واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دوازده بند محتشم كاشانى

بند اولباز این چه شورش است كه در خلق عالم استباز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم استباز این چه رستخیز عظیم است كز زمینبى نفح صور خاسته تا عرش اعظم استاین صبح تیره باز دمید از كجا كزوكار جهان و خلق جهان جمله در هم استگویا طلوع مىكند از مغرب آفتابكاشوب در تمامى ذرات عالم استگر خوانمش قیامت دنیا بعید نیستاین رستخیز عام كه نامش محرم استدر بارگاه قدس كه جاى ملال نیستسرهاى قدسیان همه بر زانوى غم استجن و ملك بر آدمیان نوحه مىكنندگویا عزاى اشرف اولاد آدم استخورشید آسمان و زمین نور مشرقینپرورده كنار رسول خدا حسینبند دومكشتى شكست خورده طوفان كربلادر خاك و خون طپیده میدان كربلاگر چشم روزگار برو زار مىگریستخون مىگذشت از سر ایوان كربلانگرفت دست دهر گلابى به غیر اشكز آن گل كه شد شگفته به بستان كربلااز آب هم مضایقه كردند كوفیانخوش داشتند حرمت مهمان كربلابودند دیو و دد همه سیراب و میمكیدخاتم ز قحط آب، سلیمان كربلازان تشنگان هنوز بعیوق مىرسدفریاد العطش ز بیابان كربلاآه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرمكردند رو به خیمه سلطان كربلاآن دم فلك بر آتش غیرت سپند شدكز خوف خصم در حرم افغان بلند شدبند سومكاش آن زمان سرادق گردون نگون شدىوین خرگه بلند ستون بى ستون شدىكاش آن زمان درآمدى از كوه تا به كوهسیل سیه كه روى زمین قیر كون شدىكاش آن زمان ز آه جهان سوز اهلبیتیك شعله برق خرمن گردون دون شدىكاش آن زمان كه این حركت كرد آسمانسیماب وار گوى زمین بى سكون شدىكاش آن زمان كه پیكر او شد درون خاكجان جهانیان همه از تن برون شدىكاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكستعالم تمام غرقه دریاى خون شدىآن انتقام گر نفتادى به روز حشربا این عمل معامله دهر چون شدىآل نبى چو دست تظلم برآورنداركان عرش را به تلاطم درآورندبند چهارمبر خوان غم چو عالمیان را صلا زدنداول صلا به سلسله انبیا زدندنوبت با ولی چو رسید آسمان طپیدزان ضربتى كه بر سر شیر خدا زدندآن در كه جبرئیل امین بود خادمشاهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدندبس آتشى ز اخگر الماس ریزههاافروختند و در حسن مجتبى زدندوانگه سرادقى كه ملك محرمش نبودكندند از مدینه و در كربلا زدندوز تیشه ستیزه در آن دشت كوفیانبس نخلها ز گلش آل عبا زدندپس ضربتى كزان جگر مصطفى دریدبر حلق تشنه خلف مرتضى زدنداهل حرم دریده گریبان گشوده موفریاد بر در حرم كبریا زدندروح الامین نهاده به زانو سر حجابتاریك شد ز دیدن آن چشم آفتاببند پنجمچون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسیدجوش از زمین بذروه عرش برین رسیدنزدیك شد كه خانه ایمان شود خراباز بس شكستها كه به اركان دین رسیدنخل بلند او چو خسان بر زمین زدندطوفان به آسمان ز غبار زمین رسیدباد آن غبار چون به مزار نبى رساندگرد از مدینه بر فلك هفتمین رسیدیكباره جامه درخم گردون به نیل زدچون این خبر به عیسى گردون نشین رسیدپر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروشاز انبیا به حضرت روح الامین رسیدكرد این خیال و هم غلط كاركان غبارتا دامن جلال جهان آفرین رسیدهست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلالاو در دلست و هیچ دلى نیست بیملالبند ششمترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنندیكباره بر جریده رحمت قلم زنندترسم كزین گناه شفیعان روز حشردارند شرم كز گنه خلق دم زننددست عتاب حق به در آید ز آستینچون اهلبیت دست در اهل ستم زنندآه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاكآل على چو شعله آتش علم زنندفریاد از آن زمان كه جوانان اهلبیتگلگون كفن به عرصه محشر قدم زنندجمعى كه زد به هم صفشان شور كربلادر حشر صف زنان صف محشر به هم زننداز صاحب حرم چه توقع كنند بازآن ناكسان كه تیغ به