واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: نار آمدن با نوجوانان برای اغلب بزرگترها کاری دشوار و گاه غیرممکن به نظر می رسد. آنها نارضایتی، سرکشی، و خشم خود را ( که جزو احساسات رایج این دوره هستند) به شیوه ای ناشیانه و گاه به بدترین نحو ممکن بیان می کنند. اما اگر والدین و نوجوانان هر دو یاد بگیرند احساسات خود را با احترام به هم بیان کنند، هر دو از نتیجه کار، راضی تر خواهند بود. برخی والدین نیز با فرزندانشان مانند قهرمانان رفتار می کنند. موفقیت های فرزندانشان را نهایت لیاقت آنها می بینند. آنها نمی خواهند نوجوانانشان مستقلاً بیندیشند و ممکن است از نوجوانان برای جامه عمل پوشاندن به آرزوهای خود استفاده کنند و اگر فرزندشان همکاری نکند، آسمان را به زمین می دوزند. این که یک نوجوان عصبانی بخواهد اکثر تصمیم ها را خودش بگیرد، تا حدودی خوب است. اگر شما در حال حاضر به برخی از مدیران موفق هم توجه کنید، خواهید دید که آنان نیز مانند نوجوانان شما یک دنده هستند! یک روان درمانگر می گوید: من بیشتر از همه، نگران بزرگسالانی هستم که در حال حاضر بیشترین آمار خودکشی را به خود اختصاص داده اند. اغلب آنها افرادی بوده اند که در دوران نوجوانی ناراضی و شاکی بوده اما هرگز خشم خود را نسبت به والدین ابراز نکرده و سرکشی نکرده اند. هر وقت نوجوانان از ما عصبانی می شوند، ساده ترین راه این است که حق را به خود بدهیم و از خود بپرسیم: آنها چطور می توانند اینقدر ناسپاس باشند؟ یا اینقدر ناراضی باشند؟ بعد ممکن است بگوییم: من پدر یا مادر او هستم، او فرزند من است؛ من رئیس هستم. برخی والدین نیز با فرزندانشان مانند قهرمانان رفتار می کنند. موفقیت های فرزندانشان را نهایت لیاقت آنها می بینند. آنها نمی خواهند نوجوانانشان مستقلاً بیندیشند و ممکن است از نوجوانان برای جامه عمل پوشاندن به آرزوهای خود استفاده کنند و اگر فرزندشان همکاری نکند، آسمان را به زمین می دوزند. برخی والدین از روش تهدید استفاده کرده و در برقرار کردن انضباط زیاده روی می کنند و از آنجایی که همه ما گناهکار هستیم، هر کسی ممکن است گناهش را به حساب اشتباه والدینش بگذارد. نوجوانان ما باید یاد بگیرند که خشم خود را در قالب کلمات مناسب بیان کنند، قرار نیست انتقام گیری نماییم بلکه باید حقایق را به گونه ای محبت آمیز و با احترام بیان کنیم. یکی از والدین آگاه که فرزند نوجوانش از دست او عصبانی شده بود می گوید: فرزندم از دست من عصبانی است، زیرا به او اجازه رفتن به جایی را نداده ام. من خوشحالم که او بزرگ شده و نظرات خود را بیان می کند، او مرا دوست داشته و به من اعتماد دارد همین دلایل کافی است که خشم خود را با من قسمت کند. اما ترجیح می دادم این خشم را به گونه ای محترمانه تر بیان می کرد. این پدر از خود می پرسد: آیا فرزند نوجوانم عصبانی است فقط به دلیل این که خود خواه است، یا واقعاً یک دلیل منطقی دارد؟ وقتی فرزندم از قوانین و مرزهایی که در مورد امور مالی و فعالیت هایش وضع کرده ام، ناراحت است، آیا به این دلیل است که من واقعاً سخت گیر هستم یا خسیس می باشم؟ آیا من خیلی بر او سخت می گیرم؟ تجربیات دست اول پدر دو نوجوان که فاصله سنی آنها با هم یک سال است می گوید: به راستی به عنوان پدر کاملاً موفق نبوده ام. اما وقتی فرزندم از دست من ناراحت می شد، من به نظراتش گوش می دادم و سپاسگزار بودم که او آنقدر با من راحت است که حرفهایش را صادقانه می زند. من به او می گفتم «بیا این مشکل را با هم حل کنیم. من می خواهم که تو مستقل باشی و دوست دارم که به همراه دوستانت به اسکی بروی؛ اما ما الان برای تهیه وسایل اسکی، به اندازه کافی پول نداریم، آیا راهی به نظرت می رسد؟» پس از یک بحث مختصر، با هم به توافق می رسیدیم، آنها قبول می کردند که نیمی از پولی را که لازم دارند خودشان تهیه کنند و من و مادرشان هم مقداری به آنها کمک کنیم. وقتی فرزندانم کوچک تر بودند، من و همسرم سخت گیرتر بودیم و فهرستی از قوانینی که در منزل ما وضع شده بود و آنها باید آن قوانین را رعایت می کردند، تهیه کرده بودیم. ما هر قانون، هر کار و عواقبی که هر کار داشت (که اغلب اوقات عواقب عدم رعایت قوانین، کار بیشتر بود) را یادداشت کرده بودیم. در ضمن کارها را به آنها یادآوری نمی کردیم زیرا آنها نمی خواستند که برای یادآوری به ما وابسته باشند. تمام اعضای خانواده باهم کار می کردیم و هر شش ماه یکبار قوانین حاکم بر خانواده را تغییر می دادیم. با بزرگتر شدن بچه ها محدودیت ها کمتر و کمتر می شد. وقتی آن دو به سن نوجوانی رسیدند فقط سه قانون وجود داشت: عدم استعمال دخانیات، عدم رابطه با دوستان ناسالم، هر کجا می روید باید با اطلاع خانواده باشد. یک بار یکی از فرزندانم سیگار کشید، اما خودش اعتراف کرد. من او را تنبیه نکردم. در عوض از او تشکر کردم که موضوع را با من در میان گذاشت. او می دانست که اگر به اینکار ادامه دهد، نمی تواند با ما در خانه زندگی کند. بچه ای من اکنون در اوایل 30 سالگی هستند. آنها به من کمک کردند تا کتابی به نام «خوشبختی حق نوجوانان است» بنویسم. آنها در این کتاب در مورد اشتباهات من به عنوان پدر، و اشتباهات خودشان به عنوان نوجوانان، مطالبی نوشته اند. همه ما انسان هستیم و جایزالخطا. اما تمام سعی خود را می کنیم که یکدیگر را بدون قید و شرط دوست بداریم، بدون این که انتظاری داشته باشیم یا نیازهایمان مانع ابراز این محبت شود. منبع : اینترنت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 883]