-
شراب تلخ ميخواهم که مردافکن بود زورش شاعر : حافظ که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش شراب تلخ ميخواهم که مردافکن بود زورش مذاق حرص و آز اي دل بشو از تلخ و از شورش سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش به لعب زهره چنگي و مريخ سلحشورش بياور مي که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش کمند صيد بهرامي بيفکن جام جم بردار به شرط آن که ننمايي به کج