمانه چيزي از تو باقي نميگذارند. اينكه گفته شود در جامعه امروز خطرات زيادي در كمين است، حرف بيراهي نيست يا يك نوجوان يا جوان هنوز به آن حد از پختگي نرسيده كه فريبها را از دوستيها بشناسد تا حدي درست است يا لازم است از دختران مراقبت بيشتري انجام بگيرد نيز چيزي است كه تجربه بخوبي آن را ثابت كرده اما اگر قرار باشد با اين استدلالات جلوي پيشرفت و مهارتآموزي افراد گرفته شود ديگر با هيچ منطقي جور در نميآيد. تربيت به جاي نگراني ولي با همه اين حرفها انگار قرار نيست والدين دست از دلواپسيهاي دائمي شان بردارند، هر چند شايد خود آنها نيز فهميده باشند كه اگر نگرانند ايراد از نوع نگرششان است نه لزوما از رفتار فرزندان. در واقع پدر و مادري كه نگران است هميشه ميترسد اتفاقي براي بچهاش بيفتد، اين ترس هم از آنجا ناشي ميشود كه ميداند فرزندش طوري تربيت نشده كه در موقعيتهاي متفاوت رفتارهاي متناسب را نشان دهد پس به اين ترتيب آنها ميدانند كه اشكال از نحوه تربيتشان است. از سوي ديگر هيچكس حتي اگر كودكي كم سن و سال باشد بخوبي ميفهمد كه اطرافيان براي محافظت از او ديواري نامريي كشيدهاند و حتي براي يك لحظه از او چشم برنميدارند. اين يعني مرگ اعتماد به نفس، تقويت اين باور كه پدر و مادر به من اعتماد ندارند و.... ايجاد محدوديت دليل بر مصون ماندن نيست؛ همانطور كه رها كردن فرزند بدون هيچ نظارت و قيد و بندي ميتواند عواقب بدي داشته باشد. پس والدين به جاي نگران بودن بايد شيوههاي تربيت درست را تمرين كنند و بدانند كه اگر همه خوبيها و بديها را در خانه به فرزندشان ياد بدهند و در مورد عواقب كارهاي نابهنجار با آنها صحبت كنند، نه تنها اعتماد به نفس و حس استقلال را به فرزندانشان هديه دادهاند بلكه خود را از شر اين كابوس كه ميگويد دنياي بيرون از خانه پر از غول و خطر است، رها ميكنند. kibod.com پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]