تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837820783
«دفتر تحكيم وحدت»از استكبار ستيزي تا استكبار پذيري(10)درنشست تربيت مدرس از حد رقابت بالاتر رفتيم و به دعوا رسيديم
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: «دفتر تحكيم وحدت»از استكبار ستيزي تا استكبار پذيري(10)درنشست تربيت مدرس از حد رقابت بالاتر رفتيم و به دعوا رسيديم
خبرگزاري فارس:در نشست تربيت مدرس كه يكي از جلسات بسيار بسيار بسيار فراموشنشدني براي من بود.جو جلسه بسيار سنگين بود. ديگر خطكشيها و مرزبنديها از حد رقابت بالاتر رفت و تبديل به دعوا شد .
*دانشگاه تبريز،بهمن79
نشست تكميليمان كه عملا نشست سالانه بود، در اصفهان هيچ كس براي شوراي جديدمان انتخاب نشد، نشست از رسميت افتاد. رفتيم براي نشست تبريز، كه به اسم نشست تكميلي هم برگزار شد. ما رفتيم دانشگاه تبريز و آقاي افشاري نبود و خيلي نشست، آرامتر شروع شد و به نسبت دو سه نشست قبلي كه ما داشتيم. من بهترين نشست سالهاي 87 و 79 را انصافا نشست تبريز ميدانم. (نشست سالانه ما بود و هيچ پيامي هم از رهبري نداشتيم) ما در نشست تبريز رفتيم وارد نشست شده بود. افشاري نبود و فضا متشتت بود و ما طبق معمول كساني كه كانديدا بودند، براي نشست اصفهان، من به عنوان مسئول تشكيلات، به شوراي تحقيق اعلام كردم. كه آقا اينها كانديدا هستند، از جمله خود من هم كانديدا بودم. در فاصله خيلي كم، ليست تاييد صلاحيت شده را شوراي تحقيق داد كه اينها- يعني برخلاف نشست اصفهان كه شوراي تحقيق اصلا با ما همكاري نكرد و آن روابط تشكيلاتي را كاملا به هم ريخته بود، در نشست تبريز سرجاي خودش نشسته بود و خيلي آرام و به قاعده عمل ميكرد و اسامي را به من اعلام كرده بود، به عنوان مسئول تشكيلات، نشست را اعلام كردم. رئيس نشست دانشگاه تبريز من به خاطرم هست دكتر حسيني بود يعني ما دستمام آمد، كه برعكس نشست اصفهان، كه ما نميشود گفت، در اقليت مطلق، ولي تقريبا يك سوم به اضافه يك به اضافه دو بوديم، اين نشست ما حتي در غياب افشاري، به يك اكثريت ضعيف نسبي هم رسيديم. نشست برگزار شد و آقاي حسيني شد رئيس نشست و جلسه هم جلسه انتخاباتي بود، جلسه انتخاباتي تحكيم آن زمان كه برگزار ميشد، خيلي جلسات سنگيني بود.
در آن سالها، فضا خيلي سنگين بود. نيمي از جلسه خارج از آن محل سالن برگزار ميشد يعني فرض بفرمائيد 500 نفر، 600 نفر در نشست دعوت بودند (دانشجو)، شايد صدنفر توي سالن بودند، بقيه هم در راهروها، اتاقها، كلاسها، رايزني، فراكسيونها و كانديداها خيلي داغ بود بحث، به هرحال عصر روز جمعه يعني روز دوم نشست، وارد بحث انتخابات شديم و اين بار با فاصله خيلي بيشتر نسبت به نصابي كه مورد نظر بود هيچ كس راي نياورد يعني من خاطرم هست در آن جلسه 40 الي 41 راي لازم بود كه كسي وارد شورا بشود، بيشترين راي را آقاي علي سياسي آورد. 32 راي آورد دومين راي را من آوردم، 28 راي آورد همه بچههاي جريانهاي ما و طرف مقابل، پائينتر از اين حد بودند. يعني اول آقاي سياسي راي آورد، 32 تا آورد، من 28 تا آوردم، بقيه دوروبر 27، 35، 24، 20، 9 يا 15.
چند تا از بچههاي ما بودند و چند تا از بچههاي طرف مقابل كه آقاي سياسي تقريبا سعي شده بود كه جاي آقاي افشاري را بگيرد، در جريان مقابل ما، با اين حال، مثلا سقف جريان مقابل رفت 32 و 28 من بودم، خاطرم هست حدود 28 يا 27 آقاي فاتح بود، بعد كسي راي نياورد و نشست هم در عين صميميت برگزار شد (فاتح از دانشگاه شيراز كه عضو شورايمان هم بود دوباره كانديد شده بود) خاطرم هست نشست تحكيم روند تشكيلاتياش اين است، دور اول برگزار ميشود، دور دوم برگزار ميشود، دور سوم هم برگزار ميشود، در نشست 3 تا انتخابات برگزار ميشود، يعني دور اول يكي، دور دوم، ... دور چهارم با مجوز نشست يعني قاعده اين است، كه يك نشست بايد درخواست كند، هيئت رئيسه كه يك پيشنهاد بشود، كه يك طرح بيايد با امضاي 15 نفر عضو شوراي عمومي تحكيمي كه حق راي دارد، ميآيد، كه ما ميخواهيم دور چهارم برگزار بشود، به راي گذاشته ميشود، اگر نشست موافقت كرد، دور چهارم هم برگزار ميشود، دول اول و دوم و سوم برگزار شد. دور دوم كه تمام شد، ما به آقاي سياسي و ديگران گفتيم بالاخره وضعيت تحكيم دارد طول مي كشد. الان حوالي دي ماه، بهمن ماه 79 دارد ميرسد، ما مهر قرار است شوراي مركزيمان دوباره تجديد شود. بيائيد حال با روال سالهاي گذشته يك توافقي بكنيم در همين دور دوم، اين را تمام كنيم. اين آقايان با توجه به اينكه در حد چهار، پنج راي از ما بالاتر بودند و فكر ميكردند كه شوك بازداشت افشاري، جريان اينها را اينقدر ضعيف كرده و اين دوره شوك بگذرد، دوباره برميگردند، جاي خودشان و خوب از ما جلوتر بودند در رقابت قبل از اين قبول نكردند، يعني گفتند: هر كسي انتخاب شد، ميرويم جلو و رفتند دور سوم هم برگزار شد. من در دور دوم، به آقاي سياسي گفتم آقا تو الان فعلا راي اور را آوردي، سريع بيا بايست جاي ما خوب، ما هم بالاخره 2 به 2، 3 به 3 يك شوراي موقتي ببنديم... نشست تكميلي را تكميل نيم. رفتند، دور سوم و دور سوم كه نشست برگزار شد، انگار يك تفاهم جمعي شكل گرفته بود- يك تله پاتي قبلي- دور سوم كه تمام شد، نشست خود بخود از رسميت افتاد، يعني همه بچههاي ما هم بچههاي آنها ديگر كسي نماند كه ما بخواهيم پيشنهاد دور چهارم را بدهيم. ما هم استقبال كرديم، گفتيم نشست دارد با آرامش تمام ميشود. دقيقا خلاف منظر و ديدگاهي كه اين دوستان داشتند كه معتقد بودند زمان به نفع آنهاست، ما به يك جمعبندي جديد رسيده بوديم، كه الان زمان به نفع ماست. همانطوري كه ما در نشست اصفهان از 24، 25 راي خودمان را رسانده بوديم به 28 ، 29 راي و جريان مقابل ما، از حدود 38 ، 39 راي آمده بود تا 32 راي يعني اين 7 ، 8 راي جابجا شده بود، البته آنها معتقد بودند، شوك افشاري اين 8،7 راي را براي آنها كسر كرده و به ما اضافه كرده است ولي خوب ما معتقد بوديم، زمان كه جلو برود باز به نفع ماست، يعني باز هم دو ماه ديگر، 7، 8 راي بيشتر 4 و عملا هم اين اتفاق افتاد. با اين خيال و با اين سرمستي طرف مقابل راضي نشد با ما يك رايزني جدي بكند و نشست تمام شد و اولين نشستي بود كه در آن دو سال، با آرامش برگزار ميشد- بالنسبه دعوايي نبود- برگشتيم تهران و فكر ميكنم حدود 4 ماه ديگر سراغ نشست انتخاباتي نرفتيم.
*انتخابات دور دوم رياست جمهوري
بحث داغ و جدي آن زمان بحث انتخابات رياست جمهوري بود و بحث كانديدا شدن مجدد آقاي خاتمي و اينكه موضع ما در مقابلش چه ميخواهد باشد؟ ما يك نغمهها و زمزمههايي شنيديم، قبل از اينكه بحث خيلي جدي بشود، كه طرف مقابل ما آقاي خاتمي نيست، خيلي تند و تيز شروع كرده بودند، در ادامه بحثي كه آقاي افشاري يك زماني مطرح كرد، توي دانشگاه گرگان و از آن دفاع ميكرد، بحث عبور از خاتمي كه ما كانديدايمان خاتمي نميتواند باشد و بايد بالاتر از خاتمي و رد بشويم از خاتمي. دو تا جريان هم با دو تا ديدگاه، دقيقا ميتوانم بگويم سه تا جريان با سه تا ديدگاه متفاوت در يك جبهه جمع شده بودند و ائتلاف كرده بودند و روي تز عبور از خاتمي، خيلي پافشاري ميكردند. كه اين جريان خيلي تند و تيز، مقابل ما بود، كه در درگيريها هميشه بود و معمولا در شلوغي مسائل هم، آقاي افشاري خوب مديريتش را ميكرد و به كار ميگرفت. كه در آن مقطع خيلي تحت تاثير آقاي سازگارا، كه آن ايام ارتباط زيادي با انجمن اميركبير داشت، بود. ما همزمان ديديم سه تا جريان زير يك چتر جمع شدند، البته سه تا جريان هم تقريبا، قبل از همين هم، توي يك جهت فعاليت ميكردند، ولي الان توي انتخابات همگرايي شديدي پيدا كرده بودند، كه خاتمي كف اصلاحات است و سقف اصلاحات خيلي فراتر از خاتمي است، رهبري اصلاحات براي خاتمي خيلي زياد است و ماكانديدايمان بايد كسي باشد كه در سطح سقف اصلاحات باشد. سه تا جريان گفتم، يكي بچههاي دانشگاه اميركبير كه عمدتا نزديكتر به آقاي افشاري بودند، يعني نحله باقيمانده جرياني كه از آقاي افشاري باقيمانده بود، كه آقاي سازگارا هم بيشتر رويشان تاثير داشت. كه افراد شاخص آنها عبارت بودند از آقايان: فرجي، شيرزاد، بلالي، عطري و ديگران يك لايه ديگري بودند كه به اندازه اينها جهت"يري فكري نداشتند. بيشتر علاقه داشتند به مواضع «سوپر راديكال» اينكه، بالاخره حرف تند بزنند فحش بدهند، سروصدا كنند، نارضايتي از وضع موجود يك لايهاي از بچههاي شهرستاني را دور خودش جمع كرده بود، البته ضعيفتر و لايه سوم بروبچههاي آقاي توكلي و ديگران بودند كه آن وقت در آن جمع هنوز تعلق به آنجا داشتند و آنها هم دنبال ميكردند كه بيايند و از موضع حمايت از كانديداي جديدي كه آن زمان داشت، مطرح ميشد، در حوزه تحكيم كه آقاي اصغرزاده بود، وارد شدند. چون خيلي جاها مطرح بود، كه آقاي اصغرزاده ميخواهد كانديداي جنبش دانشجويي بشود. مراوداتي هم بين آقاي اصغرزاده و اين بچهها صورت گرفته بود. گفتگوهايي و جلساتي و حرفهايي و ما در طرف مقابل آمديم خيلي توي جمعبندي داخليمان سخت روي اين مطلب ايستاديم كه همه مسائل موجود را بگذاريد كنار، حالا كه گلههايي هست، انتقادهايي كه هست كم و كاستيهايي كه هست، اين خانه را نبايد خالي كنيم. يعني فعلا بايستيم در موضع حمايت از آقاي خاتمي و اين كه ما به هرحال ايده و تفكر و ديدگاه خاتمي را به عنوان شاخص اصلاحات ميشناسيم. يك جمعيت قابل توجهي بوديم، كه در همان جريان فراكسيون خودمان بوديم، در اين مسئله پافشاري ميكردند، كه كانديداي ما بايد خاتمي باشد در اين لابي، خوب به طور طبيعي، مجموعه دوستان ما در مشاركت كه يك اختلاف كوچكي با ما پيدا كرده بودند، در آن مقطع به ما نزديك شدند و ارتباط بهتري برقرار شد بين ما و برو بچههاي شوراي مركزي مشاركت. و من خاطرم هست يك بار آقاي رضا خاتمي يك زماني اصلا در يك جلسهاي كه ما بوديم، حالا از دفتر سياسيشان بيرون آمديم، فكر ميكنم يك جلسه افطاري بود، ميرفتيم راجع به بحث مدد به خاتمي صحبت كردم، در حال بيرون آمدن از آن جلسه، آقاي رضا خاتمي من را كنار كشيد و دستم را محكم فشرد و گفت ايدهآل براي جنبش دانشجويي يك آدمي مثل توست. يادم نميرود، اين تعبيرش را، و اتفاقاتي كه با فاصله شايد شش ماه بعدش افتاد. گفتم خوب خيلي ممنون... كلي تعريف كرد، كه اگر اين همه درايت و دورانديشي و فلان و فلان اگر جمع بشود، در جريان جوانان ما، هندوانههايي زير بغل ما گذاشت. گفتم كه كوچكتر از بازوي ماست اين همه هندوانهها، به هرحال 3 تايش كافي است. رفتيم به سمت نشست انتخاباتي و نشست تكميلي كه باز داشتيم و اينكه در آن نشست بنا بود، تكليف كانديداي تحكيم هم مشخص شود.
*نشست تربيت مدرس، خرداد 80
نشست دانشگاه تربيت مدرس بايد در اوايل خرداد 80 برگزار ميشد. 18 خرداد همان سال هم انتخابات بود. درست يادم نيست كه زمان برگزاريش كي بود، 27 ، 28 ، 29 ارديبهشت يا مثلا 2، 3، 4 خرداد بود. اينجوري بود زمانش، يعني ما به انتخابات يك ماه كمتر داشتيم و تحكيم هنوز كانديدايش رسما مشخص نبود. بنا بود هم شوراي مركزي آنجا مشخص شود و هم تكليف آقاي خاتمي آنجا مشخص شود.
آن جلسه يكي از جلسات بسيار بسيار بسيار فراموشنشدني براي من بود. جلسه بسيار سنگين، ديگر خطكشيها و مرزبنديها از حد رقابت بالاتر رفت، تبديل به دعوا شد و من آن جلسه را خوب با نشستهاي سالانهمان كه انتخابات شوراي مركزي ميشد، - من به عنوان مسئول تشكيلات نشست را شروع ميكردم، - اداره ميكردم انتخابات هيات رئيسه را برگزار ميكرديم. هيات رئيسهاي كه پيوست انتخابات ميشد، ميآمد، رياست نشست را از ما تحويل ميگرفت، ميرفتيم، پائين مينشستيم پيش بچهها، ديگر رايزنيها و انتخابات و فلان. آن نشست، آنقدر نشست سنگيني بود، كه تا ظهر روز جمعه هيئت رئيسه تشكيل نشده بود، در حقيقت اولا اينكه پنجشنبه از صبح تا ظهر نشست تشكيل نشد، به علت عدم حد نصاب نفرات، همه رايزنيها بيرون بود و بعد كه برگزار شد، ما در حقيقت يك ترفند تشكيلاتي كه ما به جريان مقابلمان زديم. - من گفتم كه نشست انتخاباتي را هيئت رئيسه بايد اداره كند- قبل از انتخابات يك مسئوليت داريم، تعيين كانديداي تحكيم است براي رياست جمهوري، اولويت اول اين، اولويت دوم هيات رئيسه نشست؛ قيامت شد، جار و جنجال، دعوا كه تو حق نداري آنجا بنشيني،... گفتم آقا من مسئول نشست هستم، فعلا هيات رئيسه نشست سالانه وظيفهاش برگزاري انتخابات است و حالا مسائلي در راستاي انتخابات اين مسئله قبل از آن مطرح ميشود، توي اينجا اوج دعواها بود، خوب آقاي افشاري غايب بود، در شوراي مركزي هم وزنه آنها كمتر بود، ما هم خيلي قوي وارد صحنه شديم و وايستاديم سفت پاي ماجرا. خيلي هم سرش درگيري شد، دعوا شد، من كوتاه نيامدم، من توي اين مواقع يك جايي كه به اين جمعبندي ميرسم، كه يك تصميم حياتي است، ديگر اصلا اهل مذاكره نيستم. كوتاه نميآيم. خيلي سفت ايستادم سر اين مسئله، دعوا و درگيري و خاطرم هست كه اينقدر مسئله حساس شد و جار و جنجالي شد، شب پنجشنبه بود، كه نشست ديگر داغ شد، حمله كردند بعضي بچهها به طرف هيات رئيسه نشست، كه من فقط اداره ميكردم، كه اصلا درگير بشوند، كه يكي دو تا از بچههاي ما آمدند كنترلشان كنند، زد و خورد كوچكي آنجا پيش آمد و من خيلي راحت نشست را باز هم ادامه دادم و گفتم اگر كسي ميخواهد در مخالفت با اين بحث صحبت كند، بيايد صحبت كند. آقاي حضرتزاده، - پسري بود در دانشگاه علامه، خيلي آدم شلوغي بود و هميشه بسما...الرحمنالرحيم و فحش بود. - ايشان آمد توي آن نشست، من گفتم وقت ميدهم به عنوان مسئول نشست، بدون محدوديت زماني، به تمام كساني كه ميخواهند در مخالفت با پيشنهاد من حرف بزنند، وقت ميدهم بيايند. انصافا توي همه اتهاماتي كه بر ما بود، خيلي دموكرات و خيلي آزادانه برخورد ميكرديم؛ يعني همين بيشتر لجشان را در ميآورد، خاطرم هست كه يكبار فكر كنم سياسي راد بود، در همين نشست، به من گفت: تو به شكلي نشست را اداره ميكني و كار را به جايي ميرساني، كه بچههاي ما مجبور ميشوند حركتهاي غير عقلاني بكنند، فحش بدهند، دعوا كنند، بزنند چيز پرت كنند، ميگفت: آنقدر تحت فشار قرار ميدهي... ميگفتم آقا آزاد آزاد آزاد بدون محدوديت، من به همه كساني كه در مخالفت با من ميخواهند صحبت كنند، وقت ميدهم بيايند و حرف بزنند. بين خودشان دعوا افتاد، كه چه كسي بيايد حرف بزند. حضرت زاده آمد آنجا، فكر كنم يك نيم ساعتي فقط فحش داد به من. خوب اين كمك ميكرد به ما، اينها اين مسائل را نميفهميدند، اينها توي جريان داخلي، به ما خيلي كمك ميكرد. من نيم ساعت، به عنوان رئيس نشست تحمل كردم، ايناقا فقط فحش داد. فحش داد خائن، خبيث، مزدور، مواجببگير، نميدانم فلان، فلان. من يكبار هم حرفش را قطع نكردم، يك بار هم يكي از بچههاي ما بلند شد كه اعتراض بكند، خيلي سخت به او تذكر دادم و دعوا هم كردم، گفتم: رئيس نشست منم، تو چه حقي داري، پا شدي و حرف ميزني. من دارم اجازه ميدهم، تو چه كارهاي؟ بيرونت ميكنم از نشست اگر بخواهي چيزي بكني. گفتم آقاي حضرت زاده ادامه بده. يارو هم خيلي به خودش شوك مجدد وارد ميشد. بيشتر عصباني ميشد، هم جا ميخورد كه اين چقدر پوست كلفت است. حرفهايش را كه تمام تمام تمام كرد گفتم آقا اگر كسي باز ميخواهد صحبت كند بيايد، جريان آنها تقريبا راضي بود، كه همه حرفها را حضرتزاده زده است. گفتم، آقا در سوره فرقان است، كه «وعبادالرحمن الذين يميشون عليالارض هونا و اذاخاطبهم الجاهلون قالو سلاما.» گفتم آقاي حضرت زاده سلام عليكم. بلند شدم رفتم آنجا، گفتم من نشست را ادامه ميدهم. عصباني شدند و ريختند بيرون از سالن و نشست از رسميت افتاد. و بعد از آن آقاي بلالي بود يا آقاي سياسي، گفت: آقا تو آنقدر فشار را سنگين ميكني يك جوري با بچههاي ما تا ميكني، منطقي نميتوانند، مجبور ميشوند يا آبستراكسيون كنند، يا دعوا كنند، يا فحش بدهند. در آن نشست يك شرايطي شده بود، كه تقريبا از 24 ، 25 راي همان پيشبيني ما رخ داد وضعيت دانشگاه تبريز برعكس شد. ما شديم حدود 32، 33 آنها شده بودند 27، 28 . يعني يك اقليت نسبي. دقيقا آن چيزي كه ما پيشبيني ميكرديم، در همان روال داشت پيش ميرفت. ما آمديم و نشست را تعطيل كرديم و رفتيم با اين گفتگو كه ما با شما دعوا نداريم، ما معتقديم كه در يك رقابت تشكيلاتي قرار گرفتيم. سالم