تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس در روز جمعه ناخن‏هايش را كوتاه كند، عمر و مالش زياد مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802656960




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: غلامرضا جلالي فلسفه غيبت در منابع كلام شيعي (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: غلامرضا جلالي فلسفه غيبت در منابع كلام شيعي (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: در يك كلمه، (مهدي)، در ضمير تشيّع، انسان كاملي است كه به جامعه آرماني اسلام جامه عمل مي‌پوشاند و از اين راه، به همه آرمانهاي مردان خدا تحققّ مي‌بخشد.


باور به مهدي موعود, از زمان حيات پيامبر اسلام, ميان مسلمانان رواج داشته است و رسول اللّه او را از اهل بيت و فرزندان فاطمه معرفي مي كرد1. تواتر اين اخبار, در حدّي است كه هيچ يك از شيعه و اهل سنّت, وجود مهدي را انكار نكرده اند. با اين تفاوت كه براي عموم اهل سنّت, مهدي پيام آور (آخرالزّمان) است ولي شيعه, حكمت وجودي خود را با فلسفه غيبت و ضرورت انتظار مهدي, گره زده و با اتّـكاي به همين اعتقاد, ديد غيب گرايانه خود را توانمند كرده و با ايمان به آن, توانسته سده هاي پرمخاطره اي را پشت سر بگذراند و با خودياري اجتماعي, در فساد محيط, حل نشود, جامعه خود را تهذيب كند و با ديدي روشن بينانه و اميدوارانه, به آينده بنگرد و به قول عروضي سمرقندي (به غايت متمسّك باشد)2 خود را باز يابد و با بهره گيري از اين اعتقاد, از خدمت به دستگاه‌هاي ستم دوري جويد و ابزار حاكمان زور مدار و زر سالار و تزوير گر واقع نشود.
هر خروجي جز به تاييد او و نايبان او را باطل بداند و بر خلاف مظلوميت, اقليت و عوامل فراوان بازدارنده, از تنگناهاي ويران ساز تاريخ, سرافراز بيرون آيد و هر حاكميتي جز حكومت اسلام را نفي كند و از اين راه، انديشه خود را بُعدي جهاني ببخشد, و مدعي گردد, اين مهدي (صاحب السّيف) است كه در نهايي ترين مصاف حاميان و حاملان داد و بيداد, همه مظاهر ستم را با قيام دادگرانه خود, در سطح جهاني از ميان برخواهد داشت و همه طاغوت‌ها را سركوب خواهد كرد و بر تمام مظاهر و نمودهاي كفر و شرك و نفاق و تعارضهاي باطل چيره مي شود, خاوران و باختران را مي گشايد و حكومت واحد جهاني را چونان پرنياني برگستره كره خاكي مي گستراند و ميان همه انسان‌ها به داد حكم مي‌راند و دين را چون ماه از محاق بدعت‌ها درآورد و به آن عزّت اللّه و حقايق مكتوم جهان را ظاهر گرداند.
پس در يك كلمه, (مهدي), در ضمير تشيّع, انسان كاملي است كه به جامعه آرماني اسلام جامه عمل مي‌پوشاند و از اين راه, به همه آرمانهاي مردان خدا تحققّ مي بخشد.
اين بود كه مدام ضرورت انتظار فرج و تعمق در فلسفه غيبت, از سوي رهبران راستين اسلام گوشزد شده است, به گونه اي كه هر چه غيبت طولاني تر گرديد, انتظار عمق بيشتري يافت و هر چه انتظار عميق تر گرديد, فلسفه غيبت روشن تر شد, تا جايي كه در سده هاي پيشين در شهرهاي شيعه نشين جهان اسلام, انتظار مهدي به صورت سمبليك, در بامدادان و شامگاهان به نمايش درآمد و گزارشاتي از آن, در سفرنامه ابن بطوطه3, معجم البلدان ياقوت حموي4 و روضة الصّفاي ميرخواند5 آمده است.

فلسفه غيبت در زبان‌دانايان غيب

پيامبر اكرم و ائمه(ع) نخستين كساني هستند كه به منظور رفع شبهات, از علت غيبت سخن رانده اند و در مجموعه هاي روايي, احاديث زيادي در اين باب جمع آوري شده است.
نعماني از علي(ع) نقل مي كند كه ايشان دليل غيبت را: غربال انسان‌هاي صالح از گمراه و دانا از نادان مي داند6 و براساس روايت ديگري, حضرت در منبر كوفه فرمود:(زمين, از حجت الهي خالي نمي ماند, ولي خداوند به دليل ستم پيشه بودن خلق و ستم و زياده روي آنان, آنان را از وجود حجت بي بهره مي سازد7.)
روايات ديگري كه بيشتر در عصر تقيّه جمع آوري شده اند, حاكي از اين هستند كه بشر قادر به درك فلسفه حقيقي غيبت نيست و اين راز, پس از ظهور آشكار خواهد شد.

