محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826269952
◄ عاشقانه های مصر باستان
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: karin27-06-2008, 09:51 PMhttp://www.meshkipublication.com/0010.jpg عاشقانه هاي مصر باستان گردآوري وبرگردان : علي عبدالهي چاپ نخست 1384 شابك : 7-05-8765-964 نشر مشکی 32 صفحه کتابی ست ( یا بهتر بگم کتابچه ایست ) که مکالمات و احساسات بین یک عاشق و معشوق رو به صورت شعر بیان می کنه. به نظرم جالب اومد گفتم اینجا بذارم تا بقیه دوستان هم استفاده کنند :) karin27-06-2008, 09:52 PMشعر كهن مصر بهخاطر شرايط خاص اقليمي، بيش از اشعار و نوشتههاي هند، ايران و چين باستان برجا ماندهاست. از اينرو پاپيروسهاي مصري، افزون بر شناخت بسياري كه از دوران فراعنه به ما ميدهند، ما را با ترانههاي عاشقانهي آن ديار آشنا ميكنند كه حقيقتاً سرشار از تصاوير بكر، استعارهها و تشبيهات درخشان است. شعري كه در نهايت سادگي، بسيار امروزي مينمايد. ترانههاي عاشقانهي مصري در فاصلهي زماني 1300 تا1100 قبل از ميلاد بر پاپيروسها و سفالها نوشته شدهاند. به زباني كه اين اشعار بدان نگاشته شده زبان مصري نو ميگويند و يكي از زبانهايي است كه در حدود سالهاي 1350 پيش از ميلاد به زبان كتابت آن دوره ارتقاء يافت. اين اشعار، نابترين تجلي بيان شاعرانه و سخنورياي است كه ما از آن سرزمين سراغ داريم و قالب آزاد و بسيار فرديت يافتهاي دارند. يكي از ويژگيهاي اصلي و چشمگير آنها عشق به حيوانات، گياهان و درختان و توصيفات باغها و آبگيرهاست كه در آن به وفور يافت ميشود. دختر و پسر عاشق، گويي در باغ عدن مأوا دارند، اما همين بهشت هم عاري از خصم و خطر نيست. تازگي و نابي احساسها و دريافتههاي عاشقان، زبان تصويرها و صور خيال و تخيّل شگفت اين شعرها، پس از هزارهها هنوز سرمويي از طراوت خود را از دست نداده و در عين حال نيازمند هيچ تفسيري نيست. گفتنياست كه صورخيال و ويژگيهاي شاخص ادبي غزل غزلهاي سُليمان در كتاب مقدس عهد عتيق، بسيار وام دار شعر عاشقانه و غنايي مصر باستان است. همذات پنداري عاشق با طبيعت و نيز تمايل محبوب به ظاهرشدن در قالبي غير از قالب انساني يكي از درونمايههاي مورد علاقهي سرايندگان عاشقانههاي مصر باستان است. مثلاً در جايي عاشق ميخواهد در قالب چاپار شاهي، دختر خدمتكار محبوب، دربان يا رختشوي سراي يار و حتي انگشتري يا اسب در آيد تا به وصال يار رسد. اين درونمايهها بعدها نيز به ادبيات غنايي جهان راه يافت و انگاره ي خاكساري و زبوني عاشق ِ مرد و ناز و غمزهي محبوبه ي زن، تبديل به محوري مسلم و مسلط در شعر تمام جهان شد. از آن پس هرجا سخن از عشق بود، مرد، كنشگر بود و زن،كنشپذير و منفعل. تا دهههاي اخير كه البته همان درونمايه باز هم به صورتهاي ديگر و پنهانتر در كار است. اما نكتهي جالب، كنشگري معشوقههاي مصر باستان در اين شعرهاست .آنها در همهي موارد منفعل نيستند، بلكه خود در قالب كلام، آرزويشان را به صريحترين وجه بازگو ميكنند، گو اينكه در بسياري از همين موارد هم البته تهمايهاي از همان انگارهي ناتواني و انفعال معشوقهي كلاسيك به گونهاي هويداست. البته شخصيتبخشي به طبيعت و به ياري آمدن درختها، پرندگان و دريا يا عكس آن، مضموني كهن در افسانهها و اسطورههاي ملل است. و تا امروز هم در شعر جهان برجا مانده است. علي عبدالهي karin27-06-2008, 09:54 PM1 آه، کاش به شتاب به سراغ محبوبت بیایی به شتاب ِ چاپار ِ شاهی که می داند قلب سرورش، چشم به راه پیغام اوست و مشتاق