-
دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس شاعر : حافظ که چنان ز او شدهام بي سر و سامان که مپرس دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد زحمتي ميکشم از مردم نادان که مپرس به يکي جرعه که آزار کسش در پي نيست دل و دين ميبرد از دست بدان سان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاين مي لعل هر کسي عربدهاي اين که مبين آن ک