-
تو مگر بر لب آبي به هوس بنشيني شاعر : حافظ ور نه هر فتنه که بيني همه از خود بيني تو مگر بر لب آبي به هوس بنشيني که بر اين چاکر ديرينه کسي نگزيني به خدايي که تويي بنده بگزيده او بي دلي سهل بود گر نبود بيديني گر امانت به سلامت ببرم باکي نيست آفرين بر تو که شايسته صد چنديني ادب و شرم تو را خسرو مه رويان کرد ظاهرا مصلحت وقت در آن ميبيني عجب از لطف تو اي گل که نشستي با خار عاشق