واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ايجاد تغيير در زندگـي ممکن است کمي ترس آور باشد، و بـا وجـود اينکه عمـيقاً ميخواهيد عنان سرنوشت خود را در دست گيريد، باز هيچ کاري نمي توانيد پيش ببريد چون از ايـجاد آن تغيير وحشت داريد. در اين مقاله به علتهاي تـرس شما ميپردازيم و به شما کمک ميکنيم که با آن مقابله کنيد.
1. ترس از ناشناختهها
ترس از ناشناختهها باعث ميشود افراد نتوانند از فرصتها استفاده کرده و در موقعيتهايي که چندان خوشايندشان نيست باقي بمانند. هر موقع صحبت از تغيير پيش ميآيد، مردم به گفتن "چه پيش خواهد آمد" ميافتند.
اگه اشتباه کنم چي ميشه؟
اگه بدتر از اينکه الان هست بشه، چي ميشه؟
اگه شکست بخورم چي ميشه؟
با خودتان فکر ميکنيد موقعيتي که الان داريد بهتر است و به همين خاطر همه ي ايدهها و افکار تازه براي تغيير را در ذهنتان دفن ميکنيد. و فکر ميکنيد بايد همين جايي که هستيد باقي بمانيد. گوي شيشه اي هم نداريد که پيش بيني کنيد در آينده چه روي ميدهد، به همين خاطر نمي توانيد مطمئن باشيد که نتيجه کارتان چه خواهد شد. از آنچه که الان داريد مطلعيد و با خودتان ميگوييد که اين که داريد چندان هم بد نيست. درست است؟ ترس از ناشناختهها يکي از مهمترين دلايلي است که افراد را از ايجاد هر نوع تغيير مثبت در زندگيشان باز ميدارد.
اگر ذهنتان را آزاد بگذاريد، تا هر وقت که بخواهيد برايتان تصورات منفي خلق ميکند. اما کمي در موردش فکر کنيد. شما توانايي فکر کردن به بدترين چيزهايي که ممکن است اتفاق بيفتد را داريد، پس چرا از اين انرژي خود براي تصور بهترين چيزهايي که ممکن است اتفاق بيفتد استفاده نمي کنيد؟ فقط بايد تمرکز کنيد. وقتي شانس اين هم وجود دارد که نتيجه کارتان خوب باشد، چرا وقتتان را براي فکر کردن در مورد اتفاقات بد هدر ميدهيد؟ هر انتخابي که بکنيد، فرصتهاي جديدي پيش روي شما ميگذارد. فرصتهايي که حتي فکرش را هم نمي توانستيد بکنيد.
به نظر من هيچ انتخابي نادرست نيست، فقط فرصتهايي که به واسطه آن انتخاب براي ما پيش ميآيد با هم متفاوت هستند. اگر انتخابهاي خود را مهيج و باارزش بدانيد، تجربه ناشناختهها برايتان ساده تر خواهد شد. فقط بايد تصميم بگيريد که چه کاري را ميخواهيد در حال حاضر انجام دهيد. يادتان باشد انتخاب غلط وجود ندارد. آيا اين طرز تفکر باعث نمي شود احساس بهتري به اين تغيير داشته باشيد؟
2. عدم اطمينان به خود
وقتي در نظر داريد که تغييري در زندگيتان ايجاد کنيد، ترديد داريد که آيا واقعاً از عهده آن برمي آييد يا نه. در اين موقعيتها همه چيز بزرگتر و دشوارتر از آنچه که هست به نظر ميرسد و وقتي به آن نگاه ميکنيد به نظرتان کار بسيار سختي ميآيد. معمواً از خودتان ميپرسيد، "چه کسي ميتواند اين کار را انجام دهد؟ من که نمي توانم کار خيلي دشواري است."
اگر بخواهيد چيزهاي بزرگ به دست آوريد يا حتي فقط به آرامش دروني برسيد، بايد بتوانيد از آن قلمرو آرامش خود بيرون آمده و چيزهاي جديد را امتحان کنيد. اگر موفق هم نشويد، حداقل تلاشتان را کرده ايد و تا آخر عمرتان افسوس نمي خوريد که چرا آن قدم را در زندگي برنداشتيد. با امتحان کردن چيزهاي تازه، دانشتان هم بيشتر شده و چيزهاي جديد ياد ميگيريد که در آينده به دردتان خواهد خورد. و از اينکه توانسته ايد در يک موقعيت ديگر هم موفق شويد، اعتماد به نفستان بالا ميرود.
3. تنها حس کردن خود و تقلا براي تصميم گيري
گاهي اوقات وقتي موقعيتهاي دشوار در زندگي پيش ميآيد، احساس ميکنيد که تنها آدم روي زمين هستيد که بايد اين تصميم را بگيريد. فکر ميکنيد براي اطمينان از اينکه کار درستي را انجام ميدهيد نياز به حمايت و اطمينان افراد ديگر داريد. نظر همه را ميپرسيد تا مجبور نباشيد به تنهايي تصميم بگيريد. از تجربه شخصي خودم ميگويم که هميشه سخت ترين قسمت گرفتن تصميم، تقلا و عذاب دادن خود براي گرفتن آن است. آنقدر به خودمان فشار ميآوريم که هم خودمان و هم افراد دور و برمان را حسابي خسته و بيمار ميکنيم. و وقتي با هزار زور و تقلا تصميم نهايي را ميگييم، احساس ميکنيم که باري سنگين از روي دوشمان برداشته شده و از تصميمي که گرفته ايم احساس آزادي و هيجان ميکنيم. اما آن بخش تقلا براي تصميم گيري است که ممکن است از ادامه راه دلسردتان کند. به اين خاطر به نفعتان است که هرچه سريعتر تصميمتان را گرفته و کارتان را جلو ببريد.
