-
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي شاعر : حافظ دل ز تنهايي به جان آمد خدا را همدمي سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي ساقيا جامي به من ده تا بياسايم دمي چشم آسايش که دارد از سپهر تيزرو صعب روزي بوالعجب کاري پريشان عالمي زيرکي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمي سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل ريش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمي در طر