ميخواهيم رقابت كنيم، ما داريم با سلامت رقابت ميكنيم، ناسالم بخواهيد رفتار بكنيد، برخورد ميكنيم. برخورد هم ميكنيم، كه يعني شما فكر كرديد ميتوانيد بلوف بزنيد، اولويت اول با هيات رئيسه. خوب تقريبا همه تسليم بودند، در آن تيكه... دستشان بالا بود، خيلي چيز نداشتند، آمد تا فردا صبح، كه نشست باز خيلي جنجالي شروع شد، ما يك بازي رواني راه انداخيتم در آن نشست. من اعلام كردم كه اينبار در اين نشست كانديد نيستم براي شوراي مركزي، بازداشت طولاني مدت آقاي افشاري خيلي تاثير گذاشته بود و خرد كرده بود جريان آنها را و من خيلي جدي بين بچههاي خودمان و بچههاي بيشتر طرف آنها فضا درست كردم، كه من در اين نشست كانديد نميشوم، دوستان جديد كانديد بشوند، من هم ديگر كارم را كردم، ديگر با تحكيم كاري ندارم، خداحافظ. ما اين يك سالي كه بوديم تاثيرمان را گذاشتيم، الان هم ديگر نه شما ما را ميخواهيد و نه ما شما را. از طرف فراكسيون خودمان، كه فشار خيلي سنگين و شكننده شدف كه تو حتما بايد باشي، دليل ندارد كه كنار بگيري. جالب اينجاست كه اين مقطع، چنان اثر گذاشت كه اين جوي كه ما درست كرديم، رايزنيهاي فراكسيون مقابل شديد شد كه نه اگر تو نيايي اين انتخابات يك طرفه مي شود، ديگر انتخابات معنا ندارد. تو بايد باشي، بچههاي ما يا به تو راي ميدهند يا نميدهند. خيلي مذاكرات سنگين شد. سياسي راد نيما فاتح. شب يادم هست، حسين دروديان - آنوقت عضو شورا بود و ميآمد توي اين جلسات و فعال بود و تقريبا نقش واسط را داشت بين دو جريان به زعم خودش ايفا ميكرد- شب آمد در آن نشست تربيت مدرس، تو الان تابلوي موجه تحكيم هستي در نظام. من هم گفتم، خيلي خوب، همه حرفهايت را زدي، من نيازي به كانديداتوري ندارم. (دروديان از دانشگاه شهيد بهشتي بود و عضو شوراي عمومي تحكيم بعدا رفت شوراي شهر تهران)- خيلي آقاي دروديان فشار آورد آن شب را- حتي شب خاطرم هستف كه ما را برداشت با ماشين خودش برد رساند تا در خانه. من از تو خواهش ميكنم، ريش گرو ميگذارم، فلان ميكنم. من هم گفتم، من فعلا تصميم اين است كه فكر ميكنم، مصلحت تحكيم هم اين است كه من كانديدا نباشم. باز در اين ميان، يك سري فشار بود و تاكيد بود، هم از طرف بچههاي خودمان، هم بچههاي آنها. فردا صبحش تقريبا مسئله را در حد ديروز نگه داشتيم. من ديگر خيلي پافشاري نكردم كه كانديدا هستم يا نه.
اعلام كردم كه، حالا بگذاريد به سمت انتخابات برويم ببينيم چه ميشود، صبح، نشست را در شرايط بسيار سختي شروع كرديم. دعواهاي ديشب اثر گذاشته، لابيها و رايزنيها شده و من هم پائين نيامدم، كه اول راجع به انتخابات تعيين تكليف ميكنيم، بعد انتخابات هيئت رئيسه را برگزار ميكنم، بالاخره آنها به زعم خودشان توانسته بودند، اين مسئله را جا بيندازند، كه خاتمي به عنوان كانديدا راي لازم را اخذ نكند و با اين ذهنيت تسليم شدند، كه خيلي خوب، تو اين پيشنها را رايگيري كن، بعد برويم به سمت هيات رئيسه نشست. تصورشان اين بود، كه راي نميآورد. نشست اين پيشنهاد را به راي گذاشت. رقمي كه بايد راي ميآرود، دو سوم بود، فكر ميكنم 55 - 56 راي آن زمان در آن نشست حاضر بودند، بيرون نبودند، سالن و حد نصاب براي اين، فكر ميكنم 37 راي يا 38 راي بود. ما يك ارزيابي كه در بچههاي خودمان داشتيم، حدود 34-35 راي را توانسته بوديم محكم كنيم. 2-3 راي را هم گفتيم طبيعتا به سمت خاتمي ريزش ميكند، در حد يكي دو راي ما مشكل داشتيم، كه گفتيم اگر جريان آنها تشكيلاتي راي ندهد، خاتمي راي نميآورد. ما اينجا خواستيم يك بلوف بزنيم، گفتيم: پيشنهاد بايد بيايد مبني بر اينكه خاتمي كانديد ما نباشد. ديديم نه اينجا نميخورد،اين مساله آنقدر گوشهاش باز است كه خودمان اصلاحش كرديم، گفتيم: پيشنهاد اينكه خاتمي كانديد باشد. دو تا جهت را ما دنبال ميكرديم: يكي اينكه، دوست داشتيم آقاي خاتمي كانديد ما باشد و راي بياوريد كه البته شد و راي هم آورد. دوم اينكه گفتيم، حتي اگر راي نياورد، اين مرزبندي كه ما در داخل تحكيم داريم، حفظ ميكنيم كه به آقايان دوم خردادي بگوييم كه آنهايي كه شما داريد از آنها حمايت ميكنيد، دومخردادي هم نيستند. اينها را شما داريد زير پر و بال خودتان ميگيريد وحمايت ميكنيد. مطبوعاتتان دربست در اختيار اينهاست.شما را هم قبول ندارند. گفتيم خانه آخر اين است كه خاتمي در اين نشست راي نميآورد، اين مساله براي آن آقايان ثابت ميشود. ما يك بازي را داشتيم دنبال ميكرديم كه اين اتفاق بيفتد و با يك يا علي رفتيم توي رايگيري. براي بحث خاتمي رايگيري هم گفتيم علني و قيام ديگر كتبي نباشد. وقتي رايگيريها علني مي شد، من به عنوان رئيس خودم شمارش ميكردم و يك نفر هم به عنوان ناظر داشتيم، معمولا چون خودم طرف يك جريان بودم ناظر را در جريان مقابل ميگرفتيم ما 38راي ميخواستيم، در اينجا ما آقاي مژدهاي را كه از بچههاي شهيد رجايي بود؛با اينكه سفت و سخت هم جريان مقابل ما بود، ولي بچه سالم و آرامي بود من به مژدهاي گفتم شما بيا آراء را شمارش كن. من هم شمارش كنم. من شمارش كردم، ديدم كساني كه راي دادند 37 راي بود و يك راي كم آورديم. مژدهاي شمرد گفت 38 راي خودش را شمرد.