در دوران امامت حضرت باقر (از 95 تا 114هـ ق) و حضرت صادق (از 114 تا 148هـ ق) با توجه به نهضتهاي ديني و بازار گرم مناظره هاي مذهبي و ضرورت نقد عقايد كيسانيه, زيديّه, غلات و اسماعيليه, در خصوص غيبت امام, به فلسفه غيبت توجّه بيشتري صورت گرفت. روايات زيادي از امام صادق در اين زمينه به دست ما رسيده است.

عبيداللّه بن فضل هاشمي مي گويد: از امام ششم شنيدم كه فرمود: (صاحب الامر, غيبتي دارد كه تخلف ناپذير است و هر جوينده باطلي در آن به شك مي افتد و اجازه نداريم علت آن را بيان كنيم. حكمت غيبت او, همان حكمتي است كه در غيبت حجتهاي پيشين وجود داشته است و پس از ظهور, روشن خواهد شد, چنانكه حكمت كارهاي خضر از شكستن كشتي و كشتن پسر بچه و برپاداشتن ديوار شكسته, وقتي براي موسي روشن شد كه آن دو, از هم جدا شدند. غيبت امري از امور الهي و سرّي از اسرار و غيبتي است از غيبت‌هاي او8 .)

در روايت ديگري, امام صادق(ع) علت غيبت را آزمايش الهي مي داند9.

از ديد امام جعفر صادق(ع) تصدّي خلافت توسط عباسيان به معناي غصب حقوق سياسي ايشان, به عنوان پيشواي بر حق مسلمانان بود و عباسيان, از همان ابتدا نسبت به ايشان و علويان بدگمان شدند. امام كه سياست تقيّه را در پيش گرفته بود, احاديثي را در زمينه غيبت امام عصر(ع) در ميان راويان حديث شيعه نشر داد و اين نكته را روشن ساخت: بر امام منصوص الهي, لازم نيست, قيام كند, تا حقوق سياسي خود را به دست آورد. او, بايد رهبري روحاني خود را داشته باشد و وظايف خويش را انجام دهد, تا زماني كه جامعه, خود, به اندازه كافي از آگاهي و شعور سياسي برخوردار شود و با مراجعه به ائمه(ع) خواستار برقراري حكومت اسلامي و شيعي شود.

بر مبناي همين عقيده بود كه امام صادق(ع) آشكار اعلام كرد: (مهدي, به قدرت سياسي دست خواهد يافت10.)

امام صادق(ع), به گونه روشن, بيان كرد كه كدام يك از فرزندان ايشان, مهدي شمرده مي شود11 و پيش از ظهورش او را غيبتي بايد12و منشأ او چيزي جز خوف از كشته شدن13 و عدم آمادگي مردمان نيست14. و به دوستان خود توصيه كرد كه در هر بامداد و پسين, در انتظار فرج باشند15.

در بيان امام صادق(ع) فلسفه غيبت و انتظار رابطه تنگاتنگي دارند و هر دو, به فعل انسانها باز مي گردند. چون اين مردم هستند كه شايستگي خود را براي ظهور يا عدم ظهور امام غايب, به نمايش مي گذارند و با كارهاي ناپسند خود, بين خويشتن و امام حجاب مي گردند, از اين روي, به همه شيعيان خود سفارش مي كند: (در دولت باطل خموش و چموش باشند و در انتظار دولت حق به سر برند و بدانند كه خدا, حق را به كرسي خواهد نشاند و باطل را محو خواهد ساخت.)

از آنان مي خواهد: (هدنه و آرامش بر دين داري خود صبر كنند16.)

امام صادق(ع) از ستمي كه بر شيعيان اعمال مي شد, غفلت نداشت و به همين دليل, تعمق در فلسفه و علت غيبت را سفارش مي كرد.

امام صادق(ع) به عمّار ساباطي فرمود: (شما, به چشم خود, نگاه كنيد كه حق امام شما و حق خود شما در دست ستمكاران است. آنان جلو شما را گرفته اند و دارايي شما را برده اند و شما را ناچار كرده اند به كشت و كار و تلاش براي گذران و خرج دنيا و طلب معاش زندگي و صبر بر دينداري خودتان و عبادت مخصوص به خودتان و اطاعت از امام خودتان با بيم از دشمن17.)

رحلت امام صادق و تاويل مهدي

ارتحال امام صادق(ع) و فشارهايي كه از خارج بر شيعيان اعمال مي شد, سبب گرديد تحليلهاي نادرستي از علت غيبت صورت گيرد و انتظار به تيغ دو دمي تبديل شد كه دستگاههاي ستم, با عوام فريبي و به منظور رسيدن به اغراض سياسي خود, كوشيدند در جايي عنصر انتظار را از جامعه بگيرند و در جايي ديگر با تشديد آن, راه تلاشهاي عملي و سياسي را در عينيت جامعه به روي آنان ببندند. در اين بستر تاريخي است كه فرقه هاي شيعي اسماعيليه, ناووسيّه و فطحيّه به وجود آمدند.

