تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816314036




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گزارش نشست «داستايفسكي از منظر فلسفي» در شهر كتاب كريم مجتهدي: روانشناسي شخصيت‌هاي داستايفسكي بر محور «وجدان» است


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش نشست «داستايفسكي از منظر فلسفي» در شهر كتاب كريم مجتهدي: روانشناسي شخصيت‌هاي داستايفسكي بر محور «وجدان» است
خبرگزاري فارس: كريم مجتهدي گفت: داستايفسكي تمامي شخصيت‌هايش را بر محور «وجدان» روانشناسي مي‌كند و اگر شخصيتي بر اثر جنايت خود دچار مكافات مي‌شود، به دليل وجود «وجدان» در اوست.


به گزارش خبرنگار آئين و انديشه خبرگزاري فارس، نشست «داستايفسكي از منظر فلسفي» عصر ديروز با سخنراني «كريم مجتهدي» استاد فلسفه دانشگاه تهران، در شهر كتاب مركزي تهران برگزار شد.
مجتهدي در ابتداي سخنراني خود، اظهار داشت: تابستان سال گذشته در يك جلسه‌اي با يك ايراني آشنا شدم كه از آمريكا براي ديدن والدينش وارد ايران شده بود. من چون مشغول نوشتن اين كتاب بودم از او پرسيدم كه آيا در آمريكاي عصر حاضر داستايفسكي خوانده مي‌شود يا خير، او كه علاقه‌مند به ادبيات بود گفت نه مثل سابق. براي اينكه در موقع جنگ سرد تمام غرب داستايفسكي مي‌خواند، براي اينكه يك روزنه‌اي پيدا كند كه روحيه روس‌ها را بشناسد. داستايفسكي در غرب يك جنبه سياسي پيدا كرده بود و وسيله‌اي بود براي شناختن آن منطقه‌اي از جهان كه دشمن غرب به حساب مي‌آمد.
وي افزود: من در همان دوره در فرانسه محصل بودم، دوره‌اي كه من محصل بودم و در فرانسه كارشناسي فلسفه مي‌خواندم، همه دانشجويان داستايفسكي مي‌خواندند. اگر در كلاس كانت تدريس مي‌شد، خارج از كلاس بين جوانان بحث از داستايفسكي بود و همچنين چند فيلم فرانسوي بود كه درباره داستايفسكي ساخته شده بود و از اين‌ها مهم‌تر براي ما دانشجويان رشته فلسفه، در درس‌هاي مربوط به فلسفه اخلاق تقريبا 80 درصد از مثال‌ها از كتاب‌هاي داستايفسكي زده مي‌شد. مثلا آيا هدف وسيله را توجيه مي‌كند؟ اگر من هدف بزرگي داشته باشم آيا با جنايت و يا خيانت هدف من توجيه مي‌شود؟ در يك چنين بحثي كه از يك طرف، ماكياول قرار داشت و از طرف ديگر شايد داستايفسكي را قرار مي‌دادند مثال راسكولينكف زده مي‌شد از رمان جنايت و مكافات. راسكولينكف روحا فرد پاكي است. يعني واقعا مظهري است از يك نوجوان خوش‌نيت. براي اينكه بعضي از مظالم را در جامعه نمي‌پذيرد و خودش به تنهايي مي‌خواهد اقدام كند و در جريان كار با تمام اهداف درستي كه دارد نه فقط به يك جنايت بلكه به دو جنايت دست مي‌زند؛ يكي كشتن زن رباخوار و دومي يك دختر معصوم. دختري كه محروم از عقل و ساده لوح و احمق است، با اين حال راسكولينكف او را مي‌كشد و تمام كتاب مكافات اين جناياتي است كه او كرده است. اين مكافات در ازاي هدف بسيار پاكي است كه او داشته است اما عملي كه او كرده توجيه نمي‌شود. او از پولي كه به دست آورده استفاده نمي‌كند و فقط سرگرداني نصيبش مي‌شود.
