تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1865446535


گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا خودم هم اسلحه می گیرم و میجنگم!

وقتی آقا رئیس جمهور بودند یكبار منزل ما آمدند. آن موقع محمد هنوز شهید نشده بود. گفتند قرار است چند تا پاسدار بیایند منزل شما. البته محمد میدانست ولی به ما چیزی نگفت. وقتی آقا تشریف آوردند قدری حاجی صحبت كرد و قدری هم ما. محمد هم ساكت نشسته بود. *حاجیهخانم اصالتا اهل كجا هستید؟ - پدر ومادرم اهل ساوه هستند ولی من خودم وقتی 12 سال داشتم آمدم تهران. پدرم هم همانجا كشاورزی میكرد كه سال 43 فوت كردند .* چقدر درس خواندهاید؟- تحصیلات من تحصیلات قرآنی است البته تا كلاس اول را در نهضت خواندم ولی چون به خاطر شهادت بچهها خیلی ذهنم مشغول بود، ادامه ندادم.* چطور باحاجآقا آشنا شدید؟- حاجی فامیل ما بود. البته من او را ندیده بودم ولی پدر و مادرم او را میشناختند.* مهریهتان چقدر بود؟- 500 تومان.* موقع ازدواج، حاج آقا چه كاره بودند؟- حاجی كارمند وزارت دارایی بود و تقریبا 90 تومان حقوق داشت.* خانه از خودتان بود؟-2-3 سال در خیابان اكباتان مستاجر بودیم؛ بعدها حاجی عصرها هم كار فنی می كرد تا توانستیم خانه بخریم.* چند تا بچه دارید؟- 10تا بچه داشتم. 4تا دختر 6 تا پسر كه 4 تا از پسرها شهید شدند. احمد، علی ،یونس و محمد.*كدام یك از بچهها شلوغتر بود؟- همگی شلوغ بودند ولی احمد از بقیه شلوغتر بود. طوری كه من اجازه نمیدادم ازمنزل بیرون برود.* تنبیهشان هم كردهبودید؟- معمولا با بچهها برخورد تندی نداشتم. البته احمد را چند باری تنبیه كردم. از من بیشتر از پدرشان حساب میبردند. حاجی چیزی به بچهها نمیگفت* بچهها وقت بیكاریشان را چطور میگذرانند؟- مثل بقیه بچهها بازی میكردند . فرفره و بادبادك درست میكردند، گاهی هم حاجی بچهها را میبرد تپه عباس آباد ، الكدولك بازی میكردند .گاهی هم برای تماشای فوتبال میبردشان امجدیه.* فضای خانهتان قبل از انقلاب سیاسی بود؟- بله. احمد كه شبها دیر میآمد حاجی نگران میشد از من میپرسید این بچه كجاست؟ من هم جواب میدادم كه مثل تو نمیدانم یك شب كه آمد منزل یك چیزی را از داخل لباسش گذاشت روی كمد وقتی رفتم دیدم قوطی رنگ است بعدها احمد تعریف كردكه با آن روی دیوارها شعار مینویسند . آن موقع احمد 19 ساله بود .علی هم با دوستانش جلسات شبانه داشتند، قبل از اینكه دیپلم بگیرد، 3-4 جا تدریس میكرد بعد از دیپلم هم به بچههای محل درس ایدئولوژی میداد این ها را ما بعد از شهادتشان فهمیدیم چیزی به ما نمیگفتند .* جلوی كارشان را نمیگرفتید؟- حاجی چرا. ولی بچهها گوش نمیدادند* یادتان هست چه كارهای می كردید؟- احمد میرفت بالای پشت بام و فریاد میزد الله اكبر . هرچه ما میگفتیم بیا پایین. دردسر درست میشود، گوش نمیداد یادم هست یك بار بلند گفت: الله اكبر ، مرگ بر شاه. همین كه گفت مرگ بر شاه و ناگهان همه ساكت شدند . بلافاصله احمد فریاد زد سكوت هر مسلمان خیانت است به قرآن .