اسماعيليه مدعي شدند: اسماعيل, فرزند امام صادق (كه در زمان حيات پدر فوت كرده بود) نمرده است و جانشين حقيقي امام صادق(ع) اوست و نخواهد مرد, مگر اين كه دنيا را تحت امر خود در آورد. بعدها, اين تلقّي در ميان اسماعيليان پيش آمد كه مقصود از مهدي پايان يافتن دوره اي از رسالت و آغاز دوره ديگري از آن است. در اين دوره, پاره اي از احكام و آثار اسلام كه تغيير يافته, اصلاح مي شود. نخستين مهدي آنان, محمدبن اسماعيل (م:198هـ ق.) بود. البته بايد دانست كه زيديّه, بيشتر از اسماعيليه, دست به تاويل مهدي زده اند و آن را شرط امام مي دانستند. مهدويت, از نظر زيديّه, همان امامت است كه با ارشاد و هدايت مردم همراه باشد18. و ناووسيه, پيروان عجلان بن ناووس, به غيبت خود امام صادق(ع) باور يافتند و گفتند: ايشان وفات نيافته, بلكه غيبت كرده و بايد تا بازگشت او, به عنوان مهدي, به انتظار نشست19.)

دفاع نقلي از فلسفه غيبت

با شهادت امام موسي كاظم(ع) شكاف ديگري در ميان اماميّه به وجود آمد. گروهي او را همان امام غايب پنداشتند. آنان به تدريج به چهارگروه كوچك تر تقسيم شدند و اين زنگ اعلان خطري بود به عالمان دين. در اين عصر, هنوز عقل گرايي به شكل معتزله در شيعه رونق نيافته بود و راويان حديث, با جمع آوري سخنان پيشوايان تشيع و نشر و پخش آن مي كوشيدند به پرسشهاي مردم پاسخ دهند. به همين دليل, تعدادي از ارباب نظر, با تدوين مجموعه هاي روايي مربوط به غيبت, كوشيدند تا مردم را از گُم گشتگي رها سازند.
حسن بن محبوب زراد, صاحب كتاب مشيخه كه در اصول شيعه مشهورتر از كتاب مزني و امثال اوست و بيش از صدسال جلوتر از عصر غيبت زندگي مي كرد, برخي از اخبار مربوط به غيبت امام را در آن درج كرد.
علي بن حسن بن محمد طائي طاطري, از اصحاب موسي بن جعفر نيز كتابي در غيبت نوشت20. علي بن عمر اعرج كوفي و ابراهيم بن صالح انماطي كوفي, دو تن ديگر از اصحاب امام موسي بن جعفر نيز درباره غيبت كتاب نوشتند. اين مهم, در عصر امام رضا, عليه السلام, نيز ادامه يافت.
عباس بن هشام ناشدي اسدي (م:220هـ.ق.) و فضل بن شاذان ازدي نيشابوري (م:260هـ.ق.) و حسن بن علي بن ابي حمزه سالم بطايني كوفي كه همگي از اصحاب و معاصران امام رضا(ع) بودند, آثاري را در زمينه ياد شده گردآوري كردند.