مجتهدي اظهار داشت: من اينها را گفتم تا شما بدانيد چرا دانشجويي كه رشته فلسفه مي‌خواند و به رشته‌اش علاقه خيلي زيادي داشت و حالا هم كه سن من بالا رفته و علاقه‌ام دوچندان شده است، به داستايفسكي پرداخته است. يكي ديگر از علت‌هاي پرداختن من به داستايفسكي اين است كه من به فلسفه، به عنوان مجموعه‌اي از اصطلاحات صوري و انتزاعي نگاه نمي‌كنم. شايد فيلسوف واقعي از هركس ديگر بيشتر كوشش مي‌كند كه حقايق انضمامي و ملموس واقعي زندگي را دربيابد. اما حتما روش فيلسوف با روش رمان‌نويس فرق مي‌كند، ولي دليل نمي‌شود كه يك متفكر درباره رمان‌نويسي مثل داستايفسكي فكر نكند.
وي افزود: داستايفسكي بزرگترين رمان‌نويس عالم است. اگر در روسيه تولستوي را بزرگ مي‌دانند، اگر تورگينف را بزرگ مي‌دانند يا نويسندگان ديگري را بزرگ مي‌دانند، به حق داستايفسكي از همه‌شان بزرگتر است. براي اينكه او در واقع به يك معنا رمان‌نويس نيست. آنچه كه در آثار داستايفسكي رخ مي‌دهد هجوم خود اين قهرمان‌ها است. قهرمان‌هاي آثار داستايفسكي واقعا زنده هستند. اصلا شما احساس مي‌كنيد رمان‌نويس دارد رنج مي‌برد و اسير يك مشت اجنه شده است؛ او را محصور كرده‌اند و نمي‌تواند آنها را نبيند.
استاد فلسفه دانشگاه تهران ادامه داد: بيماري داستايفسكي به او مهلت مي‌دهد كه در برابر اين قهرمان‌ها تسليم شود. از جنبه ديگر داستايفسكي خودش دارد قهرمان‌هايش را خلق مي‌كند، اما او اگر قهرمان‌ها راخلق مي‌كند براي اين است كه قهرمان‌ها او را محصور كرده‌اند. داستايفسكي در سحر قهرمان‌ها است و آن‌ها دست‌بردار او نيستند. پيراندولوي ايتاليايي نيز تا حدودي قابل مقايسه با داستايفسكي است. پيراندلو يك نمايشنامه‌نويس نسبتا معروف متعلق به سال‌هاي بين دو جنگ جهاني است. او كه فلسفه خوانده بود به نمايشنامه‌نويسي روي آورد. او در يك نمايشنامه‌اي كه مي‌نويسد، شش شخصيت در پي نمايشنامه‌نويس خود هستند. در پرده اول در باز مي‌شود و قهرمانها به روي صحنه ريخته مي‌شوند و نمايشنامه‌نويس هيچ كاري نمي‌تواند بكند. او هرگاه بخواهد قهرماني را توصيف كند آن قهرمان يقه او را مي‌گيرد كه من اين طور نيستم. البته پيراندلو بازي مي‌كند و اين كار را مي‌كند كه نمايشنامه‌اي را كه مي‌نويسد جذاب شود اما داستايفسكي بازي نمي‌كند.
