- خاطرات خنده دار
بابام اوايل خدمت توي يك روستا معلم بوده.
يك روز سر يك كلاس، دانش آموزي بلند ميشه ميگه آقا ما فردا براتون گردو بياريم؟
بابام ميگه نه پسر جان دستت درد نكنه بشين.
بعد از چند دقيقه دوباره بلند ميشه ميگه آقا ما فردا براتون گردو بياريم؟
بابام كمي با عصبانيت ميگه نه آقاجان بشين.
دفعه سوم كه پچه اين سئوالو مي پرسه، بابام با عصبانيت داد ميزنه ميگه بشين نمي خواد، پسره به دانش آموز بغل دستيش ميگه:
گوه خورده فردا براش گردو ميارم.
بابام مونده چكار كنه بزنش، بخنده، فداي سادگي اين روستايي ها.
فرستنده : چی بگم |67594|j 196489 |
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان