-
پایان سیاه یک بخشش صبح یک روز بهاری و دلنشین از آن روزهایی که همه چیز بوی زندگی، امید و نشاط میداد، در دل امیرحسین هم غوغایی به پا بود. او که سالها ناامید و افسرده روزهای سیاهش را در انتظار فرارسیدن زمان اعدام، چوبخط میزد، آن روز حال و هوای دیگری داشت. صبح که چشمانش را رو به سقف خاکستری و رنگ و رو رفته سلولش باز کرد، برعکس همیشه لبخندی زد و از جا بلند شد. وقتی برای قدم زدن و هواخوری به حیاط زندان رفت نفس عمیقی کشید و تا جایی که میتوانس