شنیدنش. مهتر ِ اصطبل بان بر اسب ها افسار می زند اسب های بی شمار، بهر وی در استراحت گاه است و گردونه در جای همیشگی اش آماده به حرکت او را نباید که در میان راه بیاساید و درنگ کند. اما، هم بدان گاه که به خانه ی محبوب فرود آید قلبش از شوق هلهله خواهد کرد 2 آه، کاش نزد من آیی چون اسب پادشاهی گزیده از میانهزاران اسب نژاده بهترین اسب ِ مهتر ِ اصطبل داران. او را با علوفه ی خوب پرورانده اند و سرورش، سم اش را نیک می شناسد صدای تازیانه را که بشنود می داند که آرامش و درنگی در کار نیست حتا بهترین گردونه رانان نمی تواند به گردش برسد و قلب محبوبش نیک در می یابد که از وی چندان دور نیست 3 آه، کاش تیز پا و تند به جانب معشوق آیی چون غزالی که در دل صحرا به تک در می نوردد لنگ لنگان می پوید، تن اش خسته و هراس بر جان اش چیره است. شکارچی با سگ های خود رد بر ردش می آید کسی نمی بیندش. غزال، آرام جای را تله ای می انگارد و خوش تر می بیند که از راه رودخانه بگریزد آری، تو به کنام اش می رسی پیش از آن که بتوانی دست ات را چهار بار به دهانت برسانی آیا به صید عشق محبوب ات رفته ای؟ دوست من، او ایزد بانوی طلایی* را به تو هدیه کرده است. * مراد شاعر از ایزد بانوی طلایی، الهه ی هاتور است. karin27-06-2008, 09:55 PMسوگند به استواریآمون* هم بدان گاه که تو با دل ات رای می زدی و می گفتی: نزد محبوب برو! می خواهم تنگ در آغوش اش گیرم! من بودم که پیرهن بر دوش نزد تو آمدم *Amun نام ایزدی ست که معنی لفظی آن نهان است. karin27-06-2008, 09:56 PMیار را کنار آب می یابم پاهایش را در آب رودخانه فرو کرده و می شوید میزی آراسته با نیکوترین فقاع ها تا تمام روز، گرد ِ آن به سور بگذراند. آن گاه از قفا می نگرم اش بیش از آن که چهار شانه باشد کشیده است اندام محبوب ام. karin27-06-2008, 09:57 PMچه لطف ها که در حق ام روا نداشت محبوب ام! می باید آرام در گوشه ای می نشستم؟ راه ام داد بر درگاه به انتظارش بایستم آن دم که به درون خانه می رفت. نگفت به درون آی، زیبای ام! گوش اش بدهکار ِ هیچ حرفی نبود انگار در آن شب تار! karin27-06-2008, 09:58 PMاگر باد بیاید بر افرا خواهد وزید اگر تو بیایی به سوی من خواهی آمد پاپیروس آناستازی 2 karin28-06-2008, 01:33 PMاز کنار خانه اش می گذرم، محو رویا بر در می کوبم، اما کسی در به روی ام نمی گشاید شب خوش، ای دربان! ای کلون، باید بگشایمت! ای دری که تقدیر منی می توانستی جن ِ نیکم نیز باشی امر می کنم در اندرونی ورزاهامان را قربانی کنند در پیشگاه ِ قدرت تو، ای در! بهر کلون نره گاوی شاخ بلند و برای قفل نره گاوی شاخ کوتاه! غازی فربه برای درگاه! و پیه ها، فقط از آن کلید خواهد بود می گویم پاره های لذیذ ورزاهامان را برای پسر زرنگ نجار ببرند تا برایمان کلونی از ساقه ی نی بسازد و نیز دری از حصیر بافته آن گاه اگر وقت و بی وقت محبوب ام بیاید در ِ خانه ی یار را چارتاق می یابد بستری می بیند با ملافه های حریر ِ نرم و نیز زیباروی غنوده بر آن دختر به من می گوید: این خانه از آن ِ پسر شهردار است karin07-07-2008, 11:51 AMخود را به ناخوشی می زنم و در خانه بستری می شوم! آن گاه همسایه ها به عیادت ام خواهند شتافت و نگارم نیز در میان ایشان است. طبیبان را سر افکنده خواهد کرد زیرا تنها او دردم را می داند و بس karin07-07-2008, 11:55 AMعشق تو در جان و تنم رخنه کرده چون نمک که در آب می آمیزد، چون مهر گیاه، که به زرین آغشته شود. به تماشای دلدارت بشتاب چون اسبی جنگ آور که به