وي گفت: رمان اول داستايفسكي كه رمان مهمي نيست و هرگاه از آثار داستايفسكي نام مي‌برند اسمي از آن نمي‌برند، «همزاد» نام دارد. اين رمان داستان مردي است كه يك بيماري در او آغاز مي‌شود و اين بيماري طوري است كه او رو به رو مي‌شود با كسي كه نمي‌داند كيست؟ يك سايه‌اي است كه دارد او را تعقيب مي‌كند. اين سايه در واقع خود او است ولي او نسبت به خودش بيگانه است و شخص ديگري است. اين انفصال شخصيت و دوشخصيتي در داستان‌هاي داستايفسكي يك اصل است. يعني هر شخصيتي را كه مي‌شناسيم بايد همزاد او را نيز بشناسيم و هر شخصيتي دو نفر است. يك چهره ظاهري دارد و يك چهره غيرظاهري، و اين جزو كار داستايفسكي است. در داستان «همزاد» شخصيت اصلي، آدم بدي نيست اما همزاد او بد است و يك سايه شيطاني است. در تمامي شخصيت‌هاي اصلي داستايفسكي يك چنين حالتي وجود دارد و شايد بيشتر از همه و عميق‌تر از همه و ديدني‌تر از همه، قهرماني كه با قدرت فوق العاده‌اي توصيف شده است، ايوان باشد در برادران كارامازف. كه به نظر من در آن رمان شخصيت مركزي است. درست است كه چهار برادر در اين رمان به علاوه تعداد زياد ديگري شخصيت دراين رمان وجود دارند و شايد چهل نفر در اين رمان توصيف مي‌شوند و كارشان به هم گره مي‌خورند، اما اين شخصيت واقعا از لحاظ اينكه در عين پاكي و آرمان‌گرايي‌اش در انفصال است، عجيب و غريب است.
مجتهدي گفت: ايوان از دو شخصيتي خودش عميقا رنج مي‌برد. او كه «مفتش بزرگ» را نوشته است پيش برادرش آليوشا مي‌برد و مي‌خواند. داستان «مفتش بزرگ» را در واقع داستايفسكي ننوشته است بلكه شخصيت «ايوان» در رمان «برادران كارامازف» آن را نوشته است كه براي برادرش خوانده مي‌شود.
مجتهدي درباره زندگينامه داستايفسكي گفت: داستايفسكي قرن نوزدهم در روسيه مي‌زيسته است و سال 1821 در مسكو متولد شده و 1881 در سن پطرزبرگ در گذشته است. در 60 سال عمرش، زندگي بسيار مشكلي داشته است، براي اينكه در جواني به زندان افتاد و تا كنار تير اعدام برده شد به همين خاطر تجربه‌هاي بزرگي در زمينه مرگ دارد. او از زندان بخشوده نشد، بلكه از تيرباران شدن بخشوده شد. او در زندان با چهره‌هايي آشنا شد كه به توصيف خود داستايفسكي، آنها زنداني‌هايي هستند كه انگار جذام گرفته‌اند و سال‌هاي سال زندان هستند. وقتي كه با آنها درد دل مي‌كنيد و عمق حرف‌هايشان را مي‌شنويد به پاكي‌شان پي مي‌بريد. آنها افراد بدبختي هستند و الزاما افراد شروري نيستند.
وي افزود: داستايفسكي بعد از زندان، با زن اولش اختلافاتي پيدا مي‌كند. زنش به او بي‌تفاوت است و بر اثر بيماري از بين مي‌رود. سال‌هاي بعد زن ديگري مي‌گيرد كه برعكس زن اولش بسيار فداكار است و احتمالا اگر اين زن نبود داستايفسكي نمي‌توانست رمان‌هاي اصلي‌اش را بنويسد. اين زن تمام مدت با كوشش و ايمان خاصي تلاش كرده كه حتي با منشي‌گري شوهرش، به او كمك كند. داستايفسكي مجموعا پنج رمان بزرگ نوشته است به همراه تعداد خيلي زيادي داستان ديگر كه اولين رمان بزرگ داستايفسكي كتاب جنايت و مكافات است كه در سال 1865 نوشته شده است.
