واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: دانش - تاريخ نگاران امروز و حيوانات خانگي
دانش - تاريخ نگاران امروز و حيوانات خانگي
دكتر هومن ملوك پور*: شنبه داشتم هفتهنامهاي را كه به خاطر ستون ثابت پر محتواي «يك هفته با سياست» كه به قلم سردبير محترمش است، ميخواندم كه مقالهاي ديگر نظرم را جلب كرد. ابتدا فكر كردم مطلب طنز است ولي ديدم خير. اين مسئله كه يك تاريخنگار! در مورد حيوانات خانگي، در هفتهنامهاي كه اصولا رسالتش چيز ديگري است مطلب بنويسد از نظر شما به طنز شبيه نيست؟ نميدانم اين داستان سريالي كه هر كس به خود اجازه ميدهد در مورد هر چيز كه دلش ميخواهد بدون آنكه تخصصي در آن داشته باشد حرف بزند تا كي ادامه خواهد داشت؟
با آنكه آن نوشته از نظر علمي، ژورناليستي و حتي تاريخي اصلا ارزش بحث ندارد، اما كمي با هم نوشته اين استاد تاريخ! را مرور ميكنيم. براي انبساط خاطرتان بد نيست! در ضمن در طول نوشتهام ايشان را «استاد» مينامم. نه به واسطه آنكه ايشان را لايق اين لقب بدانم، از آن جهت كه در چند جا خودشان به اين لقب خود را خواندهاند!
1- استاد با ادبيات منحصر به فردشان نوشتهاند «تو سر سگ ميزني، همه خلايق سگباز شدهاند». جاي بسي تعجب است كه من به عنوان دامپزشك، اينقدري كه ايشان «سگباز» ميبينند، نميبينم، تازه فكر ميكنم توي سر سگ بنده خدا كه نبايد زد ولي اگر بزنيد، بيشتركارشناس و دكتر و متخصص ناكارآمد و استاد تقلبي پيدا ميكنيد تا سگباز.
2- «كارگران ساختماني سگ بازي ميكنند» و از كارگران ساختمان نيمهكاره روبهروي منزلشان شاكي بودند كه به اين امر زشت ميپردازند!. گذشته از آنكه اين كار زشت است يا زيبا، نميدانم، ولي آيا ميتوان به واسطه عمل يك نفر، همه افراد آن صنف را به يك چوب راند؟ مثلا در همسايگي ما استاد تاريخ دانشگاهي زندگي ميكند كه هر وقت از پشت در خانهشان رد ميشوم، بوهاي آنچناني به مشامم ميرسد، ولي آيا اين دليل ميشود كه من بنشينم و مقالهاي بنويسم در باب اعتياد!
3- «سگ كه اسلام به دلايل زيادي اين جانور را نجس ميداند و دلايل اسلام كاملا درست و تجربه شده است». در اينكه در رسالات اسلامي(و نه در قرآن!) سگ را نجس شمردهاند شكي نيست، اما استاد از آنجا كه كارشناس هستند، ميدانند كه براي اظهار نظر بهخصوص در مورد يك موضوع ديني، يا بايد تجربه و علمش را داشته باشند و به اجتهاد رسيده باشند، يا بايد ذكر به ماخذ بكنند. لذا از استاد ميخواهم چنانچه مجتهد نيستند، از اين همه «دلايل زياد» تنها و تنها پنج دليل را با ذكر ماخذ بفرمايند، كه اگر چنين كنند، قول ميدهم برنامهاي را كه به عنوان كارشناس در رسانه ملي در مورد حيوانات خانگي دارم را به ايشان واگذار كنم تا در كنار برنامههاي پربينندهاي كه به قول خودشان در مورد تاريخ دارند، اطلاعات پربارشان در مورد حيوانات خانگي را نيز براي بينندگان بازگو كنند.
4- با آنكه اصولا آدمي نيستم كه قضاوت كنم ولي در مورد استاد فكر ميكنم اگر بهجاي بحثهاي تاريخي، برنامههاي طنز اجرا ميكردند بينندههايشان بيشتر ميشد، براي حرفم دليل دارم. اين استاد تاريخ در جايي از نوشتهشان ذكر كرده بودند كه در ژاپن آنقدر سگ زياد بوده كه سياحان عرب و مسلمانان ايراني به آن «جزيره واق واق» ميگفتند! و اين كه مردمان كشور كره، سگخوار شدهاند به خاطر وفور آن در كشور همسايهشان، ژاپن بوده است!. شوخي نميكنم، عين نوشته ايشان است در هفتهنامه مذكور.
لذا اگر در نوشتههاي بعدي خوانديد كه مثلا به هندوستان به خاطر وفور گاو، «شبه جزيره ماعماع»، يا به كشور مصر به خاطر فراواني گربه «كشور ميوميو»، به قبرس «جزيره عرعر» و به استراليا «مجمع الجزاير بعبع» گفته شد اصلا تعجب نكنيد. در ضمن با توجه به سگخوار شدن كرهاييها، نميدانم چرا يونانيان كه در همسايگي قبرس بودند «خرخوار» نشدند يا اردنيها «گربهخوار»!
5- در مورد خبر وحشتناك پارسال و كشته شدن آن دختر بي گناه عكاس، همگان ناراحت شدند اما بايد از استاد خواهش كرد كمي با دقت بيشتري اخبار را مطالعه كنند و همينطوري دست به قلم نشوند. اولا آن اتفاق در غروب نبوده و صبح بوده ثانيا دو موجود نبوده و يك موجود بوده ثالثا محل عمومي نبوده و متاسفانه، مقتوله به يك باغ شخصي متروكه وارد شده بودند كه در آنجا دوقلاده سگ نگهبان نگهداري ميشده، پس محل خصوصي بوده، رابعا سگها اين دختر بيگناه را پاره پاره نكردهاند بلكه پزشكي قانوني مرگ مرحومه را «شوك ناشي از ترس و يخزدگي در اثر سرما اعلام كرد». خامسا توصيه ميكنم استاد! به جاي حكم قتل دادن براي سگ و صاحبش كه در صلاحيتش نيست، به افسانههاي تاريخي خود بپردازند و حكم دادن را به دادگاه و رياستش واگذار كنند.
6- اينجاي داستان از همهاش با مزهتر است. استاد! به خانه دوستشان كه چند سگ دارند دعوت شدهاند و ايشان كه از اين حيوانات بيزارند، در نهايت توانسته بودند به هزار و يك بهانه از آنجا خود را رهايي بخشند و قصد دارند ديگر به آن سگداني پر از پشم سگ نروند! (از بازگويي بعضي گفتههايشان در مورد ميزبانشان معذورم). در اصول اخلاق در دانشگاه، به ما ياد دادهاند اسرار بيمار و همراهانشان را براي كسي بازگو نكنيم چه برسد به كسي كه ميهمانمان هم كرد و نان و نمكي با هم خورده باشيم. نميدانم استاد در كدام دانشگاه درس خوانده است؟ التزام ايشان را به حقيقت به عنوان يك تاريخنگار نميدانم چقدر است؟ اما به عنوان مثال، خود من به گرده گلها حساسيت دارم و هرگاه به خانه دوستي ميروم كه گياه دارد در عذابم ولي به خود اجازه نميدهم به صاحبخانه توهين كنم كه چرا گل و گياه نگه ميدارد و بيايم براي بقيه در روزنامه از خصوصيترين چيزهاي ميزبانم بنويسم. به استاد هم توصيه ميكنم به جاي ايراد گرفتن از رفتارهاي شخصي افراد و حريم خصوصيشان، كمي تاريخ مطالعه كنند. خدمت اين استاد تاريخ! معروضم كه سگ براي اولينبار توسط شمس پهلوي در سال 1313 وارد ايران نشد و اين بدعت را او براي ايرانيان به همراه نياورد، بلكه سگ، حدود 16 تا 18 هزار سال پيش، بعد از اهلي شدن، توسط آرياييها به اينجا كه اكنون ايران ميخوانيمش وارد شد و نژاد «سالوكي» كه سرمنشا تمام نژادهاي سگ ميدانندش در زمان سلسله سلوكيان پرورش مييافته و در زمان جنگهاي ايران و روم باستان از ايران كنوني به اروپا راه پيدا كرده و كار تا به آنجا پيش رفت كه به نقل از فردوسي، يزدگرد، دهها هزار سگ و يوز داشته (1)!. از استاد! انتظاري ندارم كه در اين موارد اطلاعاتي داشته باشد كه در اين زمانه، تاريخ صد سال گذشتهمان، براي رسانهها و اتفاقا براي بينندگان، جذابيت بيشتري دارد، به همين دليل است كه كارشناسانمان هم تمايل كمتري به مطالعه و پرداختن به قبل از آن را دارند.
7- «حاجي آقا اگر واقعا حاجي هستي سگبازي چرا؟». قصد داشتم جلوي اين نوشته استاد بنويسم «بدون شرح» با يك!». ولي حيفم آمد. من كه به ياد نميآورم، ولي خيلي از آن سالها نميگذرد كه حتي ديدن و شنيدن صداي راديو و تلويزيون باعث ارتداد ميشد يا خوردن سوسيس و كالباس جزء گناهان نابخشودني بود. ولي حالا وقتي اخبار و اتفاقات آن موقع را ميخوانيم با پوزخندي از كنارش ميگذريم. تاريخ به ما (تاكيد ميكنم) به ما خيلي درس داده است. به ايشان كه اتفاقا تاريخدان هم هستند توصيه ميكنم كمي از تاريخ درس بگيرند و گفتهها و نوشتههايي را از خود به يادگار بگذارند كه باعث خنده و انبساط خاطر آيندگان نشود. گرچه الان هم اگر به عنوان يك مطلب جدي به نوشته ايشان نگاه كنيم، ميتواند لبخند را به گوشه لبمان بياورد.
8- در جايي از نوشتهشان، علنا زحمات نيروي انتظامي را زير سوال برده و با خوشحالي تعريف ميكنند كه پسر همسايهشان سوار ماشيني شد و توسط سرنشينان آن مورد دستبرد قرار گرفته بود، هنگام مراجعه به پليس به خاطر داشتن موي بلند (به قول استاد «موهاي شلال») نهتنها احقاق حقي برايش نكردهاند بلكه او را به خاطر موهايش مورد تحقير نيز قرار داده و از پاسگاه بيرونش هم كردهاند. البته من و شما ميدانيم كه اين گفته نيز مانند بسيار حرفهاي ديگر استاد در حد افسانه و تخيلات شخصي ايشان است زيرا پليس موظف است كه داد از بيداد بستاند چه طرف مويش بلند باشد چه كوتاه. اما من اگر جاي روابطعمومي نيروي انتظامي بودم حتما اين مسئله را پيگيري ميكردم كه بر فرض محال اگر واقعيت داشته باشد با آن برخورد شود و اگر غير از آن بوده، از استاد دليل اين نوشته كه مصداق بارز تشويش اذهان عمومي است را بپرسند. به قول خودشان مگر مملكت قجري است كه هر كس دهان باز كند و هر ياوه را ژاژخايي كند؟!
ادامه مطالب ايشان مربوط به تعريف و تمجيد از خودشان و سوابقشان و توهين و فحاشي به ديگران بود كه به بحث ما مربوط نميشود.
در انتها بايد بگويم تنها در اين نكته با نظر استاد موافقم، و آن اين است كه به قول ايشان، خيلي چيزها رواج پيدا كرده است. جوانان «موي شلال» دارند و اداي سياهپوستان آفريقايي را در رقص «رپ» در ميآورند، خيلي از جوانانمان دنبالهرو فرهنگ بيگانه شدهاند و حتي حاجي مكه رفتهاي سگ دارد و... اينها سوالهايي نيست كه من به عنوان نويسنده و دامپزشك يا ايشان به عنوان تاريخنگار جوابگويش باشيم. يا جامعهشناسان و روانشناسان امروز بايد دواي درد كنند يا بايد بگذاريم كه زمان بگذرد و تاريخنگاران آينده در اين مورد قضاوت كنند كه چه بر سر اين نسل آمد كه اينگونه شدند، وگرنه من عمويي دارم كه عينك ته استكاني دارد با سري طاس كه مدام از اينكه در جواني چه آتشها سوزانده و چهها ميكرده ميگويد ولي مدام هم از اين جوانان امروز ايراد ميگيرد!
*دامپزشك
يکشنبه 26 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]