میدان کارزار می شتابد karin22-07-2008, 11:28 AMعشق محبوب من در آن سوهاست بر کرانه دیگر میان ما یک نیل فاصله است اکنون مد ِ آب پر زور است و بر کناره ی ماسه ای رود تمساحی لمیده به آب می زنم و از دل خیزآب ها می گذرم آه، دل ام در جریان آب توان می گیرد در این حال تمساح را چون موشی می بینم و آب را زمین استوار زیر ِ پای خود می یابم عشق اوست که چنین نیرومندم می سازد تا از آب به سلامت بگذرم! هان! می نگرم اش محبوب دل من اکنون رو در روی من است! karin22-07-2008, 11:32 AMغاز وحشی فریاد برمی آورد زیرا طعمه اش او را سخت گرفته است عشق توست که این چنین در بندم کشیده نمی دانم چگونه از دام ات رهایی یابم می خواهم تورم را بگسترم اما به مادرم چه بگویم که هر روز با پرندگان بسیار در کمندم به نزدش می رفتم؟ امروز نمی توانم کمند بیافکنم زیرا عشق تو سخت دست و پایم را بسته است. karin03-08-2008, 08:17 PM1 آه، کاش تنها کلفت نوبه ای وی بودم که چون معتمدی در خدمت اوست برایش پارچه ای از مهر گیاه می آوردم و آن گاه بر تن او می انداختم اش تا باعث شادی اش شوم به دیگر سخن: کاش او پوست تن اش را سراپا به من عرضه می داشت! 2 آه، کاش حلقه ی مهر کوچک اش بودم هم نشین انگشت اش آن گاه نظاره گر عشق او می شد هر روز و هر ساعت شاید آن گاه می توانستم دل اش را بربایم! 3 آه، اگر محبوب ام هر بامداد تماشایم می کرد چون کسی که با وی زندگی اش را می گذراند شگفت انگیز است سرزمین ایسی متبرک باد داشته هایش افسوس، تنها آینه است که شادش می کند هنگامی که در آن می نگرد Ghorbat2229-11-2008, 05:19 AMبیشتر آنچه از ادبیات مصری قدیم بر جای مانده به خط" مقدس" نوشته شده، و آنچه باقی مانده چندان فراوان نیست، و تنها از روی همین است که باید نسبت به ادبیات باستانی مصر حکم کنیم؛ البته در چنین حکمی تصادف کور سهم فراوانی خواهد داشت. شاید، با گذشت زمان، چنان شده است که اثر بزرگترین شاعران مصر از بین رفته و تنها آثار شاعران درباری به دست ما رسیده باشد. گور یکی از کارمندان دولتی بزرگ سلسله چهارم، صاحب قبر را به نام" منشی کتابخانه" معرفی کرده است؛ ما نمی دانیم که آیا آن کتابخانه براستی انباری از کتابها و آثار ادبی بوده، یا انبار پرگرد و غباری بوده است که اسناد و سجلات عمومی در آن نگاهداری می شده. قدیمترین چیزی که از ادبیات مصری مانده" متنهای اهرام" است، که عبارت است از موضوعات دینی که بر دیوارهای پنج هرم از هرمهای سلسله پنجم و ششم نقش شده. کتابخانه هایی به دست آمده است که تاریخ آنها به 2000 ق م می رسد؛ این کتابخانه ها عبارت از طومارهای پیچیده ای از پاپیروس است که در داخل کوزه های عنوان دار جای دارد و آنها را، مرتب، در طبقات مختلف کتابخانه چیده اند. از یکی از این کوزه ها، قدیمترین شکل قصه سندباد بحری به دست آمده، و اگر آن را صورت قدیمی قصه روبنسون- کروزوئه بنامیم شاید بیشتر به حقیقت نزدیک شده باشیم. " داستان ناخدایی که کشتی او تکه پاره شده" قطعه ای از شرح حال ناخدایی است که خود وی نوشته و بسیار خوش تعبیر و باروح است. این ناخدای پیر، که با بیانی همانند دانته سخن می راند، می گوید:" چه اندازه مایه شادی است که آدمی چون از مصیبتی برهد، آنچه را بر وی گذشته حکایت کند." این ملاح در آغاز داستان چنین می گوید: پاره ای از حوادث را، که هنگام رفتن به معادن شاهی بر من گذشت، برای تو نقل می کنم. در آن هنگام که بر کشتیی به طول 55 متر و عرض 18 متر قرار گرفتم، در آن 120 نفر از بهترین دیانوردان مصری قرار