* به درس و مدرسه اهمیت میدادند؟- علی همیشه شاگرد اول بود، بعد از دیپلم رفت وارد سپاه شد هرچی هم گفتیم درست را ادامه بده گوش نكرد. احمد هم تا كلاس نهم درس خواند و بعد رفت دنبال كار طلاسازی .* یونس هم فعالیتی داشت؟- یونس هم با اینكه بچه ساكتی بود ولی فعالیتهای زیادی داشت . یك مرتبه رفتم سر كشواش دیدم یك اسلحه داخل كشو است. گفتم این چیه؟ جواب مبهمی دارد بعدها فهمیدم همه بچهها مسلح بودند.*قبل از انقلاب چقدر از اوضاع كشور اطلاع داشتید؟- اطلاع چندانی نداشتیم یادم هست كه وقتی در تظاهرات مردم كشته میشدند احمد میرفت بهشتزهرا و كمك میكرد. یك روز آمد و گفت: امروز 2 تا جوان را آورده بودند كه ناخن انگشتهایشان كشیده شده بود. بیایید ببینید چه خبر است. میگفت هر چه از صبح تا شب فكر میكنیم باز هم كم است .* چطور امام را شناختید؟- یك روز یكی از دوستان ما آمد منزلمان و مطلبی از امام تعریف كرد من پرسیدم امام كیه؟ گفت: نمیشناسی گفتم: نه بعد شروع كرد تعریف كردن از امام كه رهبر انقلاب است وهر جا هم رسالهاش را پیدا كنند جمع میكنند و مردم كتابهای او را پنهانی میخوانند. احمد هم برایمان از امام زیاد تعریف میكرد آن موقع ما مقلد آقای شریعتمداری بودیم بعد شدیم مقلد امام و تا آلان هم مقلد امام هستیم.

* شما قبل از انقلاب تلویزیون داشتید؟- بله بعد از تولد احمد خریدیم.* ایام 12 بهمن تا 22 بهمن 57 را چه كار میكردید؟- بچهها كه منزل نبود . صبح تا شب آنها را نمیدیدم ولی یادم هست روز تاسوعا بود كه مصادف شد با اوجگیری انقلاب، بچهها غسل شهادت كردند و رفتند . من هم دنبالشان رفتم . حاجی اول می گفت نرو كشته میشود من هم میگفتم مگر خون من از بقیه مردم رنگینتر است. من كه میرفتم حاجی هم میآمد . البته موقعی كه امام تشریف آوردند، من نرفتم چون پادرد شدیدی داشتم . برنامه استقبال را تلویزیون تماشا میكردم وقتی هم برنامه قطع شد خیلی گریه كردم .* عكس العمل حاجآقا موقع ورود امام چه بود؟- تا آن موقع حاجی باور نمی كرد این انقلاب پابگیرد. ولی همین كه امام وارد شدند ناگهان حاجی متحول شد میگفت مگر میشود یك روحانی چنین كار بزرگی بكند از آن موقع به بعد شریك انقلاب شد.* چطور از شروع جنگ مطلع شدید؟- باعروسم میرفتیم جایی،یكی گفت: عراقیها فرودگاه را زدند ولی ما باور نكردیم. اما شب اخبار اعلام كرد كه جنگ شروع شده.* كدام یك از بچهها اول رفت جبهه؟- احمد، آن موقع پادگان ولیعصر اعلام كرد 100 نفر نیرو برای اعزام به بانه، احتیاج دارند احمد هم رفت و ثبت نام كرد . ولی چون هیكل لاغری داشت خط خورد. وقتی مطلع شد خیلی باناراحتی رفت و آنقدر اصرار كرد تا مجددا پذیرفته شد رفت بانه.* احمد كی و كجا شهید شد؟- همان سال 59 كه احمداعزام شد به پادگان بانه، بعد از 3 روز بر اثر شلیك خمپاره، احمد از ناحیه صورت و شكم مجروح شد و بعد از 2 ساعت به شهادت رسید.