واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: روزها چقدر زود امدن و و چه زود گذشتن و ما قدر شما ها رو ندانستیم و .........؟
كسى كه ناز مرا مى كشيد مادر بود
كسى كه حرف مرا مى شنيد مادر بود
كسى كه گنج بدستم سپرده بود پدر
كسى كه رنج به پايم كشيد مادر بود
كسى كه شيره جان مى مكيد من بودم
كسى كه روح به تن مى دميد مادر بود
كسى كه در دل شب از صداى گريه من
سپندوار زجا مى جهيد مادر بود
كسى كه خارى اگر پيش پاى من مى ديد
چو غنچه جامه به تن مى دريد مادر بود
كسى كه دور اگر مى شدم ز دامانش
برهنه پا ز پيم مى دويد مادر بود
ز دست دشمن هستى در اين سيه بازار
كسى كه جان مرا مى خريد مادر بود
كنار بستر بيماريم پرستارى
كه تا به صبح نمى آرميد مادر بود
بروزگار جوانى كسى كه قامت او
به زير بار محبت خميد مادر بود
كسى كه در غم و اندوه و در پريشانى
به دردهاى دلم مى رسيد مادر بود
گهى خشونت و تندى گهى عطوفت و مهر
نشان و مظهر بيم و اميد مادر بود
گهى دعا و ثنا گاه ناله و نفرين
بهشت و دوزخ و وعد و وعيد مادر بود
غرض كسى كه ز دنيا و آرزوهايش
براى خاطر من دل بريد مادر بود
كشيد رنج ز آغاز زندگى تا مفرد
كسى كه خير ز عمرش نديد مادر بود
يكى شكسته قفس ماند و خسته مرغى زار
كه از ثَرى به ثريا پريد مادر بود
چو درگذشت نگارنده با تأسف گفت
كه آن براه محبت شهيد مادر
مادر اي زيباترين احساس ها
بوي دامان تو عطر ياس ها
عشق در تو خودنمائي مي كند
مهر يزدان را تداعي مي كند
تار و پودي از محبت بافته
عشق حق در تو تجلي يافته
آفتاب زندگي ؛ چشمان تو
روح باران ميهمان جان تو
از وجودم تيرگي را رانده اي
آيه هاي عاشقي را خوانده اي
مادر اي خوابت فداي خواب من
چشم هايت تا سحر بي تاب من
خنده هايت ؛ خنده صبح بهار
اشك تو پاكيزه تر از جويبار
تا دلت را با دلم آميختي
شهد جانت را به كامم ريختي
من كيم ؟ از شير تو شيري شده
شيره جان خورده تا ميري شده
شاخ و برگم ؛ ريشه ام اما تويي
بي توام انديشه ام اما تويي
من كيم ؟ شامي كه مهتابش تويي
گرچه دريايم ولي آبش تويي
آسمان و كهكشان معناي تو
اي بهشت حق به زير پاي تو
چشم تو روشنگر دنياي من
خاموشي گيرد اگر ؛ اي واي من
تمام کودکيم چروک افتاده
زير چشمانت
که آنها را سرمه مي کشيدي
روزي که
تمام دنيا در چشمانت آرام مي گرفت .
آن روز که پيراهن پريان را
از روي قامت تو دوختند
که خود را در ظهر پس کوچه هاي
بلوغت جاي گذاشتي .
با يک " آري "
از نو بشمار ما چهار نفريم
و تو هميشه فقط تا سه شمرده اي .
روزي هزار بار
تمام مساحت زمين را دويده اي
براي رسيدن به آرزو هاي ديگران .
آه
----------
نگران نباش
شب زود مي خوابم
و خواب هاي خوب مي بينم .
قول مي دهم .
تاريخ من تو را تکرار نخواهد کرد .
من عاشق مي شوم .
شعر مي گويم .
مو هايم را بار ها و بار ها در مقابل آينه شانه مي زنم .
و تمام آواز هاي جهان را زير لب زمزمه مي کنم .
----------
تاريخ من تو را تکرار نمي کند .
من به تمام آرزو هايم خواهم رسيد .
حتي اگر تمام کودکان زمين کودکان من باشند
حتي اگر تمام مردان زمين
مرا با انگشت نشان دهند .
----------
مادر ،
من انتقام تورا
از تمام آرزو هاي جهان خواهم گرفت .
مادر :
تمام هستی من که لایقش نبودم. شعری ندارم نثارش کنم چون شعری در وصفش
نیافتم . اما افسوس که این فلک نا انصاف اجازه نداد معنی کلمه مادر را
متوجه شوم.
مادرم نوشتم چقدر دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت شاید روزی خود این را بخوانی!
گويند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گهواره من
بيدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوه راه رفتن آموخت
يك حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شكفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
سرمشق تمام هستيم ؛ مادر من بود
استاد ازل ؛ قوت جان ؛ مادر من بود
آنكس كه فنا كرد تمام هم خود را
از بهر بقاي پسرش ؛ مادر من بود
او كرد سپيد موي سياه خود را
خم كرد كمر و چين بر ابرو و سر و روي
لرزيد همي چانه و دست و همي پاي
اين اسوه زن هاي زمان ؛ مادر من بود
تو را من دوست مي دارم
تو ای دریای بی ساحل
كه بر هر ذره ات مهري
و
در هر قطره ات عشقي است
تو را من دوست مي دارم
تو تعبيري براي مهر
تو تفسيري براي عشق
براي قاب چشمانم
تو تصويري مثال ماه
...