داشتند، آثار ظاهری آسمان و زمین را می توانستند بخوانند، و دلهای آنان سخت تر از دل شیر بود. طوفانها و گردبادها را، پیش از آنکه برسد پیش بینی می کردند. گردبادی، در آن هنگام که در دریا بودیم، بر ما وزید... باد ما را پیش راند و چنان بود که گویی در برابر باد در حال پروازیم... موجی به بلندی 8 زراع برخاست... آنگاه کشتی شکست و هیچ یک از کسانی که در آن بودند نجات نیافتند. موج مرا به جزیره ای انداخت که سه روز به تنهایی در آن به سر بردم و جز قلب خویش یار و یاوری نداشتم. در زیر درختی می خوابیدم و سایه را در آغوش می گرفتم. پس از آن پای خود را دراز کردم تا ببینم چه چیز می توانم بیابم و در دهان بگذارم. پس درخت انجیر و انگور و انواع تره ظریف یافتم.. در آن، ماهی و مرغ هم بود، و هیچ چیز در آنجا نقصان نداشت... چون برای خود آتشزنه ای ساختم، با آن آتش افروختم و برای خدایان قربانی بریان کردم. داستان دیگری آنچه را بر کارمندی به نام سینوحه گذشته نقل می کند. این شخص، پس از مرگ آمنمحت اول، از مصر گریخته در خاور نزدیک از شهری به شهری می رفت و، با وجود ثروت و نامی که به دست آورده بود، از دوری وطن رنج فراوان می برد. عاقبت آنچه را که به دست آورده بود رها کرد و به مصر بازگشت و در این بازگشت سختی فراوان دید. در این داستان چنین آمده است: ای خدا، هر که هستی، که به من فرمان مسافرت داده ای، دوباره مرا به خانه( یعنی به فرعون) باز گردان. شاید به من اجازه می دهی تا جایی را ببینم که دل من در آن جای دارد. چه چیز برای من بزرگتر از آن است که جسد من آنجا به خاک سپرده شود که به دنیا چشم گشوده ام؟ به من مدد کن! امیدوارم که خیر به من برسد و خدا مرا رحمت کند. سپس وی را در وطنش می بینیم که خسته و مانده و غبارآلود، پس از مسافرت طولانی در بیابان، بازگشته و بیم آن دارد که به واسطه طول مدت غیبت از کشوری که مردمش- مانند مردم دیگر کشورها- آن را تنها کشور متمدن در عالم می دانند، فرعون او را بیازارد. ولی فرعون از او درمی گذرد و به وی هدیه ای از انواع عطرها و روغنها می بخشد: در خانه یکی از پسران شاه منزل کردم، که در آن بهترین اثاث و یک حمام وجود داشت... بار سالهای دراز از دوش من برداشته شد؛ صورت مرا تراشیدند و موهای مرا شانه زدند، باری از شوخ به صحرا ریخته شد، و لباسهای کهنه را به کسانی دادند که در شنها رفت و آمد می کردند. بر من بهترین لباسهای کتانی پوشاندند و مرا با نیکوترین روغنها چرب کردند. داستانهای کوتاهی که در میان بقایای ادبیات مصری به دست ما رسیده، فراوان و بسیار متنوع است. در ضمن آنها قصه های شگفت انگیز اشباح و معجزات و قصه های ساختگی جذابی به نظر می رسد که، از لحاظ سبک نگاش و شباهت به حقیقت، از داستانهای پلیسی که در زمان حاضر مایه خرسندی خاطر سیاستمداران است، کمتر به نظر نمی رسد. نیز، در میان این آثار، حکایتهای فراوانی درباره شاهزادگان و شاهزاده خانمها و شاهان و ملکه ها دیده می شود، که از آن جمله است قدیمترین صورت داستان" دختر خاکسترنشین" با پای کوچک و لنگه کفش گمشده اش و همسر شدن وی با پسر پادشاه نیز، در میان این آثار ادبی، بازمانده افسانه هایی دیده می شود که، به زبان جانور و مرغ، نقایص و شهوات و عواطف آدم آشکار می شود و به صورت حکیمانه ای معانی عالی اخلاقی به نظر می رسد، و خواننده چنان تصور می کند که مضامین آنها، پیش از آنکه ازوپ و لافونتن به دنیا آمده باشند، از افسانه های ایشان برداشته شده. یکی از داستانهای مصری، که حوادث طبیعی را با امور فوق طبیعی