-چشم صاحبش اثر دیگری دارد
یکی بود، یکی نبود. دو نفر بودند که با هم دوستانی خیلی صمیمی و مهربان بودند. یکی از این دو دوست، اسبی داشت و اسبش را هم خیلی دوست می داشت.یک روز کسی که اسب داشت، پیش دوست دیگرش آمد و گفت: «برایم کاری پیش آمده که مجبورم مدتی به سفر بروم دلم برای تو که بهترین دوستم هستی، خیلی تنگ می شود. اما مشکلی هم دارم که کسی جز تو نمی تواند آن را حل کند.»دوستش گفت: «خیر پیش. امیدوارم که سفر بی خطری در پیش داشته باشی. هر کاری از دست من ساخته باشد، برایت می کنم. بگو ببینم مشکلت چیست؟»صاحب اسب گف