-
ما کجائيم... نويسنده:سوسن سليمي گفت :واي ...دنيا چه ...قدر ...کوچيکه . با خودم گفتم چقدر زنگ صداش قشنگه اما همش مي نالد . از اول صبح که بهم رسيديم فقط از رنگ سياهش راضي و بس، خوبي ديگه اش اين که با داشتن پاهاي بلند با من همقدم ميشه . داشتيم از کنار قوطي کمپوت رد مي شديم بزرگيش نمي گذاشت آن طرف را ببينم. نوک کفش مردانه اي خورد به قوطي، ترسيده به بالا نگاه کردم شانس آورده بوديم مرد قوطي را شوت نکرده بود. هر چه گردن کشيدم