تو مثل كوه پا بر جا
زلال و پاك چون دريا
صفا در قلب تو جاري
خدا در چشم تو پيدا
...
تو را با چشم خندانت
تو را با درد پنهانت
تو را با هر چه هستي دوست مي دارم
بمان با من اي مادر،
كه با تو زندگي زيباست
قسم بر هر چه در دنياست
تو را اي مهربانم ،
مادرم
من دوست مي دارم...
مادر ، تکواژهایست زیبا
مادر ، عین زیباییست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست
قلب بزرگ خدا در سینهی مادران میتپد
مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا
آنگاه که مادر، گهواره را تکان میدهد
عرش خدا به لرزه درمیآید
و همهی فرشتگان سکوت میکنند
تا زیباترین سمفونی ِ هستی را بشنوند: « لالایی مادر را »
هیچ سنگی به آن سنگینی نیست
که بتوان آن را در یک کفهی ترازو نهاد
و در کفهی دیگر آن ، وزن مهر و قدر و قیمت مادرانه را سنجید
پدر ، باران است و مادر ، خاک حاصلخیز !
و زندگی با وجود این دو موجود ِ همزاد است
که سبز ِ سبز و آبی ِ آبی ست
مادر ، عنوان عاشقانهترین شعر خداست
شعری که مضمون آن جز عشق نیست
مادر ، همان عشقیست که در هیأت آدمی بر خاک گام برمیدارد
مادر ، چیزیست شبیه خودش
هیچچیز شبیه مادر نیست
مادر ، فقط مادر است . . .
و امّا ، پدر:
پدر ، میبخشد بیدریغ و دوستمیدارد بیچشمداشت
پدر ، کار میکند آنگونه که شمع میسوزد
او در تب و تاب ، خود را آب میکند
تا که گرما و روشنی به من و شما ببخشد
تنها خداست که به خلوت و تنهایی پدران راه دارد
تنها خداست که میداند پدران چه میکشند و چهها در دل دارند
پدران حضوری سبکبال دارند ، به چشم نمیآیند
و آنگاه که دیگر نیستند ، جایشان چهقدر خالیست . . .
جای خالی پدران را با هیچچیز نمیتوان پرکرد
پدر ، همان روحیست که خداوند به کالبد خاکی زندگی دمیده است
زندگی اگر زنده است ، دلیل آن پدراناند
این ابر بارانزای حضور پدران بر سر ِ زندگی
و سرزندگیتان هماره سایهگستر باد
بابام میاد به خونه از دنیای دیوونه
مامان میگه خسته ای اما تو روت پنهونه
بابام خسته خسته است وقتی که از راه میاد
باز دم مادرم گرم چش به راهش میمونه
بابام میگه حاج خانوم امروز دلم گرفته
مامان میگه حاجی جون زیر سر شیطونه
بابای خوب و تنهام غمی تو سینه داره
غمی که اندازه اش به وسعت ایرونه
مامان میاد تا پای بابا رو پاشور کنه
اون میدونه که بابا امروز حالش داغونه
بابام یکمی حالش امروز دگرگون شده
دلیل حال بابا مریضی درونه
مامان میاد با میوه با دلی پر از عشقش
به بابا میگه حاجی دنیا بی تو زندونه
حاجی زبونم لال شه خدا نکنه نباشی
آخ اگه اون روز بیاد زندگی ام ویرونه
مامان بغضش میگیره با اشک و آه و غصه
بابا کمی می خنده میگه پرنده بی دونه
غصه نخور حاج خانوم تا آخرش من هستم
حاجیت مثل یه بلبل ، پیش گلش میمونه
خدا نیاره روزی که ما از هم جدا شیم
بدترین روز دنیا روز جدائیمونه
اشکاشو پاک کرد مامان ، انگار دلش قرص شده
حرف بابام چه خوبه ، روی مامان خندونه
خدای خوب و نازم ای خدای مهربون
قسم به دنیای تو که واسمون زندونه
خدا خودت کمک کن مامان و بابام باشن
و عشقی که مدتهاست مهمونه خونمونه
امروز دیگه خسته ام تا اینجا بسه خدا
فردا دوباره میام دلم برات بخونه
برام دعا کن خدا قدرشونو بدونم
این پسر بازیگوش عاشق هر دوشونه
پدرم راه تمام زندگی ست ، پدرم دلخوشی همیشگی ست
پدرم عشق است اما ناتمام ، او همه محبت و یگانگی ست
او ز غم های جهان آزادست ، پدرم بنده بدون بندگی ست
پدرم پدرم فقط مال من است ، نه برای دیگران و دیگری ست
پدرم بدان محبتم به تو ، همچو عشق بندگان به بندگی ست
پدر ای
وجودم از تو
قدرت و توان گرفته
ای که از دم نفسهات
هستی من جان گرفته
پدر ای که از تو جاری
خون زندگی تو رگهام
ای که از نور دو چشمت
نور زندگی به چشمام
پدر امروز به پاهام
دیگه نای رفتنی نیست
جز دریقی رو لبهام
دیگه حرف گفتنی نیست
پدر ، پیچ و خم راهم
نمیخوام بی راهه باشه
گل سرخ آرزوهام
توی فکر غنچه باشه
پدر دست یاری تو
اگه دستامو نگیره
کوره راه رفتن من
مثل شبهام میشه تیره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3070]