تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833470910
ادب ايران - شاعر شنيدني است
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: ادب ايران - شاعر شنيدني است
ادب ايران - شاعر شنيدني است
مريم جعفريآذرماني:محمدعلي بهمني، متولد 1321 در دزفول. شاعري كه نخستين كتابش با نام «باغ لال» در سال 1350 منتشر شد و از آنپس حضوري مداوم و البته تاثيرگذار در غزل امروز داشته و دارد. بهمني كارنامه معتبري هم در ترانهسرايي دارد و آثار به ياد ماندني او در اين حيطه نيز هنوز ميان مردم هواخواه دارد. تا به حال 9 دفتر از اشعار او به چاپ رسيده كه اكثر آنها هم از سوي منتقدان و هم از سوي مردم با اقبال مواجه شده. به مناسبت انتشار گزينه تازه به بازار آمدهاش، با او درباره كارنامه شعرش و نيز وضعيت غزل امروز ايران به گفتوگو نشستيم.
اين شعرها را با چه معياري انتخاب كرديد؟ اصولا گزينه را به عنوان گزينه دوره شاعري خود قبول داريد؟ فكر نميكنيد كه به عنوان يك شاعر، تمام شعرهايتان گزينه انديشهها و احساسات شما هستند؟
مسلما همه يك شاعر، گزينه انديشه و احساس خود اوست. اما من با انتشار گزينه موافق هستم به دليل اينكه كارنامه صحيح كاري شاعر را آنچنان كه شكل گرفته تا اينك براي مخاطبان خود ارائه ميدهد.
فكر ميكنم بايد پيش از اين به انتشار اين گزينه اقدام ميشد در حالي كه يك كارنامه طولاني از فهرست آثار و كتابهاي چاپ شده شما در اين گزينه ديده ميشود كه هر شاعري با نيمي از اين كارنامه هم ميتوانست دست به گزينش شعر بزند.
اطلاع داريد كه وقتي گزينه «شاعر شنيدنيست» به نشر دارينوش محول شد در همان سال ناشر محترم مرواريد هم پيشنهاد انتشار گزينه اشعار را مطرح كرده بودند ولي هم به دليل انتشار «شاعر شنيدنيست» و هم به دليل قراردادي كه با نشر دارينوش داشتم دوست داشتم كه اين گزينه با توافق هر دو ناشر باشد در صحبتي هم كه در اول گزينه مرواريد كردم در بخش آخر مقدمه با عنوان «بيمقدمه» اشاره كردم. چراكه برخي گزينههاي اشعار اين ناشر قاعدتا بايد بعد از اين گزينه منتشر ميشد.
شعرهايي كه در شكلي غير از غزل سرودهايد بحث ديگري را ميطلبد اما فكر نميكنيد به عنوان يكي از انگشتشمار شاعران غزلسراي تاثيرگذار اين چند دهه، خواننده غزل، توقع داشته باشد كه غزل بيشتري را در اين گزينه بخواند حتي تمام غزلهايتان را...
ارادت من به غزل بهگونهاي هست كه بودن غزل بيشتر را در اين كتاب دوست داشتم اما گزينه بودن اين مجموعه، چشمپوشي كردن از بعضي غزلهايم را براي خودم آزاردهنده كرده بود و ديگر اينكه تقديري كه براي من دلخواه است اين است كه شايد براي دوستداران ديگر شكلهاي شعري باز هم غزل من در كنار شعرهاي ديگرم خواندنيتر شود و من گاهي به مفهوم يكي از شعرهاي خودم ميرسم: تا خود چه كند شعرم اين را كه معمايي است.
«جسمم غزل است اما روحم همه نيمايي است. در آينه تلفيق اين چهره تماشايي است»؛ كلمه تلفيق در اين شعر شما، نشان درك عميقي است كه از حرفهاي نيما داشتهايد چنانكه ميبينيم در گفتوگو درباره شعر نو، غزل را جدا ميكنند در حالي كه امروز دقيقا بعد از نيماست و وقت شعر نو است كه يك شكلش غزل است.
در اين سوال، درك درستي از غزل امروز را مطرح ميكنيد خودم باورم بر اين است كه غزل امروز وامدار انديشه و نگاه نيما به روزگار خودش است در حالي كه نگاه ملموسي به غزل احساس نميشد اما وقتي نيما ميفرمايد من رودخانهاي هستم كه از هرجاي من ميتوانيد آببرداريد، پس غزلسرايان كه يكي از آنها من باشم به خود اجازه دادند كه ظرف خود را از اين رودخانه پر كنند و خوشحالم كه اين رفع تشنگي روز به روز از زلاليهاي اين رودخانه بهره ميبرد تا آنجا كه غزل امروز پاسخگوي حسي است كه نسل من از همان ابتدا از انديشه نيما داشت.
حسين منزوي در مقدمه «شوكران و شكر» اساسا لفظ نيماي غزل را نادرست ميداند و هرگونه نوآوري در غزل را با كاري كه نيما كرد برابر نميداند. به عكس آنچه در جو شعر امروز رايج است من نيز به تعبير نيماي غزل اعتقادي ندارم و فقط توضيح ميدهم كه شما را مدرنتر از بعضي غزلسرايان همروزگارتان ميشناسم و اين شايد به اين دليل است كه شما به گفتار مردم اين زمان نزديكتر هستيد و بدون دستاويز قرار دادن تكنيكها و سابقه شعر فارسي، غزلهايي را سرودهايد كه به ذات شعر نزديكتر است تا به لوازم جانبي شعر، آيا فكر نميكنيد به مخاطب غزل اطلاعات درستي نرسيده است؟
حرف منزوي حرف درستي است چرا كه نيماي غزل بودن شايد بيحرمتي به جايگاه نيما تلقي شود اما من باورم اين است كه غزل بعد از نيما غزلِ نيمايي است و اين تركيب ارادت دروني من و ادامهدهندگان غزل را نسبت به نيما بيان ميكند چراكه انديشه نيما سبب شد كه ابتدا نيستاني و در ادامه منزوي و ديگران پي به شعريت بيشتر غزل ببرند و آنچه كه تا امروز اتفاق افتاده است حرمتي است كه براي انديشه نيما، غزل امروز قائل بوده است. غزل اگرچه خود پاسخگوي تهمتها در همه قرنها بوده شايد نيازمند دفاعيهاي از طرف من نباشد ولي من ناگزيرم بگويم متاسفانه گروهي كه خود در غزل توان ارائه خود را نداشتهاند با هياهوي بسيار سعي داشتهاند كه ناتواني خود را بهگونهاي پنهان كنند.
«ملالي نيست تهمت نيز گاهي آبروبخش است/ خوشاتر كه به تقديس تغزل متهم باشم» با استناد به اين شعر، شما تغزل را نمادي از غزل دانستهايد در حالي كه همچون همكاران تاريخي خود، حافظ و منزوي و... غزلهايي اجتماعي نيز سرودهايد از تغزل و غزل بگوييد.
از آنجا كه شاعري خود به تمامي عاشقي است مفهوم تغزل را نبايد از فرهنگنامهها بيرون بكشيم. انديشيدن به مقولههاي اجتماعي و سياسي هم نوعي تغزل است چراكه اگر دغدغهاي نباشد، غزل، حسي دروني نسبت به آنها نميتواند داشته باشد و از ديدگاه من هر حس دروني نوعي تغزل است.