4. تصور اينکه فقط يک انتخاب داريد
گاهي اوقات وقتي براي گرفتن يک تصميم بزرگ و مهم تلاش ميکنيد، اگر نخواهيد که وضعيت موجود را قبول کنيد فکر ميکنيد که فقط يک انتخاب پيش رويتان است. مثلاً يا بايد در شغلي که از آن متنفريد باقي بمانيد، يا اينکه از آن بيرون بياييد و بيکار باشيد. و تصورات ديگري هم که پشت اين مسئله ميآيد: من تا آخر عمر بيکار ميمانم و هيچ کاري گيرم نمي آيد و بايد از گرسنگي بميرم. چون انتخاب ديگري پيش رويتان قرار نگرفته، فکر ميکنيد که فقط يک انتخاب داريد. اما واقعيت اين است که انتخابهاي ديگري هم برايتان وجود دارد. فقط کافي است کمي فکر کنيد تا ليستي از راه حلها جلوي رويتان سبز شود.
5. توجه به مسائل ظاهري
مشکل ديگري که براي ايجاد تغيير براي اکثر افراد پيش ميآيد اين است که براي تعريف هويت و ارزشمان، به مسائل ظاهري و بيروني توجه ميکنيم (اينکه کارمان چيست، داراييهايمان چقدر است، درآمد ماهيانه مان چقدر است و ...). اگر آخرين مدل ست تلويزيون را نداشته باشيم، احساس ميکنيم که در زندگي شکست خورده هستيم. براي از دست دادن همه ثروتمان نمي توانيم ريسک کنيم. چون اين دارايي و ثروت ماست که هويت ما را تشکيل ميدهد. مردم معمولاً از کارمان سؤال ميکنند و همين باعث ميشود که شغلمان هم جزئي از هويتمان باشد.
اما چيز ديگري که بيشتر بايد به آن توجه کنيم، ارزش روابطمان با ديگران است و اينکه چطور ميتوانيم به آنها کمک کنيم. وقتي به بقيه کمک ميکنيد (قدرداني آنها را ميبينيد و خودتان حس ميکنيد که مفيد واقع شده ايد) احساس خوبي به شما دست ميدهد. و اين لذت بسيار عميق تر از لذتي است که از خريد آخرين دستگاه تلويزيون عايدتان ميشود.
و اينکه زندگي اي داشته باشيد که خودتان از آن لذت ببريد، بسيار مهمتر از ادامه دادن به شغلي است که از آن تنفر داريد. چيزي که من از آن اطمينان دارم اين است که موقع مرگ چيزي که به ياد ما ميماند، آخرين ماشيني که رانديم يا خانه بزرگي که در آن سکونت داشتيم نيست، اين روابطمان با ديگران است که هميشه در ذهن ما ماندگار خواهد بود.
6. در بند کردن خود به خاطر مسائل مختلف
به همراه توجه به مسائل ظاهري و بيروني، اين واقعيت ميآيد که ما به داراييها و مقام و قدرتمان بعنوان يک منبع اطمينان و امنيت نگاه ميکنيم. مردم عادت دارند در شغلهايي که از آن متنفرند بمانند و مدام با خود ميگويند که تا وقتي که از تمام مرخصيهايم استفاده کردم اينجا ميمانم يا تا وقتي حقوق بازنشستگيم را گرفتم ميمانم. اما اين فقط در ذهن آنهاست، در عمل هيچوقت آن روز نخواهد آمد. آيا وقتي 80 سالتان شد خوشحال خواهيد بود که همه عمرتان را در کاري که از آن نفرت داشتيد به خاطر چند روز مرخصي تلف کرديد؟ همين فکرهاست که باعث ميشود مدتي طولاني اسير موقعيتهايي شويم که به هيچ وجه از آن راضي نيستيم.
لازم نيست خودتان را با هر اتفاقي که ميافتد، تطبيق دهيد
بدترين قسمت ترس از تغيير آنجاست که ميتوانيد براي هر چه که اتفاق بيفتد، خودتان را هماهنگ کنيد. اينطوري کمي از ترس آن هم ريخته ميشود. واقعيت اين است که اين راه زندگي بسيار وحشت آورتر است چون احساس نمي کنيد که اتفاقاتي که برايتان ميافتد در اختيار و کنترل شماست، و هميشه از اين ميترسيد که چه اتفاقي خواهد افتاد. اگر اين جرات را داشته باشيد که در مواقع لزوم تغييري به زندگيتان وارد کنيد، نه تنها باعث ميشود کنترل زندگيتان را در دست گيريد، بلکه زندگيتان را سرشار از لذت و هدف خواهد کرد. آيا اين واقعاً آن چيزي نيست که همه ما دنبالش هستيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 178]