عصر آشفتگي و حيرت

كوشش خلفاي عبّاسي, براي زيرنظر گرفتن امامان شيعه كه پيش از رحلت امام رضا آغاز شده بود, در عصر امام جواد, امام هادي و امام حسن عسكري(ع) ادامه يافت.
بازداشتن امامان شيعي, از هر تلاش فرهنگي و سياسي, سبب شد, تا با شهادت امام حسن عسكري (260 ـ 232هـ.ق.) بيشترين انشعاب به شيعه راه يابد.
امام عسكري, چون تحت نظر بود, كوشش كرد تا هويت فرزندش حجت بن الحسن, كه به سال 256هـ.ق. تولّد يافته بود, براي ديگران پوشيده ماند. بويژه ايشان فرصت ايجاد ارتباط با پيروان خود را نداشت و بيشتر آنان از تماس آزاد با آن حضرت محروم بودند, تا اين كه پس از پنج سال و هشت ماه و پنج روز امامت, در روز جمعه, هشتم ربيع الاول سال260هـ.ق. به دست معتمد, خليفه عباسي, در28 سالگي, به شهادت رسيده و در محدوده منزل خود در سامراء, در جوار پدرش امام هادي(ع) به خاك سپرده شد.
خليفه المعتمد علي الله (256 ـ 279هـ.ق.) در جست وجوي فرزند وي برآمد و دستور داد, خانه امام را بازرسي كنند. مأموران, اتاقها را مهر كردند و قابله ها را به ميان زنان و كنيزكان ايشان فرستادند و بر كار آنان گماشتند و….
تنها خواص شيعه بودند كه در زمان حيات امام حسن عسكري, از وجود فرزند ايشان آگاهي داشتند21 و حضرت حجت, همزمان با شهادت امام عسكري از انظار ناپديد شد22. و پس از هفت سال, ميراث امام حسن عسكري(ع) در ميان مادر امام و جعفر, برادر امام, تقسيم شد23.
جعفر, مشهور به (كذّاب) كوشيد امامت را از آن خود كند و عده اي را دور خود جمع كرد, ولي به نتيجه نرسيد. زيرا از همان سال غيبت, تا سال 329, كه سال درگذشت ابوالحسن علي بن محمد سمّري, آخرين نايب خاص امام دوازدهم است, چهار نايب از سوي حضرت حجت براي دراختيار گرفتن زمام امور شيعيان معيّن شدند و از آن پس, غيبت كبرا آغاز گرديد, ولي عملاً ادعاهاي جعفر كذّاب, شيعه را پريشان تر كرد و ميدان را براي تاخت وتاز مخالفان, بويژه معتزله, اصحاب حديث و سنّت, زيديّه و خليفه عبّاسي بازگذاشت و دوره اي آمد كه شيعه در تاريخ خود, مانند آن را كمتر شاهد بوده است. دشمنان, از هيچ تبليغ ناروا و سخت گيري كوتاهي نكردند. مؤمنان بسياري دچار حيرت شدند و اختلاف به اندازه اي رسيد كه به نقل شيخ مفيد, چهارده انشعاب در شيعه به وجود آمد كه از آن ميان, فقط سه فرقه به وجود مهدي يقين داشتند. گسترش دامنه شبهات, مؤمنان و انديشوراني را كه براساس تفكر شيعي, به غيبت مهدي پايبند مانده بودند, به نوشتن كتابهاي ديگري در اين موضوع واداشت. حسن بن حمزه بن عبدالله بن محمدبن حسن بن حسين بن علي سجّاد (م:358) و عبدالله بن جعفر بن حسن حميري و حسن بن محمدبن يحيي معروف به ابن اخي طاهر, (م:358) و محمد بن ابراهيم بن جعفر نعماني, معروف به ابن ابي زينب, كه در اوايل غيبت صغرا متولد شده و از شاگردان ثقة الاسلام محمدبن يعقوب كليني, (م:342هـ.ق.) است, از آن جمله اند.
نعماني, در مقدمه الغيبه, درباره راه يافتن ترديد در دل مردم, در امر غيبت امام زمان مي نويسد: (وشكوا جميعاً الاّ القليل في امام زمانهم وولي امرهم و حجّة ربّهم الّتي اختارها لعلمه24.)
محمدبن حسن بن احمدبن علي صامت قمي, از علمايي بود كه از قطع رابطه مستقيم با امام دچار تزلزل شد و كتابي در اين باب نوشت. به گفته او رواياتي را كه جمع آوري كرده, در الاصول الاربعمأة وجود داشته و پيش از سال 260هـ.ق. به دست شيعيان نگارش يافته است25.
اخباري مربوط به بيست سال پيش از شروع غيبت كبرا در حدود سال 352هـ.ق. وجود دارد كه نشان مي دهد, حيرت و نااميدي از بازگشت سريع امام دوازدهم, ويژگي بارز محافل اماميّه بوده است. حملات شديد به غيبت و فلسفه آن از سوي معتزلياني چون: ابوالقاسم بلخي26 و زيديّه, همچون ابو زيد علوي27 و صاحب بن عباد28, اين حيرت را در ميان اماميّه, از نيشابور تا بغداد, گسترش داد, تا آن كه شماري عقايد خود را ترك گفتند29.