هميشه از به كار بردن لفظ استاد براي شاعراني پويا مثل شما اجتناب كردهام زيرا فكر ميكنم استاد خطاب به كسي است كه كارنامهاش پايان يافته است اما شما همچنان غزل نو ميگوييد و همچنان برخلاف بسياري همنسلانتان حضوري پويا و جستوجوگر داريد و كتابهاي جوانها را هم مورد توجه قرار دادهايد فكر ميكنيد كه نسلهاي بعد از شما كه يا عنوانهايي به غزل افزودهاند يا حتي بدون جرياني، مدعي غزلسرايي هستند كار نويي نيز انجام دادهاند؟
هنر در هيچ شكل خود استادپذير نيست. اين نسبت هم تهمتي ديگر است كه به شاعر اطلاق ميشود شايد بيشتر از شما من رنج ميبرم وقتي كسي استاد خطابم ميكند. اين گستره پاياني ندارد كه من يا هر شاعر ديگر مدعي رسيدن به انتهايش باشد. مگر وقتي به انتهاي خود ميرسيم بينديشيم كه به انتهاي هنر رسيدهايم. كه خود اين باور، پايان ماست. شعر جوان ما كه من با نامگذاريهاي آن موافق نيستم چراكه شعر ناگهاني است كه اتفاق ميافتد بدون اينكه شاعر بداند قصد انجام چه كاري را داشته است و جز اين هر كاري حتي اگر به باور عوام كارستاني باشد كاري پيشانديشيده است كه با ذات هنر (شعر) همسويي ندارد نسل امروز به باور من يا بهتر است بگويم به يقين من حركتي را كه دارد ادامه ميدهد همان حركتي است كه خاستگاه شاعران صادقي است كه بيآنكه بدانند يا مدعي باشند با هر اثر خود چيزي به ميراث گذشته ما افزوده ميكنند.
ممكن است بفرماييد چه چيزي را افزودهاند؟
بايد بپذيريم كه غزل پيشينهدار ما قابليت ترجمه را با خود ندارد چراكه عناصر مورد پسند آن نسل عناصري است كه براي ترجمهاش بايد به پاورقيها متوسل شد كه گاه شرح هر يك بيشتر از خود اثر خواهد بود شعر امروز توانسته است با پرهيز از تلميحات نالازم فضاي تلميحي را خلق كند كه اين فضا قابليت ترجمه را فراهم آورده است
براي روشن شدن مطلب ممكن است نمونهاي بياوريد؟
يكي از پرانگيزهترين و درونيترين موضوعاتي كه شاعر اين اقليم قرنهاست به آن پرداخته شعر عاشورايي است كه مقايسه آثار عاشورايي اين روزگار با آثار به يادگار مانده از ديروزها اين صحبت را برايمان روشنتر ميكند. شاعر ديروز براي بيان صحنههاي عاشورايي از عينيت آنچه كه خوانده و شنيده و باور دارد حرف ميزند كه بهطور مثال وقتي از مفهوم تشنگي در آن حادثه سخن ميگويد كلمههايي مثل مشك را ميآورد كه نياز به پاورقي براي توضيح دارد اما شاعر امروز در شعر عاشورايي خود و بيان همان صحنه ميگويد: «ناگهان تيري به چشم آب خورد» (سهيل محمودي) كه هم در كليت شعر، حسي عاشورايي دارد و هم به دليل قابليتي كه اين مفهوم براي مخاطب جهاني دارد (مثل تير، خوردن به چشم آب) قابليت ترجمه را دارد اين اتفاقي كه در شعر عاشورايي اشاره كردم در كليت فضاي شعر امروز و در غزل جوان ما بيشتر و گوياتر هم ديده ميشود.
در يكي از شعرهايتان سرودهايد:«هر كه دارد هوسش نه، عطشش، بسمالله/ راه عشق است و بدين قاعده ملزم شده است» پس شما هم تجربهاي نو در اين زمينه داشتهايد اگرچه پاورقي نميخواهد اگر توضيحي لازم است بفرماييد.
من البته قضاوت درباره غزل عاشورايي خود را به مخاطبين غزلم سپردهام اما معتقدم كه گفتن از حادثه عاشورا هوس نيست، عطش است.