درهم آمیخته و نمونه دیگر داستانهای مصری به شمار می رود، قصه آنوپو و بی تیو است. این دو قهرمان داستان، دو برادر بودند، یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر، که با کمال خوشبختی در مزرعه خود روزگار می گذراندند؛ ولی روزی ناگهان زن آنوپو عاشق بی تیو می شود، و چون راهی به وصال برادر شوهر پیدا نمی کند، از او انتقام می گیرد و نزد شوهر بدی او را می گوید و او را به دست درازی و قصد بد متهم می سازد. خدایان و نهنگان به یاری بی تیو برمی خیزند، ولی وی از آدمیزاد بیزار و گریزان می شود و برای اثبات بیگناهی خویش خود را ناقص می کند و از همه دوری می جوید و مانند تیمون آتنی به جنگلی پناه می برد. در این جنگل قلب خود را، در بالای درختی بر بلندترین گل می گذارد که دست کسی به آن نرسد. خدایان بر تنهایی او رحمت می آورند و زن بسیار زیبایی برای او می آفرینند؛ رود نیل عاشق این زن می شود و تاری از گیسوی او می رباید. این تار مو با آب می رود و به دست فرعون می افتد و از بوی آن مست می شود و به کسان خود فرمان می دهد تا صاحب گیسو را جستجو کنند. این زن را پیدا می کنند و نزد فرعون می آورند که او را به همسری خود برمی گزیند. فرعون بر بی تیو رشک برده، مأمورانی می فرستد تا درختی را که بی تیو دل خود را بر آن گذاشته، ببرند، و چنین می کنند؛ چون گل بر زمین می افتد، بی تیو می میرد. توجه داشته باشید که تفاوت ذوق ادبی نیاکان ما با ذوق ادبی ما تا چه حد اندک است! قسمت عمده ادبیات باستانی مصر ادبیات دینی است؛ و قدیمترین قصاید مصری همان سرودهای دینی است که به نام" متنهای اهرام" نامیده می شوند. شکل این اشعار قدیمترین شکلی است که شناخته شده، و عبارت از آن است که یک معنا را به عبارتهای مختلف بیان کنند؛ شعرای عبرانی این راه و رسم را از مصریان و بابلیان گرفته و در" مزامیر" جاودانی ساخته اند. در دوره انتقال از سلطنت قدیم به سلطنت میانه، رفته رفته، ادبیات مصری رنگ دنیایی و" ناپاک" را پیدا کرده است. در یک قطعه پاپیروس قدیم اشاره مختصری به ادبیات عاشقانه به نظر می رسد؛ چنان است که یکی از نویسندگان دوره سلطنت قدیم، از تنبلی، تمام نوشته این پاپیروس را پاک نکرده و بیست و پنج سطر از آن برجای مانده، که قصه ملاقات رع با یکی از الاهگان را برای ما نقل می کنداز آن زمان، غزلیات و اشعار عاشقانه زیبا فراوان به دست است، بر روی صدفی که از سلسله نوزدهم یا بیستم باقی مانده، از تارهای کهن عشق، نوای تازه ای به این صورت بیرون آمده است: عشق محبوبه من بر ساحل رود در جست و خیز است. نهنگی در سایه کمین کرده است؛ ولی من به آب داخل می شوم و از موج نمی هراسم. شجاعت و نیروی من بر نهر می چربد، و آب، در زیر پای من، همچون خاک است، چه عشق او به من نیرو بخشیده است. محبوبه برای من همچون کتاب دعا و طلسمی است. در آن هنگام که آمدن معشوقه را می بینم، دلم شاد می شود، ..... قلب من از شادی لبریز می شود... چه محبوب من آمده است... این نوشته را ما از پیش خود تقسیم بندی کرده و به صورت مصراعهایی درآورده ایم، وگرنه، در اصل نسخه چیزی نیست که دلیل بر شعر بودن یا نثر بودن آن باشد. مصریان این نکته را نیک آگاه بوده اند که موسیقی و احساسات دو رکن اساسی شعر است، و چون نغمه موسیقی و عاطفه و احساس پیدا می شده، دیگر صورت خارجی شعر هرگز برای آنها اهمیتی نداشته است. با وجود این، در بعضی از نوشته ها، وزن و آهنگی وجود داشته است. پاره ای اوقات، شاعر هر جمله یا بند را با همان کلمه که سایر جمله ها و بندها