واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - این فیلمی است که بعد از تماشای آن حس و حال گرافیکی و بافتدار تصاویرش بیشتر از مضمون آن به خاطرتان میماند. نزهت بادی: فیلم هفته پیش انیمیشن فوقالعاده «شرکت هیولاها» ساخته پیتر داکتر، لی انکریچ و دیوید سیلورمن بود که خوشحالم از اینکه شما هم آن را دوست داشتید. این بار میخواهیم برویم سراغ یکی از فیلمهای برادران بلژیکی که آثارشان بیش از هر چیزی سینمای برسون را به یاد میآورد. آنها آگاهانه میکوشند از جذابیتهای متعارف در روایت خودداری کنند تا با نگاهی اوبژکتیو و مستندگونه بتوانند چالش های اخلاقی انسانهای تنها و حاشیهنشین را در بستری از رخوت، ملالت و روزمرگی به تصویر بکشند. بنابراین اگر با حذف کنشهای اساسی قصه که منجر به جهشهای ناگهانی و افزایش ابهام در روایت میشود، روبرو شدید، زیاد جا نخورید، زیرا سینمای این زوج به شدت بر جزئیات تکیه دارد و تاکیدهای معنادار و دراماتیکش را از استفاده موتیفوار از مکانها، اشیاء و عناصر فیزیکی به دست میآورد. اگر بخواهم کدهای بیشتری برای شناختن این دو برادر فیلمساز در اختیارتان قرار دهم، باید به مولفههای آشنا و تکرارشونده مثل دوربین روی دست، برداشتهای بلند، قابهای خالی و ساکن، پرهیز از موسیقی متن و استفاده از بازیگران ثابت اشاره کنم. فیلمی که برای این هفته انتخاب کردم یکی از بهترین آثار آنهاست که توانست برای دومین بار نخل طلای کن را نصیبشان کند. این فیلمی است که بعد از تماشای آن حس و حال گرافیکی و بافتدار تصاویرش بیشتر از مضمون آن به خاطرتان میماند. هرچند هنر فیلمسازان دوقلوی ما این است که میتوانند مهم ترین مضامین فیلمشان را در صحنههایی که ظاهرا معنا و مفهوم خاصی را القا نمیکنند و فیلم بدون تاکید خاصی از آنها میگذرد، قرار دهند. اتفاقا صحنه مورد نظر ما نیز چنین خصلتی را دارد. جرمی رنیه که یکی از بازیگران تکراری آثار آنهاست، کالسکه بچه را کنار دیوار گذاشته و منتظر تماس تلفنی تبهکاران است. او برای وقتگذرانی پاهایش را در آب گلآلود فرو میکند و بعد روی دیوار میکوبد تا جای پای گلیاش روی آن بیفتد و هر بار سعی میکند جای پای جدیدش بالاتر از قبلی باشد. به تدریج که در دنیای فیلم غرق میشویم میفهمیم که همین صحنه ساده میتواند کلید نفوذ ما برای درک شخصیت رنیه باشد و دلیل او برای فروختن بچه را که مهمترین اتفاق داستان است، توضیح دهد. اینکه او فردی بیخیال است که غالبا کارهایش را از روی بیقیدی انجام میدهد و نسبت به هیچ چیزی احساس مسئولیت نمیکند و دچار نگرانی نمیشود. طوری که حتی حساسترین تصمیم زندگیش نیز چیزی در حد همان بازیگوشیهای لاقیدانه اوست. یعنی در لحظاتی که انتظار میرود درباره فروختن یا نفروختن بچه با خود کلنجار برود، با بیخیالی از کثیف کردن یک دیوار لذت میبرد. اما این بار بیخیالیهای او مجازاتی سخت را برایش به دنبال دارد و او بعد از اینکه همه چیزش را از دست میدهد، تصمیم میگیرد برای یکبار مسئولیت عملش را بپذیرد و تازه اینجاست که بعد از آن همه بدبختی و فلاکت، راه رستگاری به رویش باز میشود. نمیدانم فیلم را دیدهاید یا نه و اگر دیدهاید نظرتان درباره اش چیست؟ پس دست به کار شوید و کامنتهایتان را بگذارید و درباره فیلم بحث کنید. 54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 445]