* چطور از شهادت احمد با خبر شدید؟- ما 38 روز از احمد خبر نداشتیم .یك روز تلفن كردند خبر شهادتش را به حاجی دادند. همان موقع فهمیدم احمد شهید شده و به سجده افتادم و خدا راشكر كردم كه این پسر بالاخره به آرزویش رسید.* احمد موقع شهادت چند ساله بود؟- 22 ساله* جنازهاش را هم دیدید؟- نه اجازه ندادند، ولی میگفتند بعد از 40 روز هنوز بدنش بوی عطر میداد.* عكسالعمل حاج آقا چطور بود؟- حاجی خیلی تودار بود و موقع شهادت بچهها عكسالعملی نشان نمی داد.* برادرانش چه عكسالعملی داشتند؟- علی و یونس بعد از شهادت احمد با هم رفتند جبهه، وهر دو هم در یك شب شهید شدند . اول علی در حمله با رمز حضرت علی از ناحیه سر و بعد هم یونس درحمله با رمز یافاطمه از ناحیه پهلو.* هیچ كدام از بچهها ازدواج نكردهبودند؟- نه، فقط قرار بود برای علی برویم خواستگاری. قرار شد برود جبهه و برگردد ولی بعد از 10 روز جنازهاش را آوردند .* نامه هم مینوشتید؟- خیلی كم. یكی از دوستان یونس از او پرسیده بودند كه چرا نامه نمیدهی؟ گفته بود: من كه میدانم شهید میشوم چرا نامه بنویسم.* از شهادت علی و یونس بگویید.- قبل از اینكه خبر شهادت علی و یونس را بدهند خواب دیدم كه در بهشت زهرا هستم. سه تا خانم با لباس عربی و قد بلند سه بار گفتند راه را باز كنید مادر سه شهید میآید. وقتی بیدار شدم به دخترها گفتم آماده باشید. برای پسرها اتفاقی افتاده. دختر وسطیام گفت: باز مامان خواب دید. گفتم: از من گفتن بود. سه روز بعد خبر شهادت علی را آوردند ولی چون جنازه یونس مانده بود نتوانسته بودند جنازه او را بیاورند. 3 روز بعد از شهادت علی خبر شهادت یونس را هم آورند.* خبر یونس را چطور دادند؟- مراسم ختم علی در مسجد بود كه خبر یونس را آوردند. حاجی رفت پشت میكرفن اعلام كرد كه شهید سوم من هم آمد. همینكه این خبر را گفت مسجد به هم ریخت. ما هم در منزل مراسمی داشتیم و یك خانم در حال سخنرانی بود. من چای می دادم. بعد از مدتی پسر داییام آمد و گفت: خدا به این مادر صبر بدهد. این را گفت و خبر شهادت یونس را اعلام كرد. خانم سخنران ناراحت شد و من گفتم ناراحتی ندارد ما خودمان این راه را انتخاب كردیم و تا آخر میرویم. به دخترهایم گفتم مبادا گریه كنید. وصیت برادرانتان است كه در انظار گریه نكنید. یكی از خانم ها گفت: مگر تو زن بابای بچه ها هستی؟ من هم با ناراحتی گفتم بله! منظور اینكه برای آنها قابل درك نبود ولی من جایگاه بچههای خودم را می دانستم و آنچه من درك میكردم آنها درك نمیكردند.* جنازه علی و یونس را هم دیدید؟- جنازه علی سالم بود و فقط تركش به پشت سرش خورده بود ولی یونس سوخته بود و مثل بقیه بچهها با لباس دفن شد.* حاج آقا هم جبهه رفته بود؟- بله وقتی امام اعلام كردند كه جبههها را نگهدارید، دامادمان با حاجی و محمد همگی رفتند جبهه. سه تا عید ما مردی در خانه نداشتیم. حاجی پشت جبهه تعمیركار بود. یكبار به حاجی گفتم من هیچ حداقل فكر پدرت باش. گفت من كاری ندارم فقط به وظیفه ام عمل میكنم.