واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: صدسال تنهايي
ظاهراً دموكراتها فكر ميكردند كه چون در فارس، دموكراتها و ژاندارمري بر شهر تسلط يافته و قوام فرار كرده است، ديگر اوضاع به كام آنهاست و در شيراز از آنها با قالي سرخ، استقبال خواهد شد!
شنبه 10 حمل: تقريباً دو ساعت از آفتاب برآمده بود كه از صحن باغ فرياد هياهويي شنيده شد... قريب سيصد نفر رجاله و اوباش كرمان را ديديم كه هلهلهكنان، كربلايي ابوالقاسم قاليباف را با سر شكسته و برهنه جلو انداخته، لعنكنان و فحش دهان ميآورند.... بالاخره رجاله متفرق و كربلايي را به نظميه بردند، و بر حسب تقاضاي ما، وقت غروب او را نزد ما آوردند.
[اين كربلايي ابوالقاسم، معروف به ابوالقاسم شمر بود؛زيرا هر ساله ماه محرم در تعزيهها نقش شمر را بازي ميكرد. ناظم التجار را بعداً به اين گروه ملحق ساختند. احفاد ناظم التجار بعداً نام فاميلي مهرابي گرفتند و در متن از مهرابي زادهها و مشارزادهها كه شاگرد مخلص پاريزي بودند، در انقلاب اسلامي نقش داشتند و يكي از آنها در حين بمبگذاري يك دست خود را از دست داد. آنها در شروع انقلاب آزاد شدند و شايد در آزادي آنها، مخلص نيز اندك دخالتي داشت و به هر حال بعداً از كارگزاران دولت اسلامي به شمار آمدند.]
علياكبر خان سرهنگ نخعي نيز امروز به ارگ آورده شده، توقيف بود. معينزاده چون سيّد معمم بود، امروز از باغ ناصريه خارج شد و كسي هم متعرض و متوجه مشاراليه نگرديد. خروج او با اشاره و تصويب ما بود.
جمعه 11 مارس: امروز تهيه مسافرت خود را ديده، آزادانه به سربازخانه رفته، بقيهالسيف مالهاي غارتي را جمع نموديم. طرف عصر دو نفر بختياري آمده، مرا [بهمنيار را]، به باغ عدلالسلطان احضار نمودند. علت، اينكه زن و فرزندان من و خالوها و همشيرهها از والي تقاضا كرده بودند كه اجازه دهد مرا ببينند. در گوشه باغ، چادري براي آنها زده بودند. رفتم و از آنها خداحافظي نمودم. پس از رفتن آنها رفتم در تالار حضور ايالت.
آقاي حاج زينالعابدين خان، آقا شيخ آقا، مختارالملك، آقا محمود معين الشريعه و عدهاي ديگر آنجا بودند، خيلي مذاكرات شد. با كمال اطمينان و شاهانه رفتار نمودم و ابداً اظهار عجز يا تقاضاي عدم تبعيد نكردم! با اينكه اگر اظهار مينمودم، پذيرفته ميشد و والي به طور كنايه اظهار نمودند كه ميتوانم تقاضا نمايم، لكن من اظهار داشتم كه: از رفقاي خود جدا نخواهم شد. و به آقاي مختارالملك كه پهلوي من نشسته بود و به نحوي اظهار نمود كه: خوب است تقاضا نمايي بروي به خبيص و با من باشي، نيز همين را گفتم. خيلي تأسف دارم كه رفقاي من، غيبت ناگهاني مرا حمل بر بيوفايي نموده و گمان كرده بودند از آنها جدا خواهم شد.»
[اين حاج زينالعابدين خان، سركار آقا، رئيس طايفه شيخيه بود و آقا شيخ آقا سيد از مشايخ معروف. دو دختر اين شيخ آقا در دبيرستان بهمنيار از شاگردان فهيم مخلص پاريزي بودند. مختارالملك هم يكي از رجال شيخيه و مالك خبيص (شهداد) بود، و من فرزند او و همسرش خانم فردوس ابراهيمي را در باغ بزرگش در زريسف ديده بودم، و چندي معلم فردوس خانم هم بودم. فردوس اكنون با دختر خود مهناز افخمي مقيم امريكاست. بهمنيار خود نيز از برگزيدگان شيخيه كرمان بود، و برادرش محمدعلي معلم مدتها معلم سركار آقا بود. اينها در واقع براي انصراف حاكم از تبعيد بهمنيار، به خانه حاكم بختياري رفته بودند؛ اما خود بهمنيار از تقاضاي عفو خودداري كرده بود.]
«...امروز قبل از ظهر آلمانهاي مزور [نميدانم اين اصطلاح را چرا بهمنيار به كار برده، اگر درست خوانده باشم] از كرمان به طرف سيرجان حركت كرده. ناظمالتجار و آقاميرزا غلامحسين مدير جريده كرمان نيز به اتفاق آنها رفتند. ناظم قبل از حركت، براي خداحافظي نزد ما آمد. از اين حركت او بينهايت متغير شديم؛ زيرا عده ما در باغ ناصريه به وجود او تكميل، و ممكن بود همانجا توقيف شود. اول امر به همين خيال را داشتند، لكن به اهتمام حامي او شهاب نظام ـ كه الحق مردي صاحب اخلاق حميده است ـ از خطر جست و روانه شد.
شب كه شب 12 حمل باشد، در باغ عدلالسلطان، رسماً مهمان والي هستيم. اسدالله خان كردستاني [و] حاج محمدحسين قزويني، و حسين اوف [چون با روسيه معاملات تجارتي داشت، به اين نام خوانده ميشد]، و آقارحيم ميلاني نيز آنجا بودند... از والي تقاضا شد به مصطفي خان وكيل كه در نظميه حبس است، اجازه دهند با ما حركت كند. با وجود بيميلي و تغيّري كه نسبت به او داشت، همان شب احضار شد. چهارصد تومان خرج راه به ما داده شد... توقف در باغ ناصريه دو روز و سه شب بود.
شنبه 12 حمل/ 27 ج اول: سه ساعت به ظهر مانده به معيت مستحفظين بختياري كه رئيس آنها شهاب نظام، و عده آنها ده نفر بود، پس از خداحافظي با علي محمدخان از سربازخانه كه محل بستن بارها بود، حركت كرده، از دروازه باغ خارج گرديده، از وسط جمعيت كه تا «عباسعلي» تقريباً براي تماشا ايستاده و معدودي تحريك شده بودند، فحش ميدادند و سنگ ميزدند و بعض ديگر گريه مينمودند، عبور نموديم.... يك ساعت از ظهر گذشته به اكبرآباد وارد شديم. ناهار را در آنجا صرف نموديم... چهار ساعت از شب گذشته وارد قلعه مشيز شديم... در عرض راه آدم مجدالاسلام كه به تاخت عقب ما ميآمد، رسيده به امين الاسلام [دبستاني، برادر مجد] اظهار داشت كه سردار ظفر اجازه دادهاند او مراجعت نمايد، نهايت در شهر نماند، برود زرند. امين قبول ننموده... به ناظم و ميرزا غلامحسين در مشيز ملحق شديم.
يكشنبه 13 حمل: از مشيز حركت.... نجفقلي خان حاكم بردسير نيز با ده سوار بختياري قرار شد با ما حركت كند.... خيلي اصرار داشت مرا نگاه دارد و ملامت مينمود كه: «كجا ميروي؟» ميگفت: «من خودم از تو حمايت ميكنم.» آلمانها و اتريشيها كه يك روز پيش از ما از كرمان فرار كرده بودند.... از اين منزل تقريباً با هم هستيم و تشكيل يك قافله بزرگي داده شده بود. نيم ساعت به غروب وارد حاجيآباد شديم....
