واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: بابا سر كار ميرفت و وقتي كه برميگشت دستاش پر از ميوه يا نان بود. بابا از زندگي توقع زيادي نداشت. مامان هم همينطور، اما همه مردم يك جور نبودند. ما بزرگ شديم و به مدرسه رفتيم و با بچههاي خانوادههايي آشنا شديم كه مثل ما نبودند. بچههايي كه سفر خارج ميرفتند و ويلا داشتند. بچههايي كه از ميهمانيهاي گاه و بيگاه در خانهشان تعريف ميكردند و غذاهاي جورواجوري كه سرميز ميگذاشتند. مدل موبايلهاي خودشان را نشانمان ميدادند و ميپرسيدند موبايل ما چه مدلي است. اما ما موبايل نداشتيم. كمكم به مامان و بابا فشار آورديم: مريم كيف فلان مدل دارد. زهرا موبايل چنين و چنان دارد. ما چرا ماشين نداريم؟ ما چرا بدبختيم؟ من خجالت ميكشم دوستانم را به خانهمان بياورم. چرا من يك اتاق براي خودم ندارم؟ نادره اتاق دارد. باباي دوستم برايش از خارج لباس ميخرد. ما چرا سفر خارج نميرويم؟ من بچه بودم و فقط صداي خودم را ميشنيدم. ما بچه بوديم و انگار ياد گرفته بوديم فقط به پدر و مادرمان فشار بياوريم. بابا كمكم از خانه ناپديد شد، اما در عوض ماشين توي پاركينگ داشتيم. كمكم بابا را نميديديم، درعوض لباس ماركدار تنمان ميكرديم. مادرم برايم جشن تولد ميگرفت و همه دوستانم را دعوت ميكرد، اما حتي يك بار هم نميخنديد و خانه كمكم سردتر و سردتر ميشد. حالا ما مبل داشتيم، مبلهاي زيباي استيل. حتي من يك اتاق داشتم، ولي ديگر بابا را ساعت 5 با ميوهها و خنده قشنگي كه روي لبش بود نميديدم. مادر افسرده شده بود و چون هميشه در خانه تنها بود عصبي ميشد و با من دعوا ميكرد و بهانه ميگرفت. به ظاهر همه چيز مرتب بود اما نبود. بابا وقتي دير وقت از كار دومش برميگشت اصلا حوصله نداشت و او هم به هر بهانهاي هر شب با مادر دعوا ميكرد. حتي گاهي كارشان به زد و خورد ميكشيد و بابا فرياد ميزد كه از دست شماها پيرم درآمد. بابا جان غلط كردم زن گرفتم! غلط كردم بچهدار شدم! حالا ما تقريبا همه چيز داريم اما به نظر شما ما خوشبختيم؟ اينها حرف دل دختركي است كه خوب ميداند زندگيشان چطور به اينجا رسيده است. توقع زياده از حد در خانواده، باعث عبور از مرز تعادل ميشود. نادر هوشمند، كارشناس علوم اقتصادي ميگويد: خانواده هم مثل يك بنگاه اقتصادي است و بايد هزينهها و سودها را طوري محاسبه كرد كه يك روز سرمايهگذار از كاري كه پيشگرفته پشيمان نشود. وقتي تلاش يك نفر براي معاش، بخش اعظمي از وقت او را پر ميكند، او بخشي از سهميه مهرورزي و روابط عاطفيرا با فعاليت اقتصادي پر ميكند و كم نيستند پدراني كه به جاي محبت كردن پول ميدهند او ميافزايد: «افزايش هزينهها وقتي از درآمدها پيشي ميگيرد، سبب ميشود كه فرد با كار بيشتر تلاش در افزايش درآمد خود داشته باشد يا به جاي ورود يك نفر به عرصه كار اقتصادي، زن و شوهر هر دو مجبور به كار كردن خارج از خانه شوند. اين رويه ممكن است در افزايش درآمد نتيجه داشته باشد اما در زندگي زناشويي نيز اثر ميگذارد. دليلش هم معلوم است زيرا ساعتهايي كه يك نفر ميتواند در شبانه روز كار كند حد معيني است. افزايش ساعات كاري، كار خوشايند را به عملي فرساينده بدل ميكند و آخر اين سوال باقي ميماند كه آيا آنچه به دست ميآوريم، نسبت به چيزي كه از دست ميدهيم ارزش دارد؟ بعضي وقتها آنچه از دست ميدهيم روابط خانوادگي ماست.» نادر ب تازه از همسر خود جدا شده است. او معتقد است اگر خرج تراشيهاي همسرش نبود، زندگي خوشايندي داشتند. او ميخواست همه چيزهاي خوب و با ارزشي را كه ديگران داشتند، داشته باشد. نادر ميگويد: «وقتي به منزل ميرسيدم، احساس ميكردم بيمار هستم. ديگر قادر به شنيدن يك كلمه درخواست اضافه نبودم. حس ميكردم دارم زير بار يك زندگي پر خرج له ميشوم. حتي همراهيهاي عاطفي همسرم نيز ديگر به كارم نميآمد. به او اعتماد نداشتم. فكر ميكردم درپي هر لبخندي، چيز جديدي ميخواهد. مدتها بود ديگر رابطه گرم و صميمي نداشتيم و يك بار به خودم نگاه كردم و ديدم دارم به خاطر زندگياي كه ديگر به آن تعلق ندارم ميدوم. اين بود كه حق خود دانستم يك زندگي زناشويي ديگر در جايي ديگر تشكيل بدهم. دور از چشم همسرم و طوري كه آن زندگي زناشويي سختي اين يكي را جبران كند. اين بود كه ازدواج موقت كردم، ولي به زني كه با او ازدواج كردم دل بستم. او توقع زيادي نداشت. اول علاقه زيادي به هم نداشتيم و رابطهمان براي خستگي در كردن يك زندگي پر استرس بود اما كمكم از اخلاقش خوشم آمد. او كم توقع بود و فقط ميخواست دوستش داشته باشم و زندگي سادهاش را تامين كنم. يك روز فهميدم ديگر نبايد زندگيام را دو پاره كنم و تصميم گرفتم از همسرم جدا شوم. او خيلي قولها به من داد، اما از نظر من ديگر خيلي دير شده بود. به خاطر اين جدايي همه آنچه اين مدت به دست آورده بودم را به عنوان مهريه از دست دادم اما پشيمان نيستم. همسر جديدم هيچكدام از آنها را نميخواهد.» مينا ساجدي مشاور خانواده نيز اعتقاد دارد يكي از چيزهايي كه مردان را از زندگي زناشويي گريزان ميكند، فشار اقتصادي فراتر از توان آنهاست. او ميگويد: «وقتي شخص مدت زيادي زيرفشار ناشي از تلاش بيش از اندازه قرار ميگيرد بزودي تبديل به فنري ميشود كه آماده جهيدن و رهايي است. اين تمايل گاهي كاذب مينمايد و شخص بعد از خستگي دركردن از زير بار مشكلات و تغيير رفتار خانواده و سطح توقعات به وضعيت قبلي برميگردد، ولي گاهي ديگر براي اين اقدام دير ميشود. او ميافزايد: «وقتي تلاش يك نفر براي معاش، بخش اعظمي از وقت او را پر ميكند، او بخشي از سهميه مهرورزي، روابط عاطفي، تفريح، سرگرمي و خيلي چيزهاي ديگر را با فعاليت اقتصادي پر ميكند و كم نيستند پدراني كه به جاي محبت كردن پول ميدهند.» ما در چنين وضعيتي زندگي ميكنيم؛ به خاطر درآمد نه اينكه درآمد كسب كنيم براي زندگي و به اين ترتيب، هدف و وسيله جاي خود را عوض ميكنند و زندگي از تعادل خارج ميشود. اين مشاور خانواده پيشنهاد ميكند قبل از اينكه زندگي به چنين بنبستي دچار شود، بهتر است در خانواده به بچهها برنامهريزي مالي و كنترل توقعها را آموزش دهيم و زوجهاي جوان براي برنامهريزي اقتصادي آماده شوند. او ميافزايد: «آموختن معناي واقعي زندگي توام با خوشحالي و خوشبختي چيزي است كه ميتواند جلوي رسيدن به زندگي بدون عشق را بگيرد.» noorportal.net
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 529]