* محمد چیزی از جبهه تعریف میكرد؟- محمد تخریبچی بود. یكبار تعریف میكرد كه برای پاكسازی میدان مین رفته بودند و یكی از بچهها فراموش كرده بود سیم چین بیاورد. وقتی داشتیم بررسی میكردیم كه چه كنیم او خودش را انداخت روی سیم خاردار و پل عبور ما شد. وقتی برگشتیم دیدم از شدت درد چشمایش بیرون زده بود. این قضیه را من قبلا هم شنیده بودم ولی باور نمیكردم تا اینكه از زبان محمد شنیدم و باور كردم.* محمد چطور شهید شد!- سید صوفی دوست مجمد بود. وقتی صوفی مجروح می شود به محمد اصرار می كند كه او را رها كنند و بروند. محمد تعریف كرد كه وقتی برگشتیم دیدم دشمن پوست صورت او را زنده - زنده كنده است. از آن موقع محمد دیگر نماند و گفت من باید بروم و شهید شوم. تا اینكه یكبار برای شناسایی میروند. همین كه از خاكریز بالا می رود تیر به فكش اصابت می كند و شهید میشود. جنازه محمد وسط خاكریز و جنازه دوستش جلوی خاكریز افتاد به همین خاطر توانستند جنازه محد را بیاورند ولی دوستش را نه. چون محمد از خدا خواسته بود نه اسیر شود و نه جنازهاش دست عراقیها بیافتد. محمد را هم پائین پای علی دفن كردیم.

* خبر محمد را چطور دادند؟- نزدیك عید بود و بمناسبت نیمه شعبان منزل یكی از آشنایان مراسمی داشتیم. دخترها نیامده بودند. گویا قبل از رفتن من خبر شهادت محمد را شنیده بودند. آمدند در زدند و خانم ادیبی، یكی از دوستانمان رفت جلوی در. ناگهان دیدم حالش عوض شد، گفتم: خانم ادیبی چه اتفاقی افتاده؟ محمد شهید شده؟ گفت: نه زخمی شده. گفتم نه شهید شده من خودم خوابش را دیدم.* چه خوابی دیده بودید؟- خواب دیدم با یك كشتی بزرگ وسط اقیانوس هستم. ناگهان طوفان شد و كشتی از وسط شكست، آمدم سمت ساحل و نصف دیگر كشتی هم غرق شد. به خودم گفتم نصف دیگر كشتی كه غرق شده محمد بود. به كسی چیزی نگفتم و از خدا خواستم كمكم كند. آن روز ما روزه بودیم و خیلی عادی نشسته بودیم و افطار می كردیم. خیلی از همسایهها گفتند حاج خانم الان گرم است و نمیداند چه اتفاقی افتاده. گفتم نه من میدانم ولی شما درك نمیكنید.* از محمد خاطره دیگری هم دارید؟- یكمرتبه محمد از ناحیه گوش مجروح شد و برای مداوا آوردنش بیمارستان امیر اعلم. یك روز جمعه كه برای عیادت رفته بودیم یك جانباز موجی را آورده بودند كه وضع خیلی بدی داشت. گفتم: یا فاطمه زهرا! پسرم برای شما جنگید. اگر او هم اینطور شود من طاقت ندارم. 5 تا حدیث كساء نذر كردم كه 3 تا را خودم خواندم و 2 تا را دادم دوستان خواندند. جمعه هفته بعد كه رفتم بیمارستان دكترها گفتند: فردا نظرشان را اعلام میكنند كه فردای آن روز گفتند گوش او ایرادی ندارد. وقتی از بیمارستان مرخص شد حتی نایستاد چای بخورد. سریع رفت پادگان و برگشت منزل تا وسایلش را بردارد. پشت سرش یكی از دوستانش به نام ماشاءالله آمد و گفت:محمد كجاست؟ گفتم: رفته جبهه. آنقدر سریع رفت كه ماشاءالله با موتور هم به او نرسید.