-
فاتحهاي چو آمدي بر سر خستهاي بخوان شاعر : حافظ لب بگشا که ميدهد لعل لبت به مرده جان فاتحهاي چو آمدي بر سر خستهاي بخوان گو نفسي که روح را ميکنم از پي اش روان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و ميرود کاين دم و دود سينهام بار دل است بر زبان اي که طبيب خستهاي روي زبان من ببين همچو تبم نميرود آتش مهر از استخوان گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت چشمم از آن دو چشم تو