-
يك جاي امن نويسنده:مرجان شيرمحمدي سه روز بود آقاي نوري بعد از يك هفته مرخصي برگشته بود سركارش و از محمودآقا خبري نبود. آن روز، طاقت نياورد و قبل از اينكه برود درمانگاه سري به خانه محمودآقا زد. هيچكس خانه نبود. زن همسايه از در آمد بيرون و چشمش كه به نوري افتاد، گفت: «نيستن.» آقاي نوري پرسيد: «كجان؟» زن همسايه گفت: «نميدونم، فقط ميدونم دو سه روزه نيستن.» بعد، به كيسه سوغاتيهايي كه دست نوري بود نگاه كرد و گفت: «ا