اين براي ما يك موفقيت خيلي بزرگ بود، اصلا انتظار نداشت طرف مقابل ما. بعد گفتم 38 راي و تصويب شد و ديگر استخاره نكردم، تصويب شد و صلوات بفرستيد. نشست تركيد، بچهها خيلي خوشحال بودند و آنها به هم ريخته و با سر و صدا مثل لشكر شكست خورده توي سر و كله همديگر ميزدند. به همديگر بد و بيراه ميگفتند كه كي راي داد كه اينها راي آوردند. چي شد فلان شد خيلي شرايط نشست دگرگون شد، بلافاصله من گفتم، انتخابات هيئت رئيسه را برگزار ميكنيم و نشست خورد به ظهر، رسيده بوديم به ظهر روز جمعه، هنوز هيئت رئيسه انتخاب نشده،بود- معمولا از صبح جمعه انتخابات شوراي مركزي را شروع ميكنيم و تا شب تمام ميشود- و الان تا ظهر انجام نشده بود و وقتي ما رفته بوديم، براي نهار و فلان، چند تا روزنامه و رسانه آمده بودند، براي مصاحبه. من گفتم:آقاي خاتمي راي آورده ما ديگر محكم كرديم در مطبوعات گفتم: آقاي خاتمي كانديداي ما است و انتظارات ما اينها ميباشد و جريان دانشجويي، اين را ميخواهد.بعد اينها متعاقب اين مسئله يك ساز جديدي را كوك كردند كه ما مشروط راي داديم به كانديداتوري خاتمي. در نشست هم طرح كردند، من گفتم اين مساله مطرح شده و وقت آن هم گذشته و تمام شده از نظر ما و بايد الان وارد بحث هيات رئيسه شويم. همه از اينكه آقاي خاتمي راي آورد ما بلافاصله يك چرخشي در برنامه بچههاي آقاي توكلي، كه حدود 5 الي 6 راي بودند. اينها وقتي ديدند خاتمي راي آورده گفتند آقا ما هم با شما هستيم، مثل هست، كه شريك قافله.. گفتند ما هم جزو كساني بوديم كه خاتمي را انتخاب كرديم ما هم هيچ نگفتيم. چون هم براي انتخاب شوراي مركزي و هم انتخاب هيات رئيسه به راي آنها نياز داشتيم. عدد و راي ما بالا ميرفت و استقبال كرديم. وارد انتخابات هيات رئيسه شديم، اتفاقا يك كانديدا هم از آنها بود، به نام آقاي آقايي از بچههاي اميركبير، دو نفر ديگر هم از بچههاي ما بودند، يكي آقاي نادعلي تبريز و يك نفر ديگر كه كانديداي هيات رئيسه 3 نفر از ما بودند و سه نفر هم از طرف مقابل حجت شريفي بود و دو نفر ديگر من هيات رئيسه را برگزار كردم، دور اول برگزار شد. انتخاب هيات رئيسه نسبي بود و دو نداشت چيزي حدود 37 راي ما بود وحدود 24 الي 25 راي آنها بود.
با 10 الي 12 راي با اختلاف ما برديم و به محض اينكه تمام شد، ديگر معطل نكردم و گفتم آقا من رفتم و آمديم پايين و هيات رئيسه را گفتيم بياييد بالا. به محض اينكه هيات رئيسه جديد آمد بالا، آقاي سياسيراد، به عنوان ليدر آن جريان آن زمان بود ايستاده كنار سالن و داد و فرياد و همه بچهها را جمع كرد. در انتهاي سالن (آبستراكسيون) يعني نه از سالن ميرفتند بيرون و نه در رايگيري شركت ميكردند. من به هيات رئيسه نشست گفتم، ميخواهيم انتخابات شوراي مركزي جديد را برگزار كنيم، چه كار كنيم با اين وضعيت آراء شمارش ميشود، گفتم آبستراكسيون مفهومي دارد ما حدود 56 تا 57 راي را توزيع كرديم، هر كه اگر راي را براي انتخابات بگيرد بايد در انتخابات شركت كند، اگر بنا به عدم شركت در انتخابات باشد، طرف بايد سالن را ترك كند والا آراء سفيدتان را بيايد تحويل دهد. ولي اگر كسي راي گرفت حتي راي را توي صندوق نينداخت اين جزو حد نصاب ميشود. انتخابات را برگزار كنيد، به عنوان يك راهكار تشكيلاتي كه من به هيات ريسه دادم،هيات رئيسه سوال كرد و من رفتم بالا توضيح دادم كه اينجوري است و ما هم انتخابات را برگزار ميكنيم. برگشتيم پايين، ديديم اينها خيلي عصباني شدند گمان كردند داريم جدي جدي انتخابات را برگزار ميكينم و اتفاقا حدود 37، 38 راي هم آمد بالا، آنها راي ندادند. من گفتم قرائت كنيد رايها را قرائت كردند، 36 يا 37 راي خود من داشتم بقيه آرا را بچههاي ما كامل.فقط راي بچههاي ما بود ديگر. اين اتفاق كه افتاد اينها ديدند كه بابا خيلي مساله دارد جدي ميشود اگر 4 راي، 5 راي فقط از دستشان در برود مطلق باختهاند و گفتند ما توي نشست نيستم.عملا ولي از نشست بيرون نرفتند. ما باز فشار را رويشان سنگينتر گرديم. من گفتم آقا اگر افرادي كه حق دارند در نشست حاضر باشند در سالن، ما انتابات را باز هم برگزار ميكنيم. مگر در صورتي كه بروند از سالن بيرون.اين را كه گفتيم ديگر دعوا شد دعوا خيلي شديد شد و درگيري و زد خورد و 2و3 تا از بچههاي آنها و دو تا سه تا از بچههاي ما رفتند براي كنترل، يكي يك سيلي انداخت و درگيري و فلان و ... نشست خاتمه پيدا كرد ما به هيات رئيسه هم گفتيم آقا تا همين جا هم براي ما كافي است تمامش كنيد نشست تمام شد. نشست كه تمام شد رفتيم توي فضاي دانشگاه، فرداي آن زمان 15 دانشگاه كشور اطلاعيهاي دادند ، مبني بر اينكه مصوبه حمايت از خاتمي درست نبوده و تشكيلاتي نشده، (جريان آقاي افشاري) در خرداد 80 چند روز مانده بود به انتخابات، 15 تا دانشگاه اطلاعيه دادند كه روند، تشكيلاتي نبوده روند انتخابات خاتمي صحيح نبوده و كانديداي تحكيم هم خاتمي نيست. بعد از اطلاعيه اينها، ما هم شروع كرديم بمباران تبليغاتي كه آقا اينهايي كه ميگفتند ما End اصلاحاتيم و فلان و فلان حالا غلتيدند توي بغل راست. حرفي را دارند ميزنند،كه راست ميخواهد، فلان ميكنند، فلان ميكنند. شديدا ما يك بازي رواني جدي رويشان سنگين كرديم. از آن طرف هم، فشار يك سري از بزرگترهايي كه داشتند در مجموعه اعضاي دوم خردادي كه آقا اين چه كاري بود شما كرديد، چه اطلاعيهاي بوده و فلان. كمتر از 24 ساعت اين اطلاعيه توسط خودشان تكذيب شد كه ما منظورمان اين نبوده كه كانديدايمان خاتمي نيست. كانديداي ما خاتمي است ولي ما يك منشوري را بناست تدوين كنيم. كه خاتمي بايد پاي آن منشور را امضا كند. حرفهاي گستردهاي مثل اينكه يك سيلي محكم توي گوش كسي ميخورد ونميخواهد گريه كند. آهي از ته دل ميكشد، كه من چقدر مظلومم. اينها شروع كردند و گفتند كه كانديداي ما خاتمي است، چه كسي گفته كانديداي ما خاتمي نيست؟ ما از خاتمي حمايت ميكنيم اما يك منشوري داريم شرايطي داريم، كه آقاي خاتمي بايد پاي آن منشور را امضا كند و فلان كند. گفتيم خيلي خوب، ما برايمان دليل است. بلافاصله من باز هم در شوراي مركزي مطرح كردم كه آقا ما يك نشستي را به مناسبت انتخابات ميخواهيم برگزار كنيم آقاي خاتمي را هم دعوت ميكنيم بيايد. و محل را هم من پيشنهاد دادم. حسينيه جماران، مخالفت و موافقتهايي شد در شورا، عليالنهايه شوراي مركزي تصويب كردند، با اين ذهنيت كه فكر ميكردند؛ مثلا خاتمي نميآمد و محل جماران را هم ما نميتوانيم بگيريم. اتفاقا همه اين چيزها به طور باورنكردني، جفت و جور شد، ما ظرف 24 ساعت حسينيه جماران را گرفتيم. با آقاي سيدحسن آقاخميني صحبت كرديم كه يا حضور پيدا كند توي اجلاس، يا نماز مغرب و عشا را اقامه كند وصحبتي كند بين بچهها توي محل جماران شمايه يك،آقاي كروبي را متقاعد كرديم قطعا بيايد حضور پيدا كند در نشست از آقاي خاتمي هم يك ok گرفتيم. از آن طرف همه را دعوت كرديم از همه برو بچههاي دوم خرداد تيپهاي مختلف. يعني كساني كه توي آن نشست. من خاطرم هست صحبت كردند(آن نشست جمعه 11 خرداد توي حسينيه جماران برگزار شد يعني يك هفته قبل از انتخابات رياست جمهوري) آنقدر نشست جدي شد و شكل قوي به خودش گرفت، كه من خاطرم هست، از شب قبلش يك عدهاي زنگ ميزدند التماس، كه تو رو خدا يك وقتي به ما بده، صحبت كنيم، از جمله خاطرم هست كه آقاي .. اصرار مي كرد واقعا ميگويم التماس و اصرار ميكرد، حالا يك وقتي هم ... گفتيم آقا ما وقتمان خيلي پر است، براي برنامه فردا، البته سخنران كم داشتيم و ميگفتيم وقتمان پر است، ميگفت حالا يك وقتي اول،آخر و وسط هر جا به من بدهيد،من صحبت ميكنم گفتم حالا يك كاريش ميكنيم. اتفاقا فردا آمد و خاطرم هست نشست با صحبتهاي رضا خاتمي شروع شد به عنوان بردار رئيسجمهور و دبير كل مشاركت، آرمين، محسن كديور، حجاريان ، تارجزاده، منتجبنيا، عليرضا محجوب، كه آنوقت به عنوان مدير خانه كارگر آمد و حجاريان كه آنوقت روي ويلچر آوردند ايشان را و توي نشست صحبت كرد بعد از ظهر هم آقاي ربيعي هم آمد و سخنراني خوبي هم كرد و به غير از اين آدمها، شايديكي دو نفر هم بودند، كه الان حافظهام ياري نميكند، به غير از اين آدمهايي كه اسم بردم، بعد از اينها آقاي خاتمي آمد. البته قبل از اقاي خاتمي آقاي كروبي هم آمد و صحبت كرد. رئيس مجلس بود آنوقت همه شاخصهاي دوم خرداد در آن نشست حضور داشتند.اين جلسه يكي از آن جاهايي بود كه بار برگزارياش را بنده به تنهايي، البته با كمك خيلي زيادي كه اقاي منوچهر به من كرد- فقط در شوراي عمومي و مركزي فقط همين- كشيدم.
دقيقا يكي از كارهاي بزرگي بود كه ما كرديم، آقاي كروبي آمد و صحبتهايش را كرد، آقاي خاتمي كه وارد حسينيه شد، با يك سري هماهنگي واعلام از قبل ديديم بچههاي آنها هم آمدهاند صفهاي جلو را گرفتهاند وحدود مثلا فرض كنيد 700 ،800 تا دانشجو در حسينيه جمع شدهاند.
البته ماتبليغات كرده بوديم كه يك هزار دانشجو به طور نمادين، از سراسر كشور جمع ميشوند. عملا تعداد افرادي كه آمده بودند بين 700 تا 800 تا بيشتر نبودند، ديديم كه حدود 150 تا آدم اينها دارند ،4 تا 5 صف جلو را پر كردهاند.من مجري مراسم بودم و خاتمي كه پايش را توي حسينيه گذاشت،آقاي كروبي هم حرفهايش را تمام كرد، من پا شدم يك صحبت كوچك مقدماتي كردم كه آقاي خاتمي ما به عهدي كه با توبستيم پابنديم،اميدواريم تو هم به عهدي كه با ما بستي پايبند باشي... مثلا اين توقعات ماست. من خيلي كوتاه صحبت كردم 3،4 دقيقه پيش از صحبت آقاي خاتمي صحبتي كردم . بعد صحبت تمام شد وخاتمي را دعوت كردم بيايند و صحبت كنند يك آن متوجه شديم كه اين150 تا آدم هماهنگ با انتهاي انرژيي كه ميشد به حنجرهشان وارد كنند داد ميزنند: خاتمي خاتمي افشاري را رها كن، افشاري را آزاد كن. خاتمي خاتمي آزادي افشاري. درود بر افشاري. فكر ميكنم سلام بر خاتمي بعد خيلي سنگين يعني خاتمي خاتمي آزادي افشاري ، درود بر افشاري، درود بر افشاري و بعد خيلي شاخص. آقاي ابطحي مرا صدا كرد. آنجا خيلي دست و پايش را گم كرده بود. آنوقت رئيس دفتر بود. گفت فلاني چرا دارند اينجوري مي كنند؟ گفتم بابا آنها از رئيس جمهور و شما ميخواهند كه افشاري را آزادي كنيد ديگر. گفت مگر ما گرفتيم افشاري را كه آزاد كنيم؟ گفتم،آقا بالاخره توقع دارند، گفت تورا به خدا برو جمع وجوشان كن، فلان كن. خيلي هل كرده بود، آبروي ما رفت فلان شد. گفتم خيلي خوب، رفتم به بچههاي خودمان گفتم- من مجري برنامه بودم و بالاخره توي جايگاه بودم -خوب آنجا هم خيلي امنيتي شده بود، آقاي رئيسجمهور آمده بود. خوب همه تيم حفاظتش خيلي سفت و سخت دور را كامل پوشش داده بود به سختي ما رفتيم لابلاي جمعيت، به بچهها گفتيم.كه الان 500 نفر مائيم 400 نفر آنها يا مثلا 400 نفر مائيم 300 نفر آنها،چرا 150نفر اول را داديد به آنها. خيلي تشكيلاتي سازماندهي كرديم بچهها را، لابلا آورديم جلو. گفتيم خاتمي كه صحبتش تمام شد، شعارتان اين باشد كه درور بر خميني ، سلام بر خاتمي.