را با آن آغاز کرده بود آغاز می کند، و جناس لفظی به کار می برد، و کلماتی را در ضمن شعر می آورد که، از حیث لفظ ، مشابه یکدیگرند و، در معنی، با هم اختلاف دارند. از روی متنهای موجود چنین برمی آید که مراعات سجع و شباهت لفظی کلمات در نویسندگی، امری است که به اندازه اهرام مصر سابقه تاریخی دارد. به هر صورت، همین اشکال ساده برای مصریان کافی بوده، و شاعران می توانستند به وسیله آنها انواع گوناگون عشق ورزی افسانه ای را، که نیچه از مخترعات تروبادورها می داند، بیان کنند. از پاپیروس هریس بخوبی برمی آید که زن مصری نیز می توانسته است، مانند مرد مصری، چنین، احساسات و عوارض خود را آشکار سازد: من نخستین خواهر توام، و تو برای من همچون گلشنی هستی که من، در آن، گلها و گیاههای معطر را کاشته ام. و من قنات آبی به این باغ آورده ام که، چون باد سرد شمال بوزد، دستت را در آن بگذاری. و این جای زیبایی است که در آن با هم گردش می کنیم، و چون دست تو در دست من جای دارد، هر دو فکر می کنیم و هر دو خرم دلیم، از آن جهت که با هم راه می رویم. شنیدن صوت تو مرا مست می کند، و زندگی من، همه، بسته به گوش دادن به سخنان توست. دیدن روی تو برای من بهتر از خوردن و آشامیدن است. چون به این قسمتهایی که از مجموعه آثار قدیم باقی مانده نظر کنیم، تنوع آنها مایه تعجب می شود. در میان این آثار، نامه های اداری،اسناد قضایی، قصه های تاریخی، دستورالعملهای سحر و جادو، سرودهای دینی، کتابهای مذهبی، اشار عاشقانه و رزمی، داستانهای عشقی کوتاه، اندرزنامه های اخلاقی، و مقالات فلسفی، همه، یافت می شود. به طور خلاصه باید گفت که در ضمن آنها همه چیز، جز نمایشنامه و اشعار حماسی، وجود دارد؛ اگر کمی تسامح باشد، می توان گفت که از این نوع آثار هم نمونه هایی دیده می شود. تاریخ فتوحات شگفت انگیز رامسس دوم، که با حوصله تمام بر روی آجرهای ستون بزرگ اقصر نقش شده، لااقل از حیث یکنواختی و درازی، شکل و رنگ اشعار حماسی را دارد. در نوشته موجود بر نقش موجود بر نقش دیگری رامسس چهارم از آن لاف می زند که، در یک بازی، از اوزیریس در برابر ست دفاع کرده و زندگی را به اوزیریس بازگردانیده است؛ باید بگوییم که آن اندازه اطلاعات در اختیار نداریم تا بتوانیم، درباره این اشاره، تفصیل بیشتری بدهیم. وقایع نگاری در مصر به اندازه خود تاریخ قدمت دارد؛ حتی شاهان دوره ماقبل سلسله ها اسناد و گزارشهای تاریخی را با کمال فخر و غرور ضبط می کرده اند. مورخان رسمی در حمله های جنگی شاهان همراه ایشان بودند، ولی چنان می نماید که شکستهای ایشان را نمی دیده، بلکه تنها پیروزیها را ثبت می کرده، یا از پیش خود، چیزهایی به عنوان فتح و کشورگشایی به هم می بافته اند- هنر تاریخ نویسی، حتی در آن روزگار دور،عنوان هر آرایشگری و زیباسازی و قلب ماهیت داشته است. از سال 2500 ق م، دانشمندان مصری فهرستهایی از اسامی شاهان می نوشتند و از روی سلطنت هر شاه، برای حوادث، تاریخ می گذاشتند و پیشامدهای مهم هر دوره سلطنت و هر سال را ثبت می کردند. در آن هنگام که تحوطمس سوم به پادشاهی رسید، این نوشته ها به صورت تاریخهای مدونی درآمد که از احساسات وطن پرستانه سرشار بود. در دوره سلطنت میانه، فیلسوفان چنان می پنداشتند که انسان و خود تاریخ، هر دو، روزگار درازی را گذرانده و پیر شده اند، و بر جوانی نیرومند نژاد خود افسوس می خوردند. دانشمندی به نام خخپر- سونبو، که در سال 2150 ق م، در سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 534]
-
گوناگون
پربازدیدترینها