-
بالابلند عشوه گر نقش باز من شاعر : حافظ کوتاه کرد قصه زهد دراز من بالابلند عشوه گر نقش باز من با من چه کرد ديده معشوقه باز من ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم محراب ابروي تو حضور نماز من ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد غماز بود اشک و عيان کرد راز من گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق ذکرش به خير ساقي مسکين نواز من مست است يار و ياد حريفان نميکند گردد شمامه کرمش کارساز من ي