ضرورت تبيين عقلي غيبت

از عصر آشفتگي و حيرت كه رابطه ظاهري و عيني شيعيان با امام خود بريده شده, تبيين فلسفه غيبت با بهره گيري از عقل و دلايل عقلي, از اهميّت ويژه اي برخوردار گرديد. براي بيشتر اماميه, اين سؤال مطرح بود كه مهدي كجاست و تا چه زماني در پرده غيبت خواهد ماند و علت غيبت چيست30؟
از توجيه هايي كه براي پديده غيبت امام رواج يافته بود, بيان منسوب به خود امام است كه به اسحاق بن يعقوب كليني نوشت: (نياكانش, همگي, به ظاهر, بيعت حاكمان خود را به گردن داشته اند, اما او خود را مخفي ساخته تا با شمشير قيام كند و بيعت هيچ حاكم جوري را بر گردن نخواهد داشت31.)
در واقع, عصر غيبت, عصر آمادگي براي سرنگوني حكومت ستم و بيداد است32. ولي اين سخنان, چنانكه بايد مخالفان را قانع نمي ساخت و با اوج گيري بحثهاي كلامي, وجود مجموعه هاي روايي كليني, نعماني و صدوق, پاسخ گوي نياز روز نبود. ولي ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي, پيش از اين عصر, از سده سوّم, فلسفه غيبت را براساس ديدگاه متكلمان بررسي كرده بود و از اين نظر, پيشگام بحثهاي عقلي در حوزه فلسفه غيبت شمرده مي شود. پس از او, علماي ديگر شيعه, از او پيروي كردند. ابوالحسن محمدبن بشر سوسنجردي, ابوالحسن علي بن وصيف الناشي الاصغر (م:365 ـ 27هـ.ق.) ابوالجيش مظفربن محمدبلخي (م:367هـ.ق.) شيخ مفيد ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعماني (م:336 ـ 413هـ.ق.) سيد اجل علم الهدي ابوالقاسم علي بن حسين مرتضي (م: 436 ـ 355هـ.ق.) و شيخ الطائفه ابوجعفر محمدبن حسن طوسي (م:46 ـ 385هـ.ق.) همه با واسطه, يا مستقيم از او, دانش فراگرفته اند.
با اين حال, ابن نديم, قول شاذي را درباره غيبت به ايشان نسبت داده و مي نويسد: (ابوسهل اسماعيل بن علي نوبخت درباره قائم آل محمد نظرياتي داشت و كسي بر او در اين سخنان, پيشي نگرفته است.
وي مي گفت: من عقيده دارم محمدبن حسن امام بود و در غيبت از دنيا رفت و جانشين او در امامت, در همان غيبت, پسرش بود و همين ترتيب را ساير پسران پس از وي دارند تا زماني كه امـر خداوند ظهور او تعلق يابد33.)
درستي اين سخنان بر ما روشن نيست, زيرا افزودن بر اين كه در هيچ يك از منابع شيعي به آن اشاره نشده است, بخشي از كتاب التنبيه ابوسهل را كه شيخ صدوق در كمال الدّين نقل مي كند با رأي صاحب نظران شيعي, در خصوص غيبت تفاوتي ندارد34.
در زمان ابوسهل است كه حسين بن منصور حلاّج بيضاوي, صوفي معروف, در مراكز عمده شيعه, بويژه در قم و بغداد به تبليغ و انتشار آراء و عقايد خود پرداخت.
او, ابتدا خود را رسول امام غايب و دليل و باب آن حضرت معرفي مي كرد. ابوسهل كه عقايد او را بر وفق اماميه نيافت, به ردّ ديدگاههاي او همت كرد و طي دو مناظره رو در رو, عامّه را از او برگرداند. آخرين مناظره حلاّج و ابوسهل, در حدد سالهاي 298 و 301هـ.ق. در اهواز اتّفاق افتاد35.

شيخ صدوق و فلسفه غيبت

در زمان ابن بابويه قمّي (شيخ صدوق) علم كلام در ميان اماميه مورد بحث بود و خيلي, از جمله خود وي, رد كردن مخالفان را از راه استناد به كلام خدا و حديث پيامبر و امامان, يا از راه معاني گفته هاي ايشان كافي مي دانستند. شايد وي, از نخستين متفكران شيعي است كه عقل گرائي را, بويژه در بخشهايي از كمال الدين, پيشه خود ساخت. قسمتهايي از اين كتاب, برگرفته از كتاب الانصاف, نوشته ابوجعفر بن قبه رازي, يكي از بزرگان متكلمان شيعه است كه در ابتدا از معتزله بود, بعد به شيعه اماميه گرويد و المسترشد را, ابوالقاسم كعبي, در نقد آن نوشت و ابوجعفر, كتاب المتثبت را در ردّ آن نگاشت و كعبي, نقض المتثبت را در ردّ آن نوشت36.
ايشان در مقدمه كتاب خود, به اشكالاتي اشاره مي كند كه در عصر وي, بر اماميّه در خصوص ضرورت غيبت وارد مي شد. از جمله مي نويسد:
چرا امام زمان, همانند امامان ديگر شيعه, با اسم و رسم مشخص نيست؟ اگر تشخّص ضرورت ندارد, در آن صورت امامان پيشين نيز مي توانستند غايب باشند و همان دلايلي كه براي غيبت امام زمان آورده مي شود, براي غيبت آنان نيز قابل عرضه بود و اگر داراي فلسفه خاصي نيست, پس چرا امام دوازدهم, از ديده ها غايب است؟37)