مجتهدي گفت: كتاب ديگر او ابله است كه بسيار كتاب خواندني است. كتاب سوم او «تسخيرشدگان» است كه جنبه سياسي دارد و آينده روسيه در آن به تصوير كشيده مي‌شود و كتاب چهارمش «نوجوان» است كه به مسئله جوانان مي‌پردازد و كتاب آخرش كه شايد وضع مجامع كل آثاري است كه در طول زندگي‌اش نوشته، «برادران كارامازف» نام دارد. البته داستايفسكي داستان‌هايي را نيز لابه‌لاي يادداشت‌هاي خود نوشته است. داستايفسكي در يادداشت‌هاي خود تعصبات فوق‌العاده‌اي نسبت به روسيه دارد كه به نظر من خيلي بد از روسيه دفاع مي‌كند. انگار به غير از روسيه هيچ مملكت ديگري وجود ندارد. از اين مطالب تعصبي كه صرف‌نظر كنيم، من در اين يادداشت‌ها قسمت‌هايي را خيلي دوست دارم كه گزارش‌هايي است كه گاهي لابه لاي يادداشتها داده است. مثلا گزارش بچه‌هاي بزهكار و جوانان 10 تا 15 ساله كه در بازداشتگاه‌ها هستند و آنها را مي‌خواهند اصلاح كنند و دوباره به جامعه بازگردانند. در صورتي كه اين بازداشتگاه‌ها و دارالتأديب‌ها لانه زنبور است و وضعيت‌هاي بسيار بدي دارند. يا گاهي كه درباره نويسندگان صحبت مي‌كند مثل گزارشي كه درباره مرگ «ژرژ ساند» نويسنده فرانسوي نوشته است و روح عظيم و ارزش كارهاي اين نويسنده هم عصر داستايفسكي را بيان مي‌كند.
وي درباره كتاب‌هايي كه داستايفسكي از آنها تأثير گرفته، گفت: به طور كلي داستايفسكي ادبيات روسيه را خيلي خوب مي شناخته است. او خيلي تولستوي و تورگينف را خيلي دوست نداشته است و كتاب برادران كارامازف عليه كتاب «پدران و پسران» تورگينف نوشته شده است. هر دو كتاب يك موضوع دارند. ولي از افرادي كه داستايفسكي خيلي از آنها تجليل مي‌كند «گوگول» است. از نظر داستايفسكي اصيل‌ترين نويسنده روسي «گوگول» است. از نظر او «پوشكين» نيز روح روسيه است. چه از لحاظ سبك نگارش و چه از نظر فهم «پوشكين» از جريانات روسيه. داستايفسكي تجليل فوق‌العاده‌اي از پوشكين مي‌كند. داستايفسكي آثار نويسندگان غيرروسي را نيز مي‌خوانده است. از كساني كه خوب مي‌شناسد و شايد از آنها خيلي الهام گرفته است، «ديكنز» است. كتاب «آزادگان» تقليدي از رمان‌هاي ديكنز است. همچنين بالزاك براي داستايفسكي خيلي ارزش دارد. او به طوري مجذوب بالزاك است كه به ترجمه آثار بالزاك مي‌پردازد. البته در ادبيات فرانسه بالزاك يك نويسنده واقع‌گرا شناخته شده است. ما نويسندگاني در فرانسه داريم كه به اصالت طبيعت معتقد هستند مثل زولا، موپسان و فلوبر. داستايفسكي همه آثار اين نويسندگان را خوانده بوده است و با كارهاي آلماني هم آشنا بوده است. ولي داستايفسكي با هيچ كدام از اين نويسندگان قابل مقايسه نيست و هيچ كدام از اين نويسندگان را نمي‌توانيم در كنار داستايفسكي قرار دهيم.
