واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: رمان کافه پیانو
هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را ، حالا هرچه که می خواهد باشد ؛پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام . یعنی یاد نگرفته ام
عکس چیزي باشم که هستم .یا به چیزي تظاهر کنم که به بعضی آدم ها ،منزلت معنوي می دهد . از این منزلت هاي معنوي
دروغینی که خوب به شان دقیق شوي؛تصنعی بودن شان پیداست
.
پس بی هیچ تکلفی ؛ به تان می گویم و برایم اهمیتی ندارد که تا چه حد ممکن است ازش برداشت نادرستی داشته باشید .
اعتراف می کنم که حالم دارد از بیشتر چیز ها به هم می خورد و قبل از همه ، از خودم
.
از این که شش هفت سال آزگار است نتوانسته ام یک دست کت و شلوار تازه بخرم که وقتی می پوشمش،آنقدر به هم
شخصیت بدهد که فکر کنم باید یک کاري بکنم . وگرنه ؛ قدر و قیمت کت و شلوار به این قشنگی را ندانسته ام
.
و هیچ سالی توي همه ي این سال ها نبوده است که همیشه دو جفت کفش داشته باشم که یک جفت شان ؛واکس خورده و تمیز
باشد.که وقتی پایم می کنم؛حس کنم باید قدم بزرگی بردارم و گرنه حق مطلب را درباره ي کفش به این قشنگی اُدا نکرده ام .
وهیچ پیراهنی هم نداشته ام که وقتی دکمه هایش را یکی یکی روبه روي آینه می بندم ؛با خودم فکر کنم لعنتی از آن پیراهن
هایی است که وقتی تنت می کنی ،بهت تکلیف می کند که زود باش ،بجنب .یک کاري بکن
.
پایم کرده ام که پاي آدم بدجوري تویشان احساس سبکی و جلفی « سه جفت هزار تومن » و همیشه خدا هم از این جوراب هاي
می کند و اعتماد به نفس را از آدم می گیرد.طوري که هربار به شان نگاه می کنی؛به خودت می گویی نه .با این پاپوش ها،همان
بهتر که سرت توي لاك خودت باشد
.
کره اي اصلاح کرده ام .و هر وقت کشیده ام « سه بسته ي پنج تایی هزار تومن » و ریشم را همه ي این مدت ؛با این تیغ هاي
شان روي پوست صورتم ،و بعد که نگاهی توي آینه بهش انداخته ام؛به خودم گفته ام یادش به خیر. ژیلت چه اعتماد به نفسی
بهت می داد
.
کافه را باز کرده ام ،براي این که با در آمدش بتوانم یکی دو دست کت و شلوار تازه بخرم که تویش احساس هویت کنم. دو
جفت کفش تخت چرم بخرم که وقتی می پوشمشان ؛فکرکنم حالا هرچی ،اما باید قدمی بردارم. پیراهنی بخرم که وقتی دکمه
هایش را می بندم؛فکر کنم یک چیز دیگر هم جور شد براي اینکه تکانی به خودم و دور و برم بدهم
.
از این جوراب ها بپوشم که اصلا گران نیست، اما پاي آدم تویش احساس سبکی نمی کند و می تواند قدم هاي بلندي بردارد.
ریشم را هم دوباره بتوانم با مچ تري اصلاح کنم . و البته بتوانم مهریه ي پري سیما را هم جفت و جور کنم که برود پی کار و
زندگی اش و از تحقیر کردنم دست بردارد
.
مان . و اگر می بینید « چگونه بودن » این همه حرف زدم براي این که به تان بگویم : لباس ها اینقدر مهم اند توي بودن و توي
کسی کار بزرگی نمی کند ،براي این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند؛یا اساساُ ،آدم کوچکی است
.
این بار آلبالویی شو بخر
!
از در که آمد تو ،دماغش را گرفت و گفت :واي خدا. بوي سیگارت آدمو خفه می کنه . و بعد ؛با یک جور لا قیدي قشنگ که
طبیعت اوست ،کیف کوله پشتی شکل سرمه اي رنگش را که داده ایم اسمش را رویش دوخته اند؛انداخت گردن یک صندلی
لهستانی نزذیک بار و خودش آمد رو به من که داشتم قهوه بخار می دادم نشست
.
گفت :سلام
.
گفتم : سلام بابایی
.
پرسید :سفارش چی داري ؟
همین طور که شیر جوش را دور میله ي بخار دستگاه ،مثل رقص زمین می چرخاندم و تاب می دادم،گفتم:چیزي نیس که تو از
پسش بربیاي ...امروز موهاتو چه شکلی بستی ؟مث جودي آبوت یا دم اسبی ؟
بی حوصله ؛مقنعه ي سفیدش را کند و داد بگذارم توي بار.جایی که پیش چشم مشتري ها نباشد و خودم ببینم که موهایش را
مثل جودي آبوت بسته است نه دم اسبی مثل مادرش.بعد هم گفت که دیکته اش را شده هفده
.
هنوز داشتم قهوه را بخار می دادم و بو می کشیدم .گفتم : چه خوب
.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]