در اينجا مجروحين اتريشي را ديديم كه از سعادتآباد برگرداندهاند. تفصيل آنكه: صاحب منصبان آلماني كه قبل از حركت خود مقداري مهمات و پول با قافله جلو فرستاده، مستحفظ آنها چند نفر سرباز اتريشي و افغان و محمد رفيع خان صولت نظام افشار بودند. بچاقچيها قبلاً كاروانسراي سعادتآباد را سنگر و كمين كرده بودند. اين هيأت بيخبرانه و بياحتياطانه وارد كاروانسرا ميشوند. ميان آنها، شليك كرده، چند نفر مجروح و مقتول و مقداري اموال آنها را ميبرند. مابقي با مقداري اموال و مجروح برميگردند و در قريه «سفته» بودند كه آنها را ديديم. [سفته، يك نوع تونل است براي بردن آب از زير كوه به جاي ديگر، اين سفته متعلق به حاج غلامرضا زيدآبادي ـ جو صالحيها بوده است.] اول كسي كه كشته شده بود، صولت نظام افشار بود؛ سواري بود بينظير و دلاوري بيمانند و شهير. دو ساعت به غروب وارد كاروانسراي خان سرخ شديم. شب آنجا بوديم، بسيار محل بدي بود و خيلي سخت گذشت.
سهشنبه 15 حمل 6 جماديالاخري: اول آفتاب از خان سرخ روانه شده، سه ساعت به غروب وارد سعادتآباد شديم.... يك ساعت بعداز ظهر 16 حمل.... حركت كرديم. خبر رسيد كه بچاقچيها مسلح شده... خيال حمله دارند. قافله به ترتيب نظامي مرتب شد، مسلحين پيش و ضعفا و مستحفظين بارها را عقب انداختند.... گفته بودند از ورود اين هيأت به سعيدآباد جلوگيري خواهيم كرد. باري، در سعيدآباد فرود نيامده، يك به غروب در صدرآباد كه نزديك آن است، فرود آمده، در باغي منزل نموديم.... يك شب مهمان آقاي ميرزا سليمان خان امين ماليه در سعيدآباد بوديم؛ كمال مهرباني منظور داشتند. آقاي شهاب نظام به حكومت سيرجان تعيين، و حكم او در همين ايام رسيد. واقعاً شخص نجيب و درست عمل و درست قول است. مدت توقف در صدرآباد چهار شب و روز بود.
يكشنبه 21 حمل، 6ج:... ظهر وارد زيدآباد شديم، من و آقاي ابوالفتحزاده راه را كج كرده، رفتيم كاظم آباد براي ملاقات دوستي از دوستان ابوالفتحزاده. يا نبود، يا اينكه بود و جرئت آشكار شدن نكرده، رو پنهان نمود! ناهار را همانجا در منزل شخصي موسوم به آقاسيد محمدرحيم صرف كرديم... در زيدآباد خبر صحيح به دست آمد كه بچاقچيها تنگه خيرآباد را براي غارت قافله و قتل و نهب، به تحريك بعضيها، بستهاند. بنا بر اين شد كه از بيراهه برويم. يك نفر بلد آلمانها گرفتند. در اين ايام خساراتي كه بر آلمانها وارد آمده بود، صورت گرفتند و شهاب نظام حاكم سيرجان رسماً تصديق نمود. تقريباً سيصد هزار تومان از پول و جنس ميشد. از اين منزل از خاك كرمان خارج ميشويم، مستحفظين با ما نميآيند....
يكشنبه 21 حمل، 7 جماديالاخري:... يك ساعت از شب گذشته، از زيدآباد حركت و با مراعات احتياطات لازمه، از قبيل روشن نكردن چراغ يا كبريت و كشيدن سيگار، طي طريق نموده سه از شب گذشته اتراق نموديم. در وقت حركت از زيدآباد، اسب داوود علي خان هندي كه ملازم و همراه آلمانها بود، فرار كرد. مشاراليه براي آوردن او برگشت... مشاراليه عقبمانده، بعدها از راه معمولي به شيراز رفته بود. در راه او را لخت كرده بودند، اين واقعه از خوشبختي او بود كه گير نيامد، والا حتماً در شيراز اعدام ميشد.
ادامه دارد
چهارشنبه|ا|14|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]