-
مردي درهزار تو نويسنده:احسان رضايي همه چيزهايي که داستان ها و انديشه عجيب ترقصه گوي عصرما را مي سازند؛خورخه لوئيس بورخسلباس هايش کهنه اما تميزبود .صاف وبدون قوز راه مي رفت.موقع راه رفتن گردنش را به بالاخم مي کرد؛طوري که انگار دارد آسمان را تماشا مي کند.با احتياط و با قدمهاي کوچک راه مي رفت.ازاينکه دستش ر ابه ديواريا به عصا تکيه بدهد،بدش مي آمد .گاهي مي ايستاد و چيزهايي را زير لب زمزمه مي کرد.اگرکسي همراهش بود و مي پر