گفتن شعر آييني كه من جسورانه آن را تعميم ميدهم و به گفتن شعر جشنوارهاي تعبير ميكنم فكر نميكنيد به صورت انبوه آن يكي از آسيبهاي غزل جوان باشد در حالي كه با وجود همه اين اعتقادها شاعران ديگري نيز هستند كه به غزل پرداختهاند بدون آنكه جشنوارهاي باشند و تريبوني براي ارائه داشته باشند و بايد تا انتشار كتابشان صبر كنند زيرا مجلات خصوصي غزل را به راحتي و به دليل همان تصور غلط از حرفهاي نيما به حاشيه بردهاند. چه بايد كرد؟
وقتي ما از شعر عاشورايي يا هر شعر ديگري صحبت ميكنيم منظورمان شاعراني نيست كه خلق هر اثري را براي برنده شدن يا حضور در جشنوارهها ميسرايند. شعر عاشورايي نميتواند شعري باشد كه ساخته شود تا براي كسب نام يا جايزهاي براي شاعرش باشد، نياز دروني يك انسان است به آنچه كه تاريخ بر او روا داشته است پس با منها كردن اين گروه، من شعرهايي از اين دست را با شعرهايي كه شما به آن اشاره كرديد همسو نميبينم.
بسياري از غزلسرايان جوان مدعي مدرن بودن و... در سرودن غزلشان هستند در حالي كه رفتاري كاملا سنتي در رفتار حرفهاي خود دارند يعني اينكه ديكتاتورمآبانه شعر غزلسرايي را كه اين ادعا را ندارد به نفع خود مصادره ميكنند و در مجله غزل عنواندارشان منتشر ميكنند. آيا فكر نميكنيد در شعرشان در اجراي آنچه در جهان مدرن و... اتفاق ميافتد ناتوان ماندهاند كه به ديگران متوسل ميشوند؟
به باور من هستي شعر همواره رو به تازگي يا به تعبير ديگران مدرن و... دارد اين ذات شعر است و نبايد روي آن مكث كنيم من در سوال قبل شما اشاره كردم كه با نامگذاريها روي شعر موافق نيستم هر شعري كه حرفي نگفته داشته باشد شعر ناب است چه اينك سروده شده باشد چه قرنها پيش و مدعيان اين حركتها اگر در مجله ويژه خود از شعري استفاده ميكنند كه چنين ظرفيتي را دارد اما همچنان فاخر بودن يا ناب بودن را با خود دارد نبايد سرزنششان كنيم همين اندازه كه انصاف به خرج دادهاند خوشحالكننده است اما آنجا كه سوال ميكنيد آيا جريانهاي مورد نظر در كار خود ناموفقند كه چنين برداشتهايي را از غزل ديگران ميكنند بايد بگويم من اينگونه نميانديشم جريانهايي كه شايد از سوال شما دانسته باشم كدام جريانهاست، همين قدر كه خود شما پذيرفتهايد كه جرياني شدهاند بايد جدي گرفتشان و در انديشه تحريكش نبود چراكه هر جريان در ادامه خود يا به خاستگاهش خواهد رسيد يا در نيمه راه خواهد ماند به جبر شاعر بودن بايد نظارهگر اين جريانها باشيم و خود با جريان خود حركت كنيم.
در مورد شعر هر شاعر مستقلي كه با وجود اين مصادرهها در كنار اين جريانها به حيات خود متكي است و در گيرودار آنها مستقل نفس ميكشد ياد اين بيت حافظ ميافتم:«غيرتم كشت كه محبوب جهاني ليكن/ روز و شب عربده با خلق خدا نتوان كرد» به نظر من تكنيكهايي كه امروزه با انواع علامتهاي اسلش و خط فاصله نمايان ميشوند در شعرهاي سعدي و حافظ و... به شكل آرامتر و مشخصتري وجود داشته است اما گويا مشخصكردن اين تكنيكها با علامتهاي مختلف بعضي غزلسرايان نوگراي امروز را مسخ و از ذات شعر غافل كرده است.
من نيز با شما همعقيدهام. علائمگذاري در شعر كه رودخانهاي است جاري همانند مصب تعيين كردن است البته گاه اين مصبها براي سيراب كردن زمينهاي تشنهاي است كه دسترس به رودخانه ندارند مهربانتر كه بينديشيم شاعر را ايثارگري ميدانيم كه خود را وقف دوستدارانش ميكند حتي اگر شعرش را با خوانشي بخوانند كه دلخواه شاعر نيست.
آيا اميد ميرود كه در نسل جديد شاعران غزلسرا به شخصيت يا شخصيتهايي شعري برسيم؛ شخصيتهايي كه بتوانند سالها بعد منصفانه به عنوان شاعران شعرهاي ضروري نام برده شوند. منظورم از شعرهاي ضروري، شعرهاي از برشده شاعراني مثل شماست: «زخم آنچنان بزن كه به رستم شغاد زد...» يا «گاهي چنان بدم كه مبادا ببينيام...» يا «در اين زمانهي بيهايوهوي لالپرست...» و بسياري شعرها كه جايشان در شعر، خالي بوده است.
حافظ ميگويد: « غلام آن كلماتم كه آتش انگيزد/ نه آب سرد زند در سخن به آتش تيز» پس شاعر واقعي ارادتمند كلماتي است كه شعرش را با مردم روزگارش گره بزند بايد اميدوار بود كه نسلي كه شما از آن نام بردهايد دير يا زود به اين معنا برسد.
در يكي از شعرهايتان گفتهايد: «اكسير من! نه اينكه مرا شعر تازه نيست/ من از تو مينويسم و اين كيميا كم است». اتفاقا فكر ميكنم كه شما و نسل شما اكسير را داشتهاند زيرا اين اكسير به تعبير من علاوه بر اشاره به زيبايي و محبوبيت توي مورد خطاب اين شعر، مقام آگاهي است آگاهي از رنجهاي انسان به مفهوم كلي و گاهي هم جزئي آنكه لازمه شعر تاثيرگذار است كه در جوانان امروز نه اينكه نيست بلكه كمتر ميبينيم.
همينجاست كه گريزي ميزنم به پاسخ يكي از سوالهاي شما كه شعر در وجه تغزلش نيز براي مخاطب آگاه خود ميتواند ظرفيت اجتماعيسرايي را هم داشته باشد همانگونه كه شما برداشت قشنگي از اين بيت كردهايد شاعر جوان امروز نيز بايد گستره انديشهاش منظري باشد كه چشمان پويا از هر سويش به منظري دلخواه خود برسد اين انتظار زيادي از شاعر نيست شايد بايد بتواند خاستگاه مخاطبين خود را در شعرش متجلي كند.
در پايان اين گفتوگو آخرين سوال را دوست دارم در مورد شعر و در شكل غزل آن و مسائل مربوط به آن، خودتان از خودتان سوال كنيد!
من هميشه بعد از سرودن شعر متوجه ميشوم كه پاسخي به خودم دادهام به پرسشي كه اگر كسي ديگر از من داشته باشد شايد به صراحت آن نتوانم بيان كنم. حالا هم در چنين وضعيتي قرارم دادهايد. ميدانيد كه درباره شعر و شكل مورد گفتوگوي ما، غزل، پرسشهاي ناگفته فراوان است و ميدانم كه من پاسخگوي همه پرسشهاي ناشده نيستم؛ اين وظيفه تمام شاعران است كه ارادتي دروني به غزل دارند؛ پاسخهايشان چراغ راه همنفساني باشد كه در ابتداي راه با تهمتها و پرسشهاي تهمتگونه روبهرو هستند.
غزل ميخواندم جايي كه راه بازگشتي نيست/ مگر در بازگشتن نيز با او همقدم باشم.
سه شنبه 10 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]
-
گوناگون
پربازدیدترینها