صید حرم زنندپس بر سنان كنند سری را كه جبرئیلشوید غبار گیسویش از آب سلسبیلبند هفتمروزى كه شد به نیزه سر آن بزرگوارخورشید سر برهنه بر آمد ز كوهسارموجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوهابرى به بارش آمد و بگریست زار زارگفتى تمام زلزله شد خاك مطمئنگفتى فتاد از حركت چرخ بیقرارعرش آن زمان به لرزه در آمد كه چرخ پیرافتاد در گمان كه قیامت شد آشكارآن خیمهاى كه گیسوى حورش طناب بودشد سرنگون زباد مخالف حباب وارجمعى كه پاس محملشان داشت جبرئیلگشتند بى عمارى محمل شتر سواربا آن كه سر زد آن عمل از امت نبىروح الامین ز روح نبى گشت شرمساروانگه ز كوفه خیل الم رو به شام كردنوعی كه عقل گفت قیامت قیام كردبند هشتمبر حربگاه چون ره آن كاروان فتادشور و نشور واهمه را در گمان فتادهم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكندهم گریه بر ملایك هفت آسمان فتادهر جا كه بود آهوئى از دشت پا كشیدهر جا كه بود طایرى از آشیان فتادشد وحشتى كه شور قیامت بباد رفتچون چشم اهلبیت بر آن كشتگان فتادهر چند بر تن شهدا چشم كار كردبر زخمهاى كارى تیغ و سنان فتادناگاه چشم دختر زهرا در آن میانبر پیكر شریف امام زمان فتادبى اختیار نعره هذا حسین زوسر زد چنانكه آتش از و در جهان فتادپس با زبان پر گله آن بضعة الرسولرو در مدینه كرد كه یا ایها الرسولبند نهماین كشته فتاده به هامون حسین توستوین صید دست و پا زده در خون حسین توستاین نخل تر كز آتش جان سوز تشنگىدود از زمین رسانده به گردون حسین توستاین ماهى فتاده به دریاى خون كه هستزخم از ستاره بر تنش افزون حسین توستاین غرقه محیط شهادت كه روى دشتاز موج خون او شده گلگون حسین توستاین خشك لب فتاده دور از لب فراتكز خون او زمین شده جیحون حسین توستاین شاه كم سپاه كه با خیل اشگ و آهخرگاه زین جهان زده بیرون حسین توستاین قالب طپان كه چنین مانده بر زمینشاه شهید ناشده مدفون حسین توستچون روى در بقیع به زهرا خطاب كردوحش زمین و مرغ هوا را كباب كردبند دهمكاى مونس شكسته دلان حال ما ببینما را غریب و بیكس و بى آشنا ببیناولاد خویش را كه شفیعان محشرنددر ورطه عقوبت اهل جفا ببیندر خلد بر حجاب دو كون آستین فشانو اندر جهان معصیبت ما بر ملا ببیننى نى ورا چو ابر خروشان به كربلاطغیان سیل فتنه و موج بلا ببینتنهاى کشتگان همه در خاك و خون نگرسرهاى سروران همه بر نیزهها ببینآن سر كه بود بر سر دوش نبى مدامیك نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببینآن تن كه بود پرور شش در كنار توغلطان به خاك معركه كربلا ببینیا بضعة الرسول ز ابن زیاد دادكو خاك اهلبیت رسالت به باد دادبند یازدهمخاموش محتشم كه دل سنگ آب شدبنیاد صبر و خانه طاقت خراب شدخاموش محتشم كه ازین حرف سوزناكمرغ هوا و ماهى دریا كباب شدخاموش محتشم كه ازین شعر خون چكاندر دیده اشگ مستمعان خون ناب شدخاموش محتشم كه ازین نظم گریه خیزروى زمین به اشگ جگرگون كباب شدخاموش محتشم كه فلك بسکه خون گریستدریا هزار مرتبه گلگون حباب شدخاموش محتشم كه به سوز تو آفتاباز آه سرد ماتمیان ماهتاب شدخاموش محتشم كه ز ذكر غم حسینجبریل را ز روى پیمبر حجاب شدتا چرخ سفله بود خطائى چنین نكردبر هیچ آفریده جفائى چنین نكردبند دوازدهماى چرخ غافلى كه چه بیداد كردهاىوز كین چهها درین ستم آباد كردهاىپر طعنت این بس است كه با عترت رسولبیداد كرده خصم و تو امداد كردهاىاى زاده زیاد نكرده است هیچ گهنمرود این عمل كه تو شداد كردهاىكام یزید دادهاى از كشتن حسینبنگر كه را به قتل كه دلشاد كردهاىبهر خسى كه بار درخت شقا و تستدر باغ دین چه با گل و شمشاد كردهاىبا دشمنان دین نتوان كرد آنچه توبا مصطفى و حیدر و اولاد كردهاىحلقى كه سوره لعل لب خود نبى بر آنآزردهاش به خنجر بیداد كردهاىترسم تو را دمى كه به محشر برآورنداز آتش تو رود به محشر درآورند"محتشم كاشانى"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 637]