خيلي محكم و قوي حنجرههايتان را آماده كنيد آقاي خاتمي صحبتها را كه تمام كرد، صداي درود بر خميني سلام بر خاتمي بلند شد. البته آنها هم آمادگي قبلي نداشتند. فكر نميكردند اينقدر قوي دوباره عمل كنيم. يك خورده انرژيشان اول كار هرز رفته بود خسته شده بودند، جمعيتشان هم كمتر از ما بود. تمام كه شد، صحبتهاي آقاي خاتمي، خيلي ضعيف يك بار شايد شنيده شد، درود بر افشاري، سلام بر خاتمي. درود بر خميني سلام بر خاتمي، ديگر يك تنه توي حسينيه جماران شعار اين بود، اتفاقا خيلي هم خوشحال شد آقاي خاتمي و يك تشكر مختصر و جزئي هم خودش و هم ابطحي كه خوب بچهها را جمع كرديد، دستت درد نكند. فلان و فلان...رئيسجمهور گفت.
اين شعار كه غالب شد آنها عصباني شدند، حمله كردند به بچههاي ما و آن درگيري شديد بعد از رفتن آقاي خاتمي. در حضور رئيسجمهور هم وقتي آنها ديدند،كم آوردند و ديدند نميتوانند شعار بدهند باز آن آقاي حضرتزاده حملهاي كرد به بچههاي ما يكي از آنها را سيلي زد بچهها هم او را زدند،ديگر خاتمي داشت ميرفت، هنوز توي حسينيه بود كه آن ته حسينيه گرد و خاك بود و چند نفر روي هم افتاده بودند، داشتند همديگر را ميزدند آقاي رئيسجمهور رفت بيرون به فاصله كمي. يك هفته بعدش بود كه انتخابات رئيسجمهوري را داشتيم و خوب نتيجه انتخابات مشخص شد.
ما تلقيمان توي آن مرحله اين بود كه گامي خوب برداشته شد و ما رفتيم به سمت اينكه تحكيم يك كم قدرتمند بشود دوباره، و هم اينكه يك جريان فوقالعاده تند و تيزي داشت در تحكيم شكل ميگرفت. ديگر هيچ چيزي را قبول نداشت. باز به يك تحكيم منطقي اصلاحطلب در عين حال، قوي در عرصه حكومت و نظام پا ميگيرد. چيزي كه دقيقا عكسش محقق شد. و به فاصله شايد، كمتر از يك سال بعد از اين انتخابات بود كه عملا ما فروپاشي تحكيم را ديديم و آن هم فروپاشي كه به شكل آن انشقاقي كه پيش آمد، و نهايتا بعد از اين قصه انتخابات و اين فضايي كه پيش آمد، با توجه به اينكه آقاي افشاري اين ايام نبود- بازداشت بود- مدتي متاثر از فضاي انتخابات هم بود يك خورده راكد و آرام بود مجموعه فعاليتهاي تحكيم. يعني من يادم ميآيد توي آن فاصله خرداد تا شهريور ماه فعاليت جدي در مجموعه تحكيم صورت نگرفت الا اينكه كابينه دوم آقاي خاتمي هم تعيين شد و بسته شد و مجموعه بچهها، حالا همه كساني كه بوديم اصلا راضي نبوديم از انتخابهاي كابينه دوم و آنچه فكر ميكرديم اين بود كه هيچ نمودي صورت نگرفته كه هيچ، چند گام هم به عقب برگشته مجموعه انتخابات.
*شهريور 1380 ،نشست ساليانه در دانشگاه تهران
اوايل شهريور ماه 80 طبق سنت هر سالمان برنامه اردوي سالانه بود كه آن سالها، اردو در دانشگاه تهران برگزار شود؛ شهريور 80 اردوي سالانه توي دانشگاه تهران اتفاقا پيام اردو را هم رهبر انقلاب دادند. ايشان پيامهايي كه دادند به تحكيم از چند سال گذشته در هيچ كدام از پيامها اسمي از دفتر تحكيم وحدت نيامده بود، الا پيامي كه در سال 81 در سال به ما دادند.
مجموعهاي كه به شكل مجموعه شيراز شكل گرفته بود و ايشان پيامش مشخصا با اين شروع ميشد كه نام دفتر تحكيم براي اينجانب خاطرهانگيز است و باز يك جاي ديگر در اواخر پيام آورده بود كه وظايف دفتر تحكيم وحدت اين است. خيلي عجيب بود براي همه، كه آقا براي اولين بار اين قدر صريح اسم دفتر تحكيم را آوردهاند پيامي كه داده بودند، ايشان توي افتتاحش اين بود كه توصيه من به انجمنهاي دانشجويي- حالا منظورشان از مثلا مجموعه انجمنهاي اسلامي و انجمنهاي فلان كه خاطرم است آقاي قمي آن پيام را قرائت ميكرد يكي از اين بچههاي تند وتيز... پا شد داد و فرياد وسط پيام درحين اينكه آقاي قمي داشت پيام را قرائت ميكرد در اردوي تهران كه بعد كه ايشان پيام را تمام كرد به او گفتم تو چرا اينقدر سر و صدا ميكني؟ گفت آقاي اين پيام اصلا پيام به تحكيم نيست پيام به انجمن دانشجويي داده و پيام به مستقلهاست و پيام فلان- و ما هم آرامش كرديم از بچههاي جريان مقابل بود از بچههاي تند و تيز دانشگاه محقق اردبيلي بود. ما وارد نشست شديم ديديم فضاي نشست فضاي قطبي و جنجالي وغيرمنطقي دارد . مجموعه دوستان جريان رقيب ما در اين گذر زمان، خيلي لاغر و نحيف شده بودند، يعني از وضعيتي كه زماني نزديك به چهل راي كه دو سوم آراء بود، تا اردوي اصفهان نزديك به چهل راي رسيده بود، الان كه داشت، اردوي تهران برگزار ميشد، اينها حدود 25،26 راي بودند، دقيقا جاي ما عوض شده بود و اين خيلي برايشان سخت و غير قابل تحمل بود. هم تمايل داشتند شورا عوض بشود، شورا را از ما بگيرند، ديگر ماها نباشيم و هم وزنشان اينقدر پايين بود، كه عملا اگر وارد انتخابات مي شدند، قطعا مي باختند؛ يعني با يك پارادوكس جدي مواجه شده بودند، نميدانستند چكار كنند. در ادروي تهران شروع كردند به جار و جنجال و يادم است، اصلا اردو كه داشت برگزار ميشد، سخنرانان داشتند در سالن سخنراني مي كردند اينها آدمهاي خودشان را جمع كرده بودند- يك مشت سياهي لشكر هم از دانشگاه تهران جمع كردند پشت درب سالن يا بيرون توي محوطه دانشگاه تهران - تريبون آزاد ميگذاشتند. تريبون آزادشان هم اين بود بسم الله الرحمن الرحيم. طباطبائي خائن است ، منوچهري ... فقط دعوا بود، به اسم انتقاد ولي بيشتر هتاكي بود، كه نسبت به بچههاي ما داشتند، تا اينكه ديديم روز سوم نشست، يك اطلاعيهاي منتشر شد، به اسم اطلاعيه شوراي تحقيق دفتر تحكيم وحدت. آقاي مومني و آقاي رياحي و خانم ژيان پناه تهيه كرده بودند مبني بر اينكه، با توجه به اينكه دوره عمر شوراي مركزي مدتي است كه سرآمده، شوراي تحقيق اعلام مي كند، كه اين شوراي مركزي شوراي غير قانوني است و اين شورا منحل شده است، ما بايد انتخابات شوراي مركزي برگزار كنيم، در حقيقت نطفه انشعاب تحكيم اينجا بسته شد با اين كار دوستان، عليرغم اينكه تذكر داديم به آنها. من صدا كردم، كه آقاي مومني اين چه نامهاي بود دادي، در ادامه هم يك نامهاي زدند به من كه: آقاي طباطبائي اين مهري است كه دست شماست، با توجه به اين كه شورا منحل شده و غيرقانوني است بايد تحويل بدهيد، مهري هم پايين نامه بود، شبيه به مهر تحكيم. صدا كردم و آقاي مومني را گفتم كه اين نامه چيست، گفت: بچهها تصميم گرفتند، خيلي عصباني شدم و گفتم بچهها غلط كردند، اين چه كاري است ميكنيد، شما داريد تحكيم را ميپوكانيد. اصلا خيلي با ترس و لرز خودشان هم يك كاري كرده بودند، كه انگار فضا آنها را گرفته بود خيلي دست و پاشون را گم كرده بودند. تنها كسي كه خيلي آنجا تحريكشون ميكرد و پشت اين ماجرا بود و عملا هم مسوول اتفاق بعدي - انشقاق تحكيم - آقاي عطري بود كه خيلي دنبال ميكرد ماجرا را . من خانم ژيان پناه را صدا كردم و گفتم خانم ژيان پناه اين چيست شما داريد ميدهيد؟ من خوب است كه با اين مسئله برخورد كنم، متعاقب اين اقدام غير تشكيلاتي شما، من ميتوانم شما را از مجموعه تشكيلات اخراج كنم با وظايف قانوني تشكيلاتي ام. جعل مهر يك نامه اي كه اصلا سر تا پايش خلاف تمام قواعد تشكيلاتي ما است: 1 شوراي تحقيق اصلا در اركان تشكيلاتي از شوراي مركزي پائين تر است، بالاتر نيست. 2 اگر قرار باشد ما غير قانوني باشيم كه يك سال قبل يك سال و نيم قبل انتخاب شديم. شما يك مه قبل از ما انتخاب شديد، به طريق اولي شما غير قانوني هستند، اين چه كاري است كه شما كرديد، اين چه نامهاي است، خيلي سفت و سخت. خانم ژيان پناه كه طفلك خيلي توي آن فضا مشخص بود كه انگار تحت فشار و تحت تاثير اقدام كرده كرده خيلي سرد شد و تا مرز اين پيش رفت كه من احساس كردم يك ذره بيشتر به او فشار بيايد، گريه مي كنم. يعني در اين حد، ما گفتيم با اين مسئله برخورد مي كنيم. شما ديگر همه قواعد تشكيلاتي را زير پا گذاشتيد، وارد يك بازي زشت غير تشكيلاتي شديد، ما همه مجبوريم كه محكم پاي مسئله بايستيم. روزنامه كيهان از اين فضا باز خيلي بهره برداري كرد، شروع كرد به نشر موضوعاتي از قبيل اينكه مثلا انشعاب در دفتر تحكيم وحدت، دو گانگي فلان من يكي دو تا مصاحبه همان روزها كردم، تا آنجا كه بنده صحت و سقمش را بررسي كردم كردم شوراي تحقيق هيچ اطلاعيه موثقي نداده هيچكدام خودشان را قبول نمي كنند تحكيم هم وارد انشعاب نشده و از اين حرفها. ما هم انتخابات شوراي تحقيق را به زودي برگزار مي كنيم. شوراي تحقيق جديد انتخاب مي شود، انتخابات شوراي مركزي را هم در اسرع وقت برگزار مي كنيم، من روز آخر اردوي سالانه - اردوي سالانه قرار بود يك هفته باشد - روز پنجم كه شد من اعلام كردم كه آقا ما تصميم گرفتيم كه فردا و پس فردا يعني روز ششم و هفتم اردو، برنامه هاي اردو ملغي و نشست ما قبل سالانه براي انتخاب شوراي مركزي جديد در دانشگاه مديريت تهران برگزار مي شود، بالافاصله هم ما وارد بحث انتخابات شوراي مركزي خواهيم شد. نامه اي هم تنظيم كردم طبق روال تشكيلاتي همه نشست هاي قبلي، خطاب به انجمن هاي اسلامي دانشگاهها، باز به عنوان مسئول تشيكلاتي همه نشست هاي قبل، خطاب به انجمن هاي اسلامي دانشگاهها، باز به عنوان مسئول تشكيلات به همه شان هم طعنه زديم، كه آقا فردا و پس فردا در دانشگاه مديريت نشست ما قبل سالانه است، شما كه مي گويد انتخابات، مي خواهيم شوراي مركزي انتخاب كنيم و روال انتخابات جديد هم اين است كه شوراي تحقيق انتخاب شدو و به فاصله يك ماه شوراي مركزي جديد انتخاب شود.
بسم الله اين گوي و اين ميدان. بيائيد در اردوي ما قبل شركت كنيد. خوب آنها اگر وارد بحث اردوي ما قبل سالانه مي شدند، چون اكثريت نداشتند و ما رفته بوديم نزديك شده اصفهان نزديك به چهل راي رسيده، بود، الان كه داشت، اردوي تهران برگزار مي شد، اينها حدود 25 ، 26 راي بودند، دقيقا جاي ماعوض شده بود و اين خيلي برايشان سخت و غير قابل تحمل بود. هم تمايل داشتند شورا عوض بشود، شورا را از ما بگيرند، ديگر ما ها نباشيم و هم وزنشان اينقدر پايين بود، كه عملا اگر وارد انتخابات مي شدند، قطعا مي باختند؛ يعني با يك پارادوكس جدي مواجه شده بود، نمي دانستند چكار كنند. در اردوي تهران شروع كردند به جار و جنجال و يادم است، اصلا اردو كه داشت برگزار مي شد، سخنرانان داشتند در سالن سخنراني مي كردند اينها آدم هاي خودشان را جمع كرده بودند - يك مشت سياهي لشكر هم در دانشگاه تهران جمعه كردند پشت درب سالن يا بيرون توي محوطه دانشگاه تهران - تريبون آزاد مي گذاشتند. تريبون آزادشان هم اين بود بسم الله الرحمن الحريم طباطبائيي خائن است منوچهري ... فقط دعوا بود، به اسم انتقاد ولي بيشتر هتاكي بود، كه نسبت به بچههاي ما داشتند تا اينكه ديديم روز سوم نشست، يك اطلاعيهاي منتشر شد،به اسم اطلاعيه شوراي تحقيق دفتر تحكيم وحدت. آقاي مومني و آقاي ربحاني و خانم ژيان پناه تهيه كرده بودند. مبني بر اينكه، با توجه به اينكه دوره عمر شوراي مركزي مدتي است كه سر آمده، شوراي تحقيق اعلام مي كند، كه اين شوراي مركزي شوراي غير قانوني است و اين شوراا منحل شده است، ما بايد انتخابات شوراي مركزي برگزار كنيمف در حقيقت نطقه انشعاب تحكيم اينجا بسته شد يا اينكار دوستان، علي رغم اينكه تذكر داديم با آنها. من صدا كردم، كه آقاي مومني اين چه نامه اي بود داديد. در ادامه هم يك نامه اي زدند به من كه آقاي طباطبايي اين مهري كه دست شما ست با توجه به اين كه شوراي منحل شده و غير قانوني است بايد تحويل بدهيد مهري هم پايين نا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 356]
-
گوناگون
پربازدیدترینها