شيخ در جواب مي نويسد: (دشمنان ما, نسبت به آثار حكمت الهي در جهل مانده اند و از مواقع حق و مناهج سبيل, در مقامهاي حجتهاي الهي غفلت كرده اند. چون ظهور حجتهاي الهي, بر سبيل امكان و تدبير اهل زمان است, حال اگر شرايط غيرممكن باشد, نهان شدن او برابر حكمت خواهد بود و تدبير اقتضا مي كند كه در پرده باشد و خدا او را از ديده ها پنهان بدارد تا وقت بلوغ كتاب فرا رسد, چنانكه برخي از حجتهاي پيشين نيز در نهان بوده اند.)
شيخ صدوق, با استناد به روايت عبدالحميد بن ابي الديلم, از امام صادق(ع) مي نويسد: (در عصر ابراهيم, چون امكان ظهور حجت نبود, خداوند او را از ديده ها پنهان داشت و نمرود, فرزندان رعاياي خود را براي جستن ابراهيم مي كشت و ابراهيم, ستم ديدگان را با افكار خود آشنا مي كرد. وقتي شمار آنان به اندازه معيّن رسيد, ابراهيم رسالت الهي خود را آشكار ساخت. پيامبران پس از ابراهيم نيز, بر حسب شرايط زمان خود, پنهان يا آشكار, پيام خود را به مردم مي رساندند, تا اين كه زمان موسي فرا رسيد. فرعون, براي يافتن موسي, فرزندان بني اسرائيل را مي كشت خداوند, زاده شدن او را پوشيده داشت و موسي را در كنار فرعون پروراند, تا اين كه زمان مناسب اظهار دعوت فرا رسيد.
پس از وفات موسي نيز, اين سبك و سياق ادامه يافت, تا عيسي پيام آسماني خود را بر مردم عرضه داشت. زمان او, زمان مناسبي بود. خداوند او را از ديد جامعه دور نداشت. حواريون عيسي نيز, بعضي در پنهان بعضي آشكارا رسالت خود را ابلاغ كردند, تا محمد بن عبداللّه(ص) به رسالت برگزيده شد. پيامبر نيز, اوصياي خود را معين كرد و به آمدن مهدي, خاتم ائمه, خبر داد. رهبري كه زمين را پس از آن كه از ستم انباشته گرديده, از عدل و داد پر مي گرداند38.)
شيخ صدوق, فلسفه غيبت امام زمان را, همان فلسفه اي مي داند كه در غيبت پيام آوران و پيشوايان الهي پيشين, وجود داشته است39.
شيخ صدوق, در كمال الدّين نشان مي دهد كه مسأله مهدويّت, از مسائلي بوده كه در اسلام سابقه داشته است و برخي از فرقه ها در جستن مصداق دچار خطا شده اند. وقتي پيامبر(ص) رحلت كرد, عمر خطاب مدّعي شد: او, نمرده است و مانند موسي از ميان قومش غايب شده است و به زودي ظهور خواهد كرد. و ابوبكر آيه: (انّك ميّت و انّهم ميّتون40) را به وي خاطر نشان ساخت, آن گاه عمر از نظر خود, دست كشيد41.
به نقل شيخ صدوق, بعد از عمر, كيسانيه, در شناخت مهدي كژ رفتند و گفتند: محمدبن حنفيّه نمرده است, تا جائي كه اسماعيل بن محمد حميري, سيّد شعرا, ابتدا تحت تأثير اين نظريات قرار گرفت و امامت محمد حنفيه را پذيرا شد و اشعاري را در اين باره سرود, ولي در پي ديدار با امام جعفرصادق(ع) متوجه خطاي خود شد و از راهي كه رفته بود, برگشت42.
وي, درقصيده طولاني كه درباره غيبت امام زمان سروده, بيم از جان و نبودن شرايط مناسب براي گسترش حكومت ديني امام(ع) را علت غيبت ايشان دانسته است:

ولكن روينا عن وصي محمّد

وماكان فيما قال بالمتكذب

بانّ ولي الامر يفقد لايُري

مستيتر الفعل الخائف المترقب

آن جا كه مي سرايد:

له غيبة لابدّ من ان يغيبها

واقفه فصلّي عليه اللّه من متغيّب

شيخ صدوق, در بخشي از كلام خود, اين اشكال را مطرح مي كند: (اگر بيم از جان, سبب غيبت امام شده, در اين عصر كه شيعه از آسايش و امنيت بيشتري نسبت به دوره بني اميّه برخوردار است, چرا ظهور نمي كند؟)

پاسخ مي دهد: (ظهور حجت‌هاي الهي و پنهان شدن آنان, بر حسب امكان و تدبير اهل ايمان و با ميزان حكمت سنجيده مي شود43.)

به دنبال آن بخشهايي از اشكالات ابوالحسن علي بن احمدبن بشار را در خصوص فلسفه غيبت نقل مي كند و جواب محمدبن عبدالرحمن بن قبه رازي را كه ابتدا از معتزله بود, بعد به اماميه پيوست و از مشايخ بزرگ اماميّه شد, در پي آن مي آورد.