* گریه هم میكنید؟- مگر می شود گریه نكرد ، البته در انظار نه. چون وصیت بچههاست. علی وصیت كرده بود : مادرمی دانم دوری ما سخت است ولی به یاد 72 تن باشی، آنها كجا و ما كجا؟ اگر می خواهی روح من را شاد كنی نمیخواهم دشمن گریه تو را ببیند. من بیشتر برای معصوم گریه می كنم نه برای بچهها، حاجی هم ناراحت بود ولی گریه نمی كرد. یك روز دیدم حاجی نیست وقتی گشتم دیدم رفته تو اتاق و با عكس بچه ها صحبت می كند.* حاج آقا چه سالی فوت كرد؟- سال 76 .* خدمت امام (ره) رفتید؟- بله ما به اتفاق یك خانواده شهید رفتیم خدمت امام (ره). وقتی امام را دیدم از خود بیخود شدم و از روی پارچه دست ایشان را بوسیدم. یكی از پاسدارها گفت: خانم چه كار میكنی؟ گفتم هیچی دست امام را می بوسم. آن روز تا شب گریه كردم.* رهبر انقلاب چطور؟- وقتی آقا رئیس جمهور بودند یكبار منزل ما آمدند. آن موقع محمد هنوز شهید نشده بود. گفتند قرار است چند تا پاسدار بیایند منزل شما. البته محمد میدانست ولی به ما چیزی نگفت. وقتی آقا تشریف آوردند قدری حاجی صحبت كرد و قدری هم ما. محمد هم ساكت نشسته بود. حاجی گفت: آقا دستور دهید قدری بیشتر به سربازها رسیدگی شود. بعضی وقتیها آنها حتی لباس هم ندارند. اینها زحمت میكشند. آقا هم قدری صحبت كردند و رفتند. یكبار هم حاجی، آقا را در وزارت دارایی دیده بود.* پشیمان نیستید؟- ابدا. یكبار آقای احمدی نژاد زمان شهرداری آمد منزل ما و از من پرسید: اگر خدای نكرده جنگ شود بقیه بچه ها را می فرستید جبهه؟ گفتم:نه فقط بچهها بلكه خودم هم اسلحه می گیرم و میجنگم. همیشه هم گفتهام كه امام حسین (ع) 72 تن از یاران و بستگانش را در یك روز از دست داد و آخر سر خودش شهید شد. وقتی كسی چیزی را در این راه تقدیم می كند مگر می تواند پشیمان باشد. همیشه هم خدا را شكر می كنم. به گفته محمد خدا این مقام را به ما داد. از خدا خواستم تا بتوانم اینها را نگه دارم. من الان همه چیز دارم. بقیه هم بچه هایم هستند. 14 تا نوه و 3، 4 تا هم نتیجه دارم.* این روزها چه كار می كنید؟- روزها صبح از ساعت 7:30 تا 8 بلند می شوم و بعد از صبحانه قرآن میخوانم تا ساعت 11 و ثوابش را هدیه می كنم به ائمه اطهار (ع) و روح شهدا خصوصا شهدای گمنام، كارم بیشتر خواند كتاب و قرآن است. روزهای یكشنبه هر هفته هم جلسه قرآن داریم. البته این وصیت خود حاجی است و از زمانی كه این ساختمان را ساختیم، این جلسه هر هفته برگزار می شود.منبع : خبرگزاری فارس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 692]
صفحات پیشنهادی
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا خودم هم اسلحه می گیرم و میجنگم! وقتی آقا رئیس جمهور بودند یكبار منزل ما آمدند. آن موقع محمد هنوز شهید نشده بود.
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا خودم هم اسلحه می گیرم و میجنگم! وقتی آقا رئیس جمهور بودند یكبار منزل ما آمدند. آن موقع محمد هنوز شهید نشده بود.
گفتگو با امیر حاج رضایی
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. ... بله وقتی امام اعلام كردند كه جبههها را نگهدارید، دامادمان با حاجی و محمد همگی رفتند جبهه. ... یكمرتبه محمد از ناحیه ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. ... بله وقتی امام اعلام كردند كه جبههها را نگهدارید، دامادمان با حاجی و محمد همگی رفتند جبهه. ... یكمرتبه محمد از ناحیه ...
علی کریمی: برد حق استقلال بود
علی کریمی: برد حق استقلال بود · گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا · مديربخش پژوهشي دانشگاه آزاد بجنورد برايجاد مدارس پژوهش محور تاكيدكرد .
علی کریمی: برد حق استقلال بود · گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا · مديربخش پژوهشي دانشگاه آزاد بجنورد برايجاد مدارس پژوهش محور تاكيدكرد .
ارتباط رژیم غذایی پرکالری با پسردار شدن مادران
ارتباط رژیم غذایی پرکالری با پسردار شدن مادران ... گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. . ... تماس با مواد شیمیایی ممنوع منجر به بارداریهای ناموفق ...
ارتباط رژیم غذایی پرکالری با پسردار شدن مادران ... گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. . ... تماس با مواد شیمیایی ممنوع منجر به بارداریهای ناموفق ...
تاثیر رژیم غذایی مادر بر جنسیت جنین!
تاثیر تغذیه بر میل جنسی ... نمایش تصادفی مطالب. ارتباط رژیم غذایی پرکالری با پسردار شدن مادران ... گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. .
تاثیر تغذیه بر میل جنسی ... نمایش تصادفی مطالب. ارتباط رژیم غذایی پرکالری با پسردار شدن مادران ... گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. .
نظر مرحوم دکتر گرجی: حدیث مشهور افزایش جمعیت با اقتضای ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا · نظر مرحوم دکتر گرجی: حدیث مشهور افزایش جمعیت با اقتضای امروز جامعه سازگار نیست ... خطرات ناشی از عوامل ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا · نظر مرحوم دکتر گرجی: حدیث مشهور افزایش جمعیت با اقتضای امروز جامعه سازگار نیست ... خطرات ناشی از عوامل ...
10 اشتباه رايج آقايون در مد
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. . نمایش تصادفی مطالب ... پنج اشتباه بزرگ زنان درمورد مردان 10 اشتباه رايج آقايون در مد · این فروتن تلخ لبخند ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. . نمایش تصادفی مطالب ... پنج اشتباه بزرگ زنان درمورد مردان 10 اشتباه رايج آقايون در مد · این فروتن تلخ لبخند ...
بيماري ام اس نو جوانان ، زنان و افراد با هوش را هدف گرفته است
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. Fun. برخورد شدید اتومبیل با دوچرخه سواران(عکس) · شب چلههاي اينترنتي · چند نکته و ريمل · بيماري ام اس نو ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا. Fun. برخورد شدید اتومبیل با دوچرخه سواران(عکس) · شب چلههاي اينترنتي · چند نکته و ريمل · بيماري ام اس نو ...
كتاب ما شنيدهها را ديديم منتشر شد
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا این قضیه را من قبلا هم شنیده بودم ولی باور نمیكردم تا اینكه از زبان محمد شنیدم و باور كردم. ... بله ما به اتفاق یك ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا این قضیه را من قبلا هم شنیده بودم ولی باور نمیكردم تا اینكه از زبان محمد شنیدم و باور كردم. ... بله ما به اتفاق یك ...
3 كارمند بهشت زهرا زنده به محل كار نرسيدند
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا حاجی كارمند وزارت دارایی بود و تقریبا 90 تومان حقوق داشت.* خانه از خودتان بود؟-2-3 سال در خیابان .... قبل از اینكه ...
گفتگو با مادر شهیدان احمد، علی، یونس و محمد جواد نیا حاجی كارمند وزارت دارایی بود و تقریبا 90 تومان حقوق داشت.* خانه از خودتان بود؟-2-3 سال در خیابان .... قبل از اینكه ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها