-
تو بودي آن دم صبح اميد کز سر مهر شاعر : حافظ برآمدي و سر آمد شبان ظلماني تو بودي آن دم صبح اميد کز سر مهر ولي به مجلس خاص خودم نميخواني شنيدهام که ز من ياد ميکني گه گه وگرنه با تو چه بحث است در سخنداني طلب نميکني از من سخن جفا اين است لطايف حکمي با کتاب قرآني ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد چنين نفيس متاعي به چون تو ارزاني هزار سال بقا بخشدت مدايح من که ذيل عفو بدين ما