ابن قبه, كلام ابن بشار را در نفي وجود حجت, مردود مي داند و مي نويسد: (اگر شما بگوييد او كجاست؟ مي گوئيم: آيا منظور شما اين است كه به او دستور دهيم, بر مركب سوار شده و خدمت شما بيايد و خود را بر شما عرضه كند؟ يا مي خواهيد تا براي او خانه اي بنا كنيم و او را به آن خانه بفرستيم و اهل شرق و غرب به آن آگاه شوند؟ نه ما به چنين چيزي توانايي داريم و نه اين گونه چيزي بر حجت واجب است;44 زيرا امام از ترس ظالمان خود را در نهان نگهداشته است45.)

در يكي از مجالس اميرسعيد ركن الدوله, ملحدي از شيخ صدوق پرسيد: (در فلان جنگ كه چيزي نمانده بود تا روم بر مسلمانان غلبه كند, امام زمان شما كجا بود و چرا خروج نكرد؟)

شيخ جواب داد: (در روزگار پيامبر نيز, شمار كافران بيشتر و قدرتشان بالاتر بود, با اين حال, چهل سال پيامبر رسالت خود را ابراز نكرد و مترصد فرصت شد46.)
شيخ اثبات مي كند كه اعتقاد شيعه به امام زمان, يك اعتقاد مبتني بر انكار محسوسات, معقولات و عادات نيست47.

فلسفه غيبت از نظر كلام مفيد

ابوعبداللّه محمدبن محمدبن نعمان حارثي عكبري بغدادي (336 ـ 413هـ.ق) مشهور به شيخ مفيد, پس از شيخ صدوق, به ظهور رسيد. او از پيشگامان برجسته اماميّه در دفاع از حريم غيبت و تفهيم اسرار بي شمار آن, به شمار مي رود.شيخ مفيد, از راه استدلال و برهان, به رد باطل مي پرداخت. جايگاه ويژه او, موجب شده است, تا معاصران وي, داوريهاي گوناگوني از او داشته باشند.
ابن نديم مي نويسد: (ابن المعلّم, ابوعبداللّه در زمان ما رهبري متكلّمان شيعه را به عهده دارد. در تركيب كلام برجسته است و عقل نكته سنج و قدرت نفوذ فراوان دارد. من با او ملاقات كرده ام و او را بسيار روشن ديده ام48.)
كلام شيعي كه با هشام بن حكم, از شاگردان نامدار امام جعفر صادق(ع) آغاز شده بود, به دست متكلمان برجسته اي چون: علي بن منصور كوفي, يونس بن عبدالرحمن يقطيني, محمدبن ابي عميرة ازدي بغدادي, حسن بن علي بن يقطين بغدادي, فضل بن شاذان نيشابوري, اسماعيل بن علي بن اسحاق, ابوسهل نوبختي بغدادي, حسن بن موسي نوبختي, ابوالحسين سوسنجردي حمدوني, ابوالحسن ناشي اصغر و مظفربن محمدبن احمد بغدادي استمرار يافت.
شيخ مفيد, كلام شيعي را نزد بزرگاني چون: ابوياسر طاهر شاگرد ابي الجيش خراساني و مظفر بن محمد احمد, ابوالحسن بلخي, حسن بن علي بن ابراهيم بصري و علي بن عيسي بن علي بن عبداللّه بغدادي فرا گرفت و با تلاش گسترده اي آن را به اوج خود رساند و در اين مهم از تعاليم معتزليان نيز بهره جست. شاگردان نامدارش: كراجكي (م:449), سيد مرتضي (م:436) و شيخ طوسي (م . 46هـ.ق.) روش او را دنبال كردند و به مرز كمال رساندند.
زمان شيخ مفيد (336 ـ 413هـ.ق.) از مقاطع استثنائي تاريخ اسلام است. در اين مقطع, دانشوران برجسته اي زندگي مي كردند و نقد, بازار گرمي داشت و فرقه هاي اسلامي و ارباب اديان و مذاهب گوناگون, با يكديگر تبادل فكري داشتند و از رو در رويي با يكديگر پرهيز نمي كردند. در مجالس يكديگر حضور مي يافتند و شبهات به مكتب اهل بيت, دامن گسترده بود و به همين دليل, شيخ مفيد, با بهره گيري از حمايت عضدالدوله بويهي, همه نبوغ و استعداد خود را در زمينه علم كلام, به كار گرفت و با آشنايي دامنه داري كه به عقايد ملل و نحل داشت, بر ضد طرفداران همه عقايد باطل, به مناظره برخاست و با بردباري خارق العاده و تحمل آراي ديگران و مشي فروتنانه, شاگردان برجسته اي را تربيت كرد و با خلق آثاري گرانقدر, بخصوص در زمينه كلام شيعي, كه شمار آنها به نود مي رسد و اختصاص 33 اثر از آن ميان, به امامت, به دفاع از كيان شيعه برخاست و با گامهاي موثري كه برداشت, جايگاه تفكر شيعي را محكم و بلند پايه كرد. ايشان حدود ده اثر, فقط در زمينه غيبت نوشت و هيچ يك از نويسندگان شيعي, در اين حدّ به مسأله غيبت نپرداخته است. از آن ميان, مي توان به آثار زير اشاره كرد:

1. كتاب الغيبه.
2. المسائل العشره في الغيبه.
3. مختصر في الغيبه.
4. النقض علي الطلحي في الغيبه.
5. جوابات الفارقين في الغيبه.
6. الجوابات في خروج الامام المهدي عليه السلام.
و در كتابهاي زير, برخي از مسائل مربوط به غيبت را نقد و بررسي كرده است:

1. الافصاح في الامامة.
2. الايضاح في الامامه.
3. العمدة في الامامة.
4. الارشاد في معرفة حجج اللّه علي العباد.
5. العيون و المحاسن.
6. الزّاهر في المعجزات.

به جز اين آثار, چهار رساله از مناظرات ايشان نيز در حوزه مسائل مربوط به غيبت و فلسفه آن تا روز گار ما مانده است.

پرسش كنندگان و طرفهاي مناظره, بيشتر معتزله و برخي زيدي, اسماعيلي, اشعري, مرجئه و جبري مسلك بوده اند. گاهي علماي شيعه نيز, به منظور كسب آگاهي بيشتر از شيوه استدلال شيخ, پرسشهاي خود را مرتّب كرده و از سرزمينهاي دور و نزديك نزد ايشان مي فرستاده اند و شيخ مفيد, در مقام پاسخ به اين پرسشها, برخي از آثار خود را پديد آورده است. از اين مجموعه مي توان به كتاب: الفصول العشرة في الغيبه, اشاره كرد كه در پاسخ برخي از پرسشهاي ابي العلاء ابن تاج الملك, از علماي شيعه, نوشته است.
از مسائل مهمّي كه شيخ در اين آثار آن را پيگيري كرده شبه هاي فراواني را در زمينه غيبت رد كرده, فلسفه غيبت است. شبهات ديگري نيز, از جمله: انكار وجود امام, فرزند نداشتن امام حسن عسكري, علل پوشيده ماندن ولادت,خروج دعوي اماميه در غيبت از حدّ عادت, غيرعادي بودن طول عمر امام زمان و… در كنار فلسفه غيبت به طور استدلالي و بسيار دقيق جواب داده شده اند.
در مسائل عشره, تدبير مصالح خلق و آزمون انسانها از سوي خدا, از علل غيبت امام عصر, دانسته شده اند49. شيخ, براي بيان عدم انحصار غيبت در حضرت مهدي, نمونه هاي ديگر از اولياي الهي را ذكر مي كند كه در منظر ستم پيشگان پديدار نمي شوند و براي حفظ دين خود از فاسقان فاصله مي گيرند و كسي از مكان آنان خبر ندارد. خضر از آن جمله است كه بنا به اجماع اصحاب سيره و اخبار, پيش از زمان موسي تا اين زمان بوده است و كسي از جايگاه او خبر ندارد و در آياتي از قصّه موسي(ع)50 به وجود او اشاره شده است51. جريان اصحاب كهف52 و داستان اصحاب حمار53 را نيز شيخ مفيد از اين مقوله مي داند.

شيخ مفيد در فصل هفتم مسائل عشره, اين اشكال را مطرح كرده است: (وقتي در عصر غيبت, حدود الهي اجرا نمي شود و نمي توان كسي را به حق دعوت كرد و جهاد مقدسي با دشمنان دين صورت نمي گيرد, چه نيازي به امام زمان, وجود و عدم او چه تفاوتي دارد54.)

در ردّ آن مي نويسد: (غيبت امام, خللي به حفظ شرع و ملت وارد نمي كند. امام, در هر صورت, به احوال امت توجه دارد و شيعيان عهده دار دعوت به شرع هستند و در اين خصوص, حجت بر آنان تمام است. جهاد با دشمنان دين از نيز, واليان از سوي ايشان مي توانند بر عهده گيرند55. بنابراين, غيبت امام, مخلّ غرض نيست. حال اگر امام, به دليل ترس بر حال خود, نتوانست حدود را اقامه كند و احكام را اجرا كند و زمين به فساد كشيده شد, عامل انتشار فساد, كسي جز ستمگران نخواهند بود و هم آنان بايد پاسخ گو باشند56.)

در جاي ديگر مي نويسد: (اصولاً, ظرفهاي تقيه و اضطرار فعل الهي, فعل خود امام يا فعل شيعيان مومن نيست, اينها, ساخته و پرداخته ستمگران و غاصبان خلافت هستند. كساني كه خون امام را مباح كرده, نسبت او را نفي و حقّ او را انكار كرده اند. بنابراين, مسؤوليت, تمام آثار اسف باري كه از غيبت امام ناشي مي شود, اعمّ از تضييع احكام, تعطيل حدود, تاخير مصالح و پديد آمدن مفاسد, بر عهده آنان است57.)
ادامه دارد/
 سه شنبه 18 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن