واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: تا آنجا كه بتوانم بدون دروغ گفتن رفتار میكنم. برای همین هم علیرغم همه چیزهای منفی كه میتوانستم بگویم شامل آكادمی فرانسه هم میشد، این جایزه را دریافت كردم. من نمیخواستم آن را رد كنم، چون... املی نوتومب یكی از آن نویسندگان عجیب و غریب است كه به خاطر شغل والدینش از كودكی زندگی در نقاط مختلف را تجربه كرد و این توانایی را داشت كه همه آن احساسات كودكانه را در كتابهایش منتشر كند. او كه اكنون 41ساله است، از 17 سالگی شروع به نوشتن كرده و هر سال حداقل یك اثر منتشر كرده است. شریك شدن در تجربههای او از زبان خودش قطعا جالبتر است. بعضی از رمانهای او مثل «ترس و لرز»، «خرابكاری عاشقانه» و «مركور» به فارسی ترجمه شدهاند. با خواندن رمان «ترس و لرز» شما از لحن موذیانه و بازیگوشانه آن بسیار شگفتزده شدیم، با این حال حتی در همان حال هم توانایی ارتباط برقرار كردن شما بسیار قوی بود. این یك داستان جدی است كه از یك دلیل فردی در یك كمپانی ژاپنی ریشه گرفته. چیزی كه به طور روزافزون مشترك است پدیده جهانی شدن است و اگر بخواهیم خیلی آرامش بخش فكر كنیم میتوانیم تصور كنیم كه این مساله فقط میتواند در ژاپن اتفاق بیفتد. این قصه در عین حال با آرامش و احساس سبكی مطلقی بیان شده، زیرا من اینطور ساخته شدهام كه هر چه حرف جدیتری بزنم راحتتر صحبت میكنم. این داستان درباره خودتان و هم حاكی از تسلیم و هم ارادهای قوی است. آیا این دو حس متناقض نیستند؟این داستان واقعا برای من اتفاق افتاد و من برای این به ژاپن رفتم كه ترجیح میدادم ژاپنی باشم تا این كه انقلابی باشم. بنابراین عامل خواست برای تبدیل شدن به یك ژاپنی واقعی با فرض بر تسلیم شدن همان قدر وجود داشت كه عزم و اراده. چون من تا آنجا كه ممكن است به یك چیز گیر میدهم و تنها زمانی شركت ژاپنی را ترك كردم كه مطمئن شدم در سایه آخرین پستی كه به من محول شد (مسوول توالتها) دیگر هیچ جای هیچ امیدی به آینده وجود ندارد. این رمان زندگینامهای خودنوشت است یا بیشتر رسالهای تحقیقی درباره یك شركت ژاپنی است؟این كتاب نخستین رمان من و از آنجا كه یك تجربه تازه است، شاید به این دلیل حس گزارش را به وجود میآورد كه پیش از این هیچ چیز دیگری ننوشته بودم. با این حال به هیچ وجه یك رساله تحقیقاتی نیست، زیرا در آن صورت باید این مفهوم را میرساند كه من میخواهم با ژاپن تصفیه حساب كنم. در حالی كه من هیچ علاقهای به انتقام گرفتن ندارم و هیچ خشمی هم نسبت به ژاپن ندارم. ژاپنیها با من مثل هر ژاپنی دیگری رفتار كردند، بنابراین چرا باید من بیش از هر ژاپنی دیگری آنها را مقصر بدانم؟ حتی یك جور افتخار هم در این وجود دارد كه با من مثل یك ژاپنی دیگر برخورد شد. شما یك نویسنده بسیار متعهد، مستقل و بسیار منتقد نسبت به موسسههای ادبی هستید، چطور خودتان را راضی كردید كه جایزه بزرگ رمان را از آكادمی فرانسه دریافت كنید؟من اصولا سعی نمیكنم خودم را نسبت به انجام كاری راضی كنم. تا آنجا كه بتوانم بدون دروغ گفتن رفتار میكنم. برای همین هم علیرغم همه چیزهای منفی كه میتوانستم بگویم شامل آكادمی فرانسه هم میشد، این جایزه را دریافت كردم. من نمیخواستم آن را رد كنم، چون به یك كار پرسر و صدا تبدیل میشد. با سر و صدای كمتر بیشتر خوشحال بودم و فهمیدم كه اولین زنی بودم كه این جایزه را از آكادمی فرانسه دریافت كردم. و چطور این همه اثر منتشر میكنید؟درباره پروژههایم، مقدار زیادی رمان دستنویس دارم، اما دلیلی نیست كه الزاما همه شان را منتشر كنم. نوشتن و منتشر كردن دو شیوه كاملا جدا از هم هستند و یكی از آنها نمیتواند الزاما دیگری را به دنبال بیاورد. وقتی كارتان را در ژاپن ترك كردید، به وطنتان برگشتید و به عنوان یك نویسنده شروع به كار كردید، آیا این تجربه قلم شما را تقویت كرد؟ نه، شما میدانید كه من قبل از آن هم نوشته بودم اما هرگز به آن به عنوان یك كار به آن فكر نكرده بودم. هرگز سوالات زیادی درباره شغلم طرح نكرده بودم همانطور كه درباره دوزبانه بودنم هم خیلی فكر نكرده بودم. من از زمان تولد به فرانسه و ژاپنی صحبت كرده بودم و بعد سهزبانه شدم چون انگلیسی یاد گرفتم. بعد دیدم فایده ندارد جلوتر بروم و زبانهای بیشتری یاد بگیرم، چون مردم زیادی وجود ندارند كه به آن زبانها صحبت كنند و من هم فقط میتوانستم به عنوان یك مترجم در یك شركت ژاپنی كار كنم. اما من خیلی زیاد خوب نیستم! همانطور كه ژاپنیها همه چیز را به هم زده بودند، خودم هم كارهایی كرده بودم كه زندگیام را خراب كرده بود. این جور مواقع من به خودم میگویم «عزیزم یك بار دیگر سعی بكن تا كمانت را بكشی...» و وقتی ما میدانیم كه فقط یك درصد از نویسندگان هستند كه با پولی كه از راه قلمشان به دست میآورند زندگی میكنند و این از چیزهایی است كه در ژاپن هم اتفاق میافتد، من آن را انجام میدهم زیرا ضربههای غولآسای آنها كه با سر به سوی هدف میروند به من نیرو میدهد و من نیرو گرفتم تا آثارم را منتشر كنم. اگر كسی از شما بپرسد كجایی هستید چه میگویید؟ از سیاره زمین. به عنوان جواب قبول هست؟ بله. این جواب هم مناسب شما و هم من است. آیا فكر میكنید مردم میفهمند آنچه در كشورهای دیگر اتفاق میافتد چه معنایی دارد؟ نه كاملا. نگاه مردم یك مزیت فوقالعاده و در عین حال یك نقطه ضعف بزرگ است، اما آنها به جوانب امر از این زاویه كه چیزی ممكن است بیثبات باشد نگاه نمیكنند. آنها حق دارند از آن زاویهای نگاه كنند كه برایشان پاداش داشته باشد، چون در حقیقت همینطور است. اما آنها نمیتوانند جنبه شكستها و تنشهایی را كه زندگی میتواند داشته باشد ببینند. فكر میكنم باید زندگی كنیم تا این چیزها را بفهمیم. درباره تجربههایتان مینویسید یا برداشت آزادی از آنها را مطرح میكنید؟ باید بگویم هر دوتای اینها. بعضی از تجربهها هستند كه خیلی راحت به زبان میآیند و بعضیها اینطور نیستند. بعضی از آنها احتیاج به زمان دارند تا به بیرون تراوش كنند. چیزهایی هم هستند كه ما هیچ وقت نمیخواهیم با دیگران به اشتراك بگذاریم. این باید همانی باشد كه برای مردمی كه هرگز تجربهای از جلای وطن نكردهاند، رخ میدهد. اینها خاطرات هستند. اما باید بگویم چیزهایی را كه درون خودم نگه میدارم و به طور ویژه با این از ریشه جدا شدنهای پیدرپی ارتباط دارد، فكر میكنم میتواند حتی آشفتهتر از واقعیت باشد. چگونه؟ آمدنها و رفتنها، مثل پریدن یك پشه است. من سعی میكنم سفرهایم را برای خودم تعریف كنم و میگویم «فلان سال، مثل فلان كشور بود» و هرگز نمیگویم «بله، وقتی من آنجا بودم یك سفر تا ارتفاعات نپال رفتم و پروازی هم به هند كردم» من ترجیح میدهم بگویم 3 سال را در بنگلادش سپری كردم. این دقیقا آن چیزی است كه در سر من شكل میگیرد و اگر باید بیشتر در این باره توضیح بدهم میگویم جزییات برایم اهمیت دارند و حتی معتقدم كه باید به آنها بیشتر از كلیات توجه كرد. رابطه شما با خاستگاهتان طی سالها چطور است؟ و حالا چطور به آن نگاه میكنید؟تا 17 سالگی می دانستم در بلژیك هستم و میدانستم كه نمیدانم این به چه معنی است. در آن زمان من فیلیپین را به عنوان كشورم كشف كردم و از همان زمان شروع به متنفر شدن از اروپا كردم و كاملا آن را پس زدم و هیچ ارتباطی با این سرزمین جدید و قاره جدید احساس نمیكردم. این موقعیت حداقل 2 سال طول كشید و بعد به تدریج من آشیانه خودم را ساختم. این مرا از بازگشت به ژاپن بعد از گفتن این كه ژاپن كشور من است و بلژیك كشور من نیست باز نداشت. من به ژاپن برگشتم، من این تجربه را كه در «ترس و لرز» گفتم داشتم؛ یك فاجعه كامل و دریافتم كه همه اینها وجود دارند و من هم ژاپنی نبودم. بنابراین باید بگویم سرانجام به این مساله خاتمه دادم و پذیرفتم بلژیكی هستم، كه البته به خوبی مناسب با شكستی كه خورده بودم، بود. امروز موافقم كه بدون هیچ تلخی بگویم من بلژیكی هستم، كه هرچند به معنی زیادی ندارد، اما یك هویت حسابی شكست خورده را نشان میدهد. آیا پدربزرگ و مادربزرگتان، خانوادهتان، وقتی شما از خانه دور بودید با شما در تماس بودند؟ با پدربزرگ و مادربزرگم مكاتبه داشتم. این همه رابطه من بود. آیا احساس میكردید به جایی تعلق ندارید؟ و حالا چطور؟ بله، من این تصور را داشتم و همیشه دارم. اما این تصور بدی نیست، چون حس شهروند دنیا بودن بهترین نوع احساس است. شما در یك مصاحبه گفتهاید كه خواهرتان هنوز مبتلا به بیاشتهایی است. آیا میشود بپرسم چرا شما فكر میكنید از این حالت خارج شدهاید اما خواهرتان نشده؟ فكر میكنم اگر من از این مشكل خلاص شدم فقط به این دلیل بود كه بیاشتهایی من خیلی شدیدتر بود، اما اگر من به این بیاشتهایی ادامه میدادم، حتما میمردم و حالا زندهام پس دیگر بیاشتها نیستم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]