واضح آرشیو وب فارسی:قدس: وايستا دنيا...
يوسف محمدزاده
واي كه نمي دانيد ما برعكس مضمون تيتراين هفته مان چقدر مسرور و مشعوف هستيم، جالب است بدانيد كه اين سرور و شعف هم كاملا ناگهاني به جانمان افتاده است، حالا چه اتفاقاتي اون طرف پرده كه ما نمي بينيم در حال رخ دادن است را طبيعتا نمي توان فهميد، اما با اجازه تان ما هم مانند تمام ساعتهايي كه زماني در اين دنيا تيك تاك مي كرده اند كمي حاليمان مي شود ديگر، مگر نه؟ مثلا تله پاتي كه سرمان مي شود يا چه مي دانم از اين جور فكر و خيال ها، درست در همين حس و حال بوديم و هستيم كه از آن بالاها(مثلا يك جايي نزديك سقف) دستور رسيد كه جمع كنيد بند و بساط خوشحالي تان را، مگر روم به ديوار عروسي است! كه اين قدر خوش و خرم هستيد. ما هم كه نيست از آن حرف گوش كن هاي زمانه ايم، زودي خوشحالي را رها كرديم و چنان زديم تو كار آبغوره سازي كه آقا حالا نگير كي بگير!
درست در همين اثنا با خود گفتم كه اي ساعتباشي !به هوش باش و به گوش كه بايد بادبادك اين هفته را هم پروبالي دهي و بروي سراغ مهمان و يقه اش را بگيري و بياوري پاي ميز مصاحبه و در اين وضعيت غمگينانه هم شما بهترمي دانيد كدام دانشمندي را مي توان پاي ميز نشاند و از وضعيت آبغوره گيران در آن طرف خط با او صحبت كرد ؟ خلاصه، جان كلام اينكه ما پس از كلي ساعت تفكر و تدبرطرف را يافتيم، منتها اين آقا از بس زندگي تراژيكي داشته ما آن را براي زير شانزده ساله ها توصيه نمي كنيم(بي زحمت نيمه نوجوان ها بزنند كانال راديو)، اگرهم كه خيلي به ما ارادت داريد؛ خوب داشته باشيد چون ما اصلا نمي توانيم عوارض بعدي را در قبال مطالعه زندگي نامه ماكس پلانك به گردن بگيريم.
وييييژژژژژ...
درست با همان سرعت سرسام آوري كه صداي ويِژژژه اش را شنيديد رفتيم و برگشتيم. باور كنيد كه سرعت ما در اين رفت و برگشت توانست ركورد دو صدمترالمپيك... نه !ركورد سرعت ماشين اوليه... نه ! ركورد سرعت صوت... نه! بله ركورد سرعت نور را بشكند و با عرض ارادتي به او بگويد كه ديوار نوري ات را هم شكافتيم و رفتيم كه اين علم چه ها كه نمي كند...
بايد من را ببخشيد كه اينقدر گرفتار حال و هواي اينجا شده ام... مي گوييد اينجا كجاست؟ مي گويم اينجا آزمايشگاه بزرگي است كه در آن دانشمندان با كمك توده هاي كوانتومي توانستند مسيري را ايجاد كنند كه براي لحظاتي سرعت نور در آن شكسته شود... واي چه هيجاني... نور را هم گرفتيم.
اما چگونه؟ چگونه اش درست همان چيزي است كه بايد جوابش را حول و حوش سالهاي 1900 ميلادي جستجوكرد. چقدر شماره رندي دارد، آقاي پلانك براي تماس گرفتن و صحبت كردن در مورد كارهايي كه در طول عمر پرفراز و نشيب اش انجام داده است. شماره را مي گيرم به ترتيب 1. . 9 و دو تا صفر ما را در دنياي مجازي مان متصل مي كند به ماكس عزيز.
-سلام ماكس، من ساعتي هستم كه مي خواهم كمي از فرصتت را در اختيارم قراردهي؛ اول ازهمه هم مي خواهم خودت را بيشتر معرفي كني.
- سلام. من ماكس پلانك متولد سال 1858در شهر كيل آلمان هستم، در كودكي همراه پدرم به مونيخ مهاجرت كردم و تحصيلاتم را در اين شهرادامه دادم تا توانستم وارد دانشگاه مونيخ شوم. در دانشگاه به مبحث ديناميك علاقه مند شدم و در همين زمينه نيز مدرك دكتري خود را دريافت كردم. در سالهاي بعد هم به سمت استادي در دانشگاه هاي مونيخ، كيل و برلين انتخاب شدم.