مجتهدي گفت: همچنين «داستايفسكي» روانكاور است اما با فرويد، يونگ و ديگر روانشناسان بزرگ جهان كوچكترين سنخيتي ندارد. نيچه گفته است كه من هر چه از علم‌النفس و روانشناسي ياد گرفته‌ام از داستايفسكي بوده است. اما به چه معنايي داستايفسكي روانشاس است؟ آيا داستايفسكي رفتارشناسي مي‌كند؟ به هيچ وجه! آيا داستايفسكي براساس گرايش‌هاي جنسي انسان تحليل رواني مي‌كند؟ اصلا اين طور نيست. خود شهوات جنسي تابعي از نفس انسان است، نه اينكه نفس انسان تابعي از آنها باشد. داستايفسكي در يك عالم ديگر است. داستايفسكي به خدا اعتقاد دارد و مي‌گويد سر وجودي انسان اين است كه انسان در مقابل خدا است و روانشناسي‌اش بر محور وجدان است. وقتي كه راسكولنيكف دچار مكافات مي‌شود براي اين است كه او وجدان دارد. او اگر وجدان نداشت كه دچار مكافات نمي‌شد. از اين نظر داستايفسكي قابل مقايسه با هيچ نويسنده ديگري نيست. اما چرا تمام قهرمان‌هايي كه داستايفسكي مي‌نويسد، بيمارگونه به نظر مي‌رسند؟ چرا همه‌شان هيجان زده هستند؟ و به نظر مي‌رسد همه‌شان در يك التهاب روحي به سر مي‌برند. اگرچارچوب تاريخي عصر داستايفسكي را در نظر بگريم مي‌بينيم روسيه در اواسط نيمه دوم قران نوزدهم دچار تحولاتي به سبك اروپايي شد و اصلاحات ارضي در روسيه صورت گرفت. جامعه به هم خورد و افرادي كه صاحب زمين بودند پولي گرفتند و روسيه را ترك كردند و در كشورهاي اروپايي مشغول خرج اين پول شدند. داستان «قمارباز» داستان پيرزني است كه براي لجاجت با وراث‌اش پولش را به موناكوي فرانسه آورده است و مي‌خواهد آن را از بين ببرد. يك عصر جديدي در روسيه پيدا شد كه كاملا بي‌اساس است. بي‌خود نيست كه در كتاب «ابله» در شخصيت شاهزاده ميشكين نمونه‌هايي از رفتار مبتني بر شفقت را مي‌توان ملاحظه كرد و نوعي تعارضات دروني در او بروز مي‌كند كه موجب بيماري اجتناب ناپذيرش مي‌شود.
وي گفت: داستايفسكي به خوبي رخدادادي دروني قهرمان‌هايش را به رشته تحريز در مي‌آورد ولي هيچ‌گاه تمايل ندارد با صراحت هيچ مسئله اخلاقي را واقعا حل و به نحوي ارايه طرح كند و شايد همين شگرد خاص او، علت تاثيرگذاري فوق‌العاده آثارش باشد. تخصص داستايفسكي در ايجاد شرايطي است كه يك دفعه يك جمعيتي دور هم جمع مي‌شوند و مرتب همديگر را انتقاد مي‌كنند و در عين حال مي‌خواهند مورد انتقاد قرار بگيرند و در واقع يك نوع تصعيد روحي صورت مي‌گيرد و اين دقيقا چيزي است كه در روانشناسي آمريكايي از آن به عنوان «پسيكودرام» ياد مي‌كنند.
مجتهدي درباره رمان «برادران كارامازوف» اظهار داشت: اين كتاب كه حدودا يك سال قبل از مرگ داستايفسكي منتشر شده، آخرين رمان طولاني اين مؤلف است و با مقايسه آن با اولين رمان طولاني او يعني، جنايت و مكافات، شايد بتوان گفت كه داستان برادران كارامازف به لحاظ ساختاري، نسبت به رمان اول از انسجام كمتري برخوردار است. ولي در هر صورت به لحاظ قدرت داستان‌نويسي و شخصيت‌پردازي و تحليل‌هاي عميق روانشناسي و بخصوص بيان شدت احساسات و عواطف قهرمانها و حفظ توجه مستمر خوانندگان، بدون شك تا حد يكي از مهمترين و با محتواترين آثاري ارتقاء مي‌يابد كه در نيمه دوم قرن نوزدهم در كل ادبيات اروپايي به رشته تحرير در آمده است.
وي افزود: اگر در رمان‌هاي ديگر داستايفسكي معمولا ماجراي واحدي با قهرمان‌هاي معين و مشخصي روايت شده است، در برادران كارامازوف داستايفسكي با انتخاب نظرگاه‌هاي متفاوت و در عين حال با تاكيد بر جوانب پيچيده روابط انساني، دست به جمع‌بندي كلي در تمام آثار قبلي خود زده و مي‌خواسته تمامي استادي خود را براساس تجارب و مهارتهاي مختلفي كه ضمن نگارش آثار تا آن زمان كسب كرده، يكجا به معرض نمايش بگذارد و شايد هم به نجوي جايگاه هر يك از اين آثار و رابطه معنايي آنها را نسبت به يكديگر معين كند. ذهن او با وفاداري به صلابت سبك واقع بيني متمايل به اصالت طبيعت براي تاثيرگذاري نوشته خود، همواره بناچار از جزئيات به كليات و برعكس از مفاهيم كلي به سوي مصاديق معين جزئي در حركت است.
مجتهدي گفت: داستايفسكي در برادران كارامازوف افزون بر داستان‌نويسي، خلاصه‌اي از اشتغال نويسندگي و گزارشي از سير تحول افكارش را نيز انعكاس داده است. او در اين رمان طولاني، تقابل ميان دو نسل متوالي يعني پدران و پسران را كه در رمان نوجوان آورده بود، از نو مورد تأمل قرار داده است؛ همچنين تقابل ميان منكران دين و برعكس معتقدان به آن را كه در كتاب تسخيرشدگان مورد بحث بوده، از نظر دور نداشته و به شيوه جديدتري به آن نگاه كرده است. از سوي ديگر طرح رمان ابله را نيز به لحاظ جنايتي كه در آن رخ مي‌دهد و چه به لحاظ بحث‌هاي بسيار دردآور ميان دو نفر كه ناخواسته رقيب يكديگر محسوب شده‌اند، در قسمت‌هايي از برادران كارامازوف مي‌توان يافت: در شخصيت يكي از برادران يعني ايوان، كه قانون اخلاقي را فاقد استحكام و در واقع بي‌اعتبار مي‌داند، مي‌توان بعضي از اوصاف راسكولنيكف را بازيافت و همچنين شخصيت سمردياكوف را بسيار شبيه به پيشخدمت استپانچيكووو و ساكنانش دانست.
مجتهدي گفت: موضوعي كه در متن «مفتش بزرگ» طرح شده، به صورت نطفه‌اي در داستان صاحبخانه - مهماندار يعني يكي از آثار دوره جواني داستايفسكي ديده مي‌شود. بالاخره از همه مهمتر آلكسي (آليوشا)، برادر كوچك خانواده كارامازوف، تقريبا همان شخصيت ميشكين داستان ابله است. حتي در بعضي از نسخه‌هاي دست‌نويس، داستايفسكي در مورد او نيز لقب «ابله» را به كار برده كه همين نشان مي‌دهد چقدر در ذهن او اين دو شخصيت بر هم منطبق بوده‌اند.
استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: از سوي ديگر هم به نظر مي‌رسد داستايفسكي در اين اثر خواسته است سه جنبه از شخصيت و سليقه خاص خود و شايد هم بيشتر سه جنبه از زندگي روحي خويش را نمايان سازد. در كتاب برادران كارامازف، برادر بزرگتر يعني ديميتري به جنبه شيلري يعني رمانتيك روحش دلالت دارد كه البته در نهايت به بن‌بست مي‌رسد و به زندان مي‌افتد. سرنوشت ايوان، برادر دوم، آن سالهايي از زندگي داستايفسكي را به ياد مي‌آورد كه مي‌خواسته ايمان مسيحي را با «سوسياليسم» در هم آميزد و به نحوي نشان دهد كه «سوسياليسم» مي‌تواند نوعي مسيحيت دوره جديد باشد. شايد آلكسي (آليوشا) را هم بتوان مظهر آن نوع افكار مؤلف دانست كه امكان بازگشت متفكران آن عصر روسيه را، به خويشتن خويش (يعني به ايمان مردمي و قومي ارتدكس) در ذهن خود مي‌پرورانده است.
