واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ایران: مرد عاشق به خاطر نجات جان دخترخوانده.اش با چشمان اشكبار از همسرش جدا شد.
زن و مرد ميانسال با چشمان اشكبار مقابل قاضي عموزادي رئيس شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته بودند. مرد چشمانش را به زمين دوخته بود و به آرامي گريه مي.كرد. زن نيز با دستانش صورتش را پوشانده بود. قاضي پس از مطالعه اوراق پرونده از مژده خواست درباره علت جدايي.شان بگويد.
او نيز هق.هق.كنان گفت: آقاي قاضي به خدا زن بدبختي هستم. چرا كه يك بار به خاطر اعتياد شوهر اولم مجبور به طلاق شدم. اما پس از سالها عاشق مردي شدم كه بسيار دوستش دارم و مي.دانم او هم عاشق من است. اما افسوس كه بايد از او نيز جدا شوم چرا كه جان دخترم در خطر است.
مژده ادامه داد: 18 ساله بودم كه با اصرار و تحت فشارهاي خانواده با يكي از پسران محل با مهريه 150 سكه طلا پاي سفره عقد نشسته و پيوند زناشويي بستيم. اما پس از چندماه متوجه شدم او معتاد به هروئين است. چند باري در بيمارستان بستري.اش كرديم تا شايد اعتيادش را ترك كند اما افسوس كه درمان نشد.
سالها با بدبختي هزينه زندگي خود و دو فرزند خردسالم را تأمين كردم تا اين كه سرانجام در حالي كه دختر و پسرم 4 و 8 ساله بودند به خاطر فشارهاي روحي، رواني و مشكلات مالي با بخشيدن همه حق و حقوقم و دريافت حضانت فرزندانم، از همسر معتادم جدا شده و به خانه پدري بازگشتم. حدود 10 سال نزد خانواده.ام زندگي كردم و بچه.هايم بزرگتر شدند.
در همين ايام متوجه شدم پدر بچه.ها بر اثر اعتياد شديد فوت كرده است. تا اين كه به طور اتفاقي با مجيد – شوهر دومم- آشنا شدم. او برخلاف شوهر اولم مردي مهربان و دلسوز بود كه پس از مدتي با اطلاع كامل از شرايط زندگي.ام به من پيشنهاد ازدواج داد. ابتدا به خاطر فرزندانم نپذيرفتم. اما سرانجام مهرش به دلم افتاد و پس از مشورت با فرزندانم و اعضاي خانواده.ام به او جواب مثبت دادم. مجيد 4 سال از من كوچكتر بود و هرگز ازدواج نكرده بود. او عاشقانه بچه.هايم را دوست داشت. به همين دليل هيچ.وقت از زندگي مشتركمان بچه.اي نداشتيم.
همسرم نه تنها مرد خوبي براي من بلكه پدر خوبي براي فرزندانم بود و احساس مي.كردم كه بعد از 10 سال تحمل سختي به ساحل آرامش زندگي خود رسيده.ام. 4 سال از ازدواجمان مي.گذشت كه به رفتارهاي پسرم مشكوك شدم، بنابراين همسرم را در جريان گذاشتم و با پيگيري.هاي او متوجه اعتياد شديد پسرم به كراك شدم. به يكباره كاخ رؤيايي زندگي خود را ويران شده ديدم، اما با كمك و حمايت همسرم، پسرم را در كمپ ترك اعتياد بستري كرديم. خوشبختانه پسرم پس از چندماه سلامتي.اش را به دست آورد.
مجيد با بچه.هايم خيلي مهربان بود، حتي پسرم را در شركت خودش مشغول كار كرد. زندگي خوبي داشتيم و من و بچه.هايم در كنار مجيد، خودمان را خوشبخت مي.ديديم. تا اينكه همسرم پيشنهاد داد براي پسرم زن بگيريم. ما با خوشحالي در جست.وجوي دختري مناسب براي او بوديم كه ناگهان متوجه شدم اين بار دختر جوانم با فريب دوستان نابابش به مواد مخدر ـ كراك ـ اعتياد پيدا كرده است. در اوج ناراحتي و غم او را در يكي از كمپ.هاي اعتياد بستري كرديم. متأسفانه به دليل اوج گرفتن اعتيادش معالجات خيلي مؤثر واقع نشد.
همين اواخر دخترم را به بيمارستان منتقل كرديم كه پزشكان متخصص پس از انجام آزمايش.هاي مختلف اعلام كردند خون دخترم عفوني شده و بايد عوض شود. در غير اين صورت مرگش حتمي است. ما براي تهيه خون جايگزين همه جا را جست وجو كرديم اما به خاطر مشكلات خاص دخترم به نتيجه نرسيديم. روزها به تندي مي.گذشت و دخترم با مرگ مبارزه مي.كرد كه با توصيه پزشكان من و برادرش و حتي همسرم آزمايش خون داديم تا شايد مشكل حل شود. اما متأسفانه شرايط اهداي خون نداشتيم تا اينكه به توصيه پزشكان از خانواده همسر سابقم كمك خواستيم كه خوشبختانه خون يكي از برادران شوهر مرحومم پذيرفته شد. اما او در عين ناباوري شرايط عجيبي براي اهداي خون گذاشت و گفت: در صورتي حاضر است به دخترم خون بدهد و او را از مرگ نجات دهد كه من از همسرم جدا شوم.
بله عموي بچه.ها قصد داشت به قول خودش انتقام چندين ساله خود و خانواده.اش را از من بگيرد. با شنيدن اين حرف نااميد به خانه بازگشتم و موضوع را با همسرم در ميان گذاشتم و او نيز در اوج ناراحتي تصميم.گيري در اين باره را به عهده خودم گذاشت.
سرانجام وقتي همسرم شرايط دخترم را حاد ديد پيشنهاد داد كه براي نجات جان او به طور توافقي از هم جدا شويم. در حالي كه عاشقانه همسرم را دوست دارم اما نمي.توانم شاهد پرپر شدن دخترم باشم. 25 سال براي او زحمت كشيدم، با نداري و تنهايي آنها را به ثمر رساندم و شرمنده همسرم هستم، زيرا او بي.منت تمام سختي.ها را به دوش كشيد و همه جا همانند كوهي پشتم ايستاد و حتي يك بار از ناملايمات زندگي دم نزد و فرزندانم را همانند يك پدر واقعي بزرگ و حمايت كرد و از چيزي برايشان دريغ نكرد و تنها مي.توانم بگويم كه شرمنده او هستم، زيرا مجبور به اين طلاق ناخواسته هستيم.
مجيد نيز با تأييد اظهارات همسرش به قاضي گفت: «آقاي قاضي همسرم را عاشقانه دوست دارم اما نمي.خواهم شاهد مرگ دختر خوانده.ام باشم. من سال.ها براي آنها زحمت كشيده.ام و دخترم را نيز خيلي دوست دارم، حالا هم حاضرم تمام هستي و دارايي.ام را فداي زندگي.اش كنم».
قاضي عموزادي پس از شنيدن اظهارات عجيب و تكان.دهنده اين زوج و با توجه به اينكه آنها در همه مسائل با هم توافق داشتند به استناد دلايل و مستندات پرونده حكم طلاق توافقي آنان را صادر كرد تا زن با ارائه اين حكم به برادر شوهر سابقش، خون موردنياز دخترش را تهيه كند و او را از مرگ نجات دهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]