- بسيار خوب ماكس. حال از شروع كارهاي علمي ات برايمان بگو.
- بله... درست در سال 1900ميلادي بود كه مقاله اي تحت عنوان پخش انرژي در طيف متعارفي به انجمن فيزيك آلمان ارسال كردم و در اين مقاله سعي بر آن داشتم تا ثابت كنم انرژي تشعشع يك جريان پيوسته نيست و اين انرژي به وسيله بسته هايي به نام كوانتوم صادرمي شود كه حتي مي توان آنها را با اعداد صحيح نشان داد. اما متاسفانه اين نظريه من كه به نظرخودم مي توانست علوم مرتبط با فيزيك در آن زمان را متحول كند به دليل آنكه آنقدر بي سابقه و عجيب و نوبه نظرمي رسيد، در آغاز با طرد شدن توسط عده اي ازسوي فيزيكدانان مطرح طرد شد... و بدتر از آن اين بود كه عده اي آن را سرگرمي و يا نوعي معماي رياضي قلمداد كردند و در كل به دليل اينكه آن را مرتبط با واقعيتهاي طبيعت نمي دانستند بر آن مهرتكذيب زدند.
- خوب ماكس! الان همه ما مي دانيم كه نظريه كوانتوم صحت دارد، مي تواني بگويي از چه زماني همه اين نظريه را پذيرفتند؟
-اوه البته... در سال 1918 با مقالات متعددي كه در آن سالها ارائه داده بودم، سرانجام توانستم نظربسياري از دانشمندان را جلب كنم كه در نهايت در همين سال موفق به دريافت جايزه نوبل شدم. حتي مي توانم بگويم اين نظريه در سالهاي بعد راهگشاي كار افرادي مانند انيشتين و بورهم شد.
در سال 1930توانستم به رياست انجمن كايزوويلهلم دست يابم، انجمني كه بايد بگويم در سالهاي بعد به نام خودم تغييراسم يافت.
- مي دانم كه ناراحت كننده است. اما از تو مي خواهم از اتفاقات تلخ زندگي ات هم برايمان بگويي (همان قسمت دردناك ماجرا)
-بله... من در زندگي مصيبتهاي زيادي كشيده ام كه در ميان تمام دانشمندان از اين نظركاملا متفاوتم. بايد بگويم كه يكي ازسخت ترين اين اتفاقات مرگ پسر بزرگم در زمان جنگ جهاني اول بود، اتفاق بد ديگر مرگ دختران دوقلوي من يكي پس از ديگري و سرانجام اعدام پسر كوچكم كه بسيار بااستعداد هم بود.
حتي در جنگ جهاني دوم و در كهنسالي هم به دليل ايستادگي در برابررژيم نازي هيتلر، سالها مورد اذيت بودم كه نمونه اش مدفون شدن زير آوار يك پناهگاه زيرزميني به دليل بمباران هواپيماها و ويراني منزل و كتابخانه شخصي من بوده است.
حتي مجبورشدم از رياست انجمن پلانك هم استعفا دهم. جالب است نه؟
اما بايد بگويم كه تا آخرين روز زندگي ام هيچ گاه از مقابله با جهل و مبارزه با جنگ خواهان ظالم دلسرد نشدم. درست تا روزي كه پايان رژيم نازي را به چشم خود ديدم و البته تا آخرين لحظات عمرم كه در گوتينگن گذشت و سرانجام در سال 1947از دنيا رفتم. و درست برعكس نظر شما بايد بگويم كه هيچ گاه از كار براي علوم مختلف در اين دنيا سيرنشده ام.(ماكس جان تو كه رفتي! ديگر چرا ما را ضايع مي كني)
چه احساسي داريد؟ دلتان مي خواهد ماكس پلانك را دلداري دهيد يا نه آرزو كنيد كه روزي بتوان وسيله اي را اختراع كرد تا با آن فراتر از سرعت نورحركت كرد. بايد ديد كوانتوم آقاي پلانك و رفقاي امروزي اش چه كارمي كند؟
سه شنبه 5 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 152]