وي افزود: در هر صورت با توجه به اين چهار برادر، مي‌توان به چهار شخصيت كاملا متفاوت با اوصاف جسماني و روحي بسيار خاص روبه‌رو شد كه در واقع جز نام خانوادگي و واكنشهاي بسيار تند و گاهي غيرمتعادل اخلاقي، هيچ شباهت ديگر با هم ندارند، از اين رهگذر شايد بتوان ضوابطي نيز براي شناخت بهتر قهرمانهاي ديگر مولف پيدا كرد. اول بايد ديميتري را نام برد (با اسم مخفف مي‌تيا) كه از زن اول اشرافي پدر است و دو برادر ديگر يعني ايوان و آليوشا كه از زن دوم او هستند و سمردياكوف كه فرزند غيرقانوني پدر است و ظاهرا از زن بدكاره‌اي متولد شده است. او افزون بر نقص جسماني و روحي كه به ارث برده، اخلاقا نيز كاملا بي‌بند و بار و كلبي مسلك است و در واقع به عنوان نوكر در خانه پدر زندگي مي‌كند.
مجتهدي گفت: اگر آليوشا و سمردياكوف را در دو قطب كاملا مخالف در نظر بگيريم و جايگاه دو برادر ديگر را بر اساس ضوابطي كه از خصوصيات اخلاقي آنها اخذ مي‌كنيم. در خط مياني اين دو قطب تعيين كنيم. شايد افزون بر شخصيتهايي كه در رمان كارامازوف از آنها صحبت شده است، جايگاه بعضي از شخصيت‌هاي معروف رمانهاي ديگر داستايفسكي را نيز در فواصل اين چهار نام شاخص بتوانيم طبقه‌بندي كنيم. براين اساس، احتمالا افزون بر اينكه شاهزاده ميشكن، نزديك آليوشا، و راسكولنيكف نزديك ايوان قرار خواهد گرفت، در مورد بقيه قهرمانها هم - اعم از مرد و زن - مي‌توانيم فهرست جالب توجهي آماده كنيم و با مقايسه آنها، به وجوه تشابه و تقارن غيرمنتظره‌اي دست بيابيم. با اين اوصاف زنها نيز در طيف خاصي از خصوصيات اخلاقي قرار خواهند گرفت. به عنوان مثال، مي‌توان سونيا را در جنايت و مكافات و ناستازيا را در ابله و گروشينكا را در برادران كارامازوف، در فاصله‌هاي معين از هم، ولي در يك خط واحد قرار داد
مجتهدي گفت: از هر نظر كه به برادران كارامازوف نگاه مي‌كنيم، با عالمي صغير، ولي بسيار غني و جالب توجه روبرو مي‌شويم كه مولف ضمن اينكه قشرهاي مختلف و لايه‌هاي تو در توي حيات دروني اين شخصيتها را در آن عصر ترسيم مي‌كند، ما را با نوعي علم‌انسان‌شناسي نيز آشنا مي‌سازد كه يكي از اساسي‌ترين اصول آن، همين اعتقاد به جنبه متضاد و تناقض‌نماي انسان است و اين كه در هر صورت اين موجود را به سهولت و بدون دقت و تامل لازم و كافي نمي‌توان شناخت و به يكباره واقعيت انضمامي او را نمايان ساخت.
مجتهدي در پايان گفت: به هر ترتيب داستايفسكي در رمان معروف برادران كارامازوف به خوبي نشان مي‌دهد كه قضاوت انسانها نسبت به يكديگر بيشتر سطحي و براساس قراين است و عملا نوعي سوء تفاهم ميان آنها باقي مي‌ماند و حتي در سازمان‌هاي رسمي اجتماعي نيز كه به منظور حفظ عدالت به وجود آمده چه بسا كه حقايق پوشده مي‌مانند و عملا در واقع نه گنهكاران مجازات مي‌شوند و نه بي‌گناهان مصون مي‌مانند، افزون بر اينكه همگان به درجه‌اي از درجات، واجد اين دو جنبه نيز هستند. البته هر نظري درباره اين رمان معروف داستايفسكي داشته باشيم، باز استادي فوق‌العاده او را از لحاظ داستان‌نويسي و تنظيم ماجراها و نشان دادن واقعيت شخصيت‌ها و خاصه ارتباطي كه به ناگريز ميان آنها برقرار مي‌شود، نمي‌توانيم انكار كنيم. اين كتاب در ادبيات جهاني اگر هم بي‌نظير نباشد، كم نظير است.
انتهاي